۱۳۸۸ فروردین ۱۰, دوشنبه

موسوی یا کروبی؟

با انصراف آقاي خاتمي از كانديداتوري براي انتخابات سال 88، بحثهاي جدي در ميان گروههاي طرفدار ايشان و همچنين طبقات متوسط درگرفته و سؤال اصلي در اين ميان آن است كه آيا آقايان موسوي و كروبي گزينه هاي مناسبي براي حمايت از سوي جامعه اصلاح طلب كشور هستند و امكان جلب آراء لازم براي راهيابي به نهاد رياست جمهوري را دارند و اگر قرار بر انتخاب ميان آنها باشد كداميك گزينه بهتري هستند؟
مخالفان حضور آقاي خاتمي بطور كلي سه موضوع را براي اين مخالفت خود ابراز مي كردند:
1)روي آقاي خاتمي حساسيت وجود دارد و هزينه هاي حضور ايشان بالاست
2)امتياز آقاي خاتمي در گفتماني است كه حامل آن است اما قدرت عملياتي كردن آنرا ندارد و توان مديريتي، رايزني و لابي گري ايشان ضعيف است و از قاطعيت لازم براي اجراي برنامه هاي خود برخوردار نيست
3)آقاي خاتمي برنامه مشخص و از آن مهمتر توزان قواي لازم را براي برون رفت از بن بستهائي كه جريان اصلاح طلب با آن مواجه است ندارد و حضور او ممكن است بساط اصلاح طلبي را در ايران براي مدتها بكلي برچيند.
با توجه به جغرافياي تحولات حوزه سياست در ايران امروز، به نظر ميرسد كه شرايط براي به ميدان آوردن گزينه هاي ديگري كه مشكلات فوق را نداشته باشند و گامي به پيش در مسير اصلاح طلبي بردارند مهيا نيست و پيگيران اصلاحات، ناگزير از به تعويق انداختن تلاشهاي خود براي حضور در قدرت هستند اما این به آن معني نيست كه هيچ كاري نمي توان كرد و بايد بي تفاوت ماند بلكه امروز گزينه هائي در ميدان انتخابات رياست جمهوري حاضرند كه هر چند به دنبال اصلاحات به مفهوم مرسوم و يا مطلوب آن نيستند اما در صورت انتخاب، ميتوانند نه بصورت مستقيم بلكه بصورتي غيرمستقيم و ناخودآگاه فرصتهاي جديدي براي قدرت گيري مجدد اصلاح طلبي در ايران بيآفرينند. اين گزينه ها همانا آقايان موسوي و كروبي هستند.
اگر فرض کنیم همه دعواهائي كه مخالفان اصلاحات با آن دارند بر سر اسلام و اصول و ارزشهاست، قاعدتاً اصلاح طلبان بايد از موضع اصلاح طلبی با ریاست جمهوی آقای موسوی مخالفت کنند، چرا که با راهیابی آقاي موسوي به کاخ ریاست جمهوری، مقابله با دموکراسی خواهی و اصلاح طلبی قدرتمندتر، هوشیارانه تر و خوش جلوه تر از قبل ميشود. در اينصورت اصلاح طلبان ناگزيرند به سمت آقاي كروبي بروند كه به هرحال رويكردهاي اصلاح طلبانه تر و مترقيانه تري نسبت به دولت فعلي دارد بخصوص اينكه رويكردهاي اصلاح طلبي در غالب اطرافيان او برجسته تر است و برنامه قابل تأملي هم ارائه داده است.
اما اگر دعوای مخالفان اصلاحات با آن بر سر قدرت و ثروت در قالبهائی چون اصولگرائی و ارزش مداری باشد(كه به نظر من در غالب موارد چنين است)، اصلاح طلبان نه از موضع اصلاح طلبي بلكه صرفاً از موضع تغيير خواهي بهتر است از اتحاد موسوی – کروبی و تقسیم کار میان آنها حمایت کنند. چرا که با ورود ترکیب موسوی – کروبی و بخصوص موسوی به قدرت، توازن قوا در ایران به شکل معنی داری به نفع آنها تغییر یافته و تفکیک قوائی ناخواسته هر چند نیم بند شکل خواهد گرفت. آنگاه است که رقابت بر سر یارگیری از جامعه مدنی و دموکراسی خواهان و اصلاح طلبان آغاز خواهد شد و فضا بصورتی نسبی برای فعالیت دموکراسی خواهان باز و فعالیتهای مدنی تقویت خواهد گرديد.
روشن است که در این میان هزینه هائی نیز مانند همانی که برای حضور آقای خاتمی متصور است حتی بیشتر از آن به جامعه تحمیل خواهد گردید. در واقع نه تنها آمدن آقای موسوی کم هزینه تر از آقای خاتمی نخواهد بود بلکه به جهت ویژگیهای خاصی که او دارد و پایمردی منحصر به فردی که در امور سیاسی از او نشان مي دهند این هزینه ها و دعواها بیشتر و عمیق تر بوده و حتی ممکن است کار را به جاهای باریک بکشاند. همچنين باید توجه داشت که شکل گیری توازن قواي جديد و تثبیت آن مدتی زمان خواهد برد و در این فاصله بروز برخی کشمکشها و بی ثباتی ها دور از انتظار نیست که همین مسأله احتمال دخالت عوامل خارجی مثل حمله نظامی را بالا می برد و میتواند همه چیز را خراب کند که باید بسیار مراقب آن بود.
در این میان یک سؤال باقی می ماند و آن اینکه، اگر قرار است برای حضور ترکیب موسوی – کروبی در قدرت هزینه قابل توجهي پرداخت شود چرا مثلاً سراغ عبدالله نوری نمی رویم؟
پاسخ آن است که به دلایل مشخص راهبرد موسوی – کروبی راحتتر و از آن مهمتر عملی تر است. راهبرد موسوی – کروبی عمدتاً از طریق تفکیک در قدرتهای متمركز موجود به پیش می رود اما راهبرد عبدالله نوری عمدتاً از طریق ایجاد اتحاد در بین قدرتهای خرد، پراکنده و بعضاً خاموش عملی میشود. ایجاد چنین اتحادی اولاً با وضعیت موجود به سختی میسر است و اگر هم میسر شد به سختی قابل دوام است و ثانیاً زمان بسیار کمی برای عملیاتی کردن آن باقی مانده است و لذا عملی نیست.
در صورت اتخاذ راهبرد موسوي – كروبي دو ملاحظه مهم را بايد مد نظر داشت:
1)آقاي كروبي نبايد كنار برود. بايد صبر كرد و ديد كه آقاي موسوي بطور مشخص چه مي گويد و چه ديدگاههائي دارد. ضمن آنكه آقاي كروبي نيز ديدگاهها و برنامه هاي خود را بيان مي كند و بطور طبيعي تقسيم كار ميان آنها شكل مي گيرد.
2)نبايد آقاي خاتمي و بويژه دو حزب مشاركت و مجاهدين انقلاب اسلامي را به حاشيه راند و كنار گذاردن سياستهاي پيشنهادي آنان در شرايط موجود را به معني از بين رفتن پايگاه و اهميت آنان تلقي كرد چرا كه صرفنظر از اشتباهات و سهل انگاريهاي رهبران اين احزاب، آنها سرمايه هاي مهمي براي اصلاحات هستند و حضور و تقويت آنها براي اصلاحات در ميان مدت و بلندمدت بسيار مهم و استراتژیک است.
متن كامل

۱۳۸۸ فروردین ۷, جمعه

مانع اصلي مذاكره ايران و آمريكا

مذاكره با آمريكا يكي از موضوعات بحث برانگيز و مناقشه آميز در عرصه تحولات داخلي و بين المللي كشور است كه بعضاً حتي صحبت كردن درباره آن نيز به خط قرمز نظام تبديل شده و غيرقانوني اعلام گرديده است. در چند ساله گذشته و به دنبال تحولات موجود در عراق و بحث انرژي هسته اي، گفتگوي مستقيم ميان ايران و آمريكا كم و بيش از موضوعات مهم مطرح در محافل سياسي داخلي و خارجي بوده كه پيام نوروزي اخير رئيس جمهور ايالات متحده خطاب به مردم و رهبران ايران باعث گرديد تا اين بحث بصورت بسيار جدي تري مطرح شود و پاسخ جدي تر ايران را نيز در بالاترين سطوح در پي داشته باشد.
سؤال آن است كه چرا مذاكره مستقيم ميان ايران و آمريكا 20 سال است كه به تناوب مطرح ميشود ولي هيچگاه به سرانجام مشخصي نميرسد؟
پاسخ رسمي به اين سؤال آن است كه ما به آمريكا اعتماد نداريم، آنها حاضر به مذاكره برابر با ايران نيستند و در نهايت هزينه هاي اين كار براي ايران بسيار بيشتر از منافع آن است.
برخي معتقدند اصولاً حكومت ايران تمايلي به حل و فصل اختلافات خود با آمريكا ندارد بلكه قصد دارد از اين موضوع پوششي براي مشكلات داخلي خود بسازد. برخي ديگر هم به سرانجام نرسيدن اين موضوع را به رقابت جناحهاي داخلي بر سر به اسم خود تمام كردن شروع گفتگو با آمريكا منتسب مي كنند. برخي ديگر از تحليلگران نظير عباس عبدي نيز معتقدند چون دولت ايران نظام بین الملل و هژمونی ایالات متحده را قبول ندارد لذا از گفتگو با ايالات متحده مي گريزد(آخرين نوشته ايشان در اين مورد را
اينجا بخوانید).
هر چند كه نميتوان موارد فوق را بكلي رد كرد و بايد اذعان داشت كه هر كدام از آنها به نوبه خود در ممانعت از شروع مذاكرات مؤثر بوده اند اما به نظر نميرسد كه عامل اصلي اين وضعيت باشند.
پاسخ رسمي، آنقدر كلي است كه بيش از آنكه دليل عدم گفتگو باشد بهانه اي براي فرار از مذاكره مي نمايد. از سوي ديگر برقراري ارتباط با آمريكا آنقدر منافع در پي دارد كه بتوان بخاطر آن، از منافع متصور براي پوشش مشكلات داخلي و يا رقابت جناحهاي داخلي چشم پوشيد. اما در مورد بحث عدم پذيرش نظام بين الملل و هژموني ايالات متحده توضيح بيشتري لازم است.
در نظام موجود بین الملل، قدرت را سلسله مراتبی است که قواعد نظام بین الملل مثل شورای امنیت قالب آن است. در این سلسله مراتب ظاهراً ایالات متحده قدرت برتر و روسیه و چین و برخی از کشورهای اروپائی در مراتب بعدی قرار دارند. در اين نظام، هر کشوری که در سلسله مراتب موجود قدرت، قدرتهائی مافوق تر از خود می بیند به میزانی که از رأس هرم قدرت جهاني فاصله دارد از وضع موجود ناراضی است و این خاص ایران نیست. نظام بین الملل و هژمونی ایالات متحده، همانطوریکه مورد پذیرش ایران نیست کم و بیش مورد پذیرش ترکیه، عربستان، پاکستان، هندوستان، مکزیک، برزیل، کوبا، کره شمالی و حتی ژاپن هم نیست. فقط در این بین برخی کشورها این موضوع را فرياد می زنند ولی برخی دیگر نیازی به انجام چنین کاری نمی بینند. ممکن است گفته شود که کشورهائی چون ترکیه و عربستان منافع کنار آمدن با نظام بین الملل را بیشتر از منافع ایستادن در برابر آن ارزیابی می کنند ولی کشورهائی چون ایران برعکس آنرا معتقدند. اما مشاهدات عینی وجود چنین اعتقادي را درنزد دولتمردان ایران تأیید نمی کند.
ایران عضو سازمان ملل است، تلاشهای فراوانی برای عضویت در شورای امنیت دارد، مسأله جنگ با عراق را از طریق همین شورای امنیت و با کمک قواعد آن فیصله داد، همکاریهای گسترده ای با روسیه و چین و فرانسه که آنها هم از ارکان شورای امنیت هستند و حق وتو هم دارند دارد و اصلاً هم نگران جنایتها و مظالمی که در چچن و تبت بر مردم آن نقاط می رود نیست، رؤسای جمهورش برای سخنرانی در سازمان ملل با هم مسابقه مي گذارند، ضمن آنکه بارها شرایطی چون آزاد کردن دارائیهای توقیف شده ایران را پیش شرط مذاکره با آمریکا تعیین کرده بدون آنكه اشاره ای به تغییر در مناسبات قدرت در سطح بین المللی بكند. البته درمورد قضيه فيصله يافتن جنگ هشت ساله با سازوكار شوراي امنيت ممكن است گفته شود كه از روي اجبار بوده است. اما بايد توجه داشت كه ايران هيچگاه با قطعنامه 598 مخالفت نكرد و عدم قبول آنرا نيز منتسب به اينكه آن قطعنامه در شوراي امنيت تصويب شده است ننمود بلكه ايران از همان اول، صرفاً خواستار جابجائي در ترتيب مواد قطعنامه 598 بود. اگر هم اكراه و اجباري بوده در عقب نشيني از درخواستهاي مربوط به تغيير در ترتيب مواد آن قطعنامه بود نه در اصل موضوع. به نظر می رسد كه قواعد نظام بین الملل و هژمونی ایالات متحده فقط یکی از بهانه های ايران براي فرار از گفتگو با آمریکا است و گرنه دليل اصلي در جاي ديگريست.
حکومت ایران در مواجهه تبلیغی و رسانه ای با چالشها و یا دشمنان خود، به منظور بهره برداری از همه ظرفیتهای احساسی و عقیدتی جامعه به نفع تصمیمات خود، عموماً رویکردی حق و باطلی اتخاذ می کند و پدیده های رودروی خود را سراسر بدی و شرارت و خود را سراسر خوبی و حقانیت تبلیغ می کند بدون آنکه در واقعیت امر چنین اعتقادی داشته باشد. اگر موضوع به همیجا ختم شود شاید مشکل حادی نباشد اما دست اندرکاران امر به منظور تهییج جامعه به نفع خود و ممانعت از شنیده شدن صداهای مخالف، این رویکرد حق و باطلی را بصورتی انبوه و مستمر از طریق رادیو و تلویزیون، روزنامه ها، مدارس، دانشگاهها، مساجد، حسینیه ها، در و دیوار شهرها و روستاها، تظاهرات خیابانی و دهها روش دیگر به تمامی مولکولهای جامعه منتقل میسازند و چون همه رسانه ها در اختیار آنهاست هیچ صدای ناسازگاری هم در این میان بصورت تأثیر گذاری به گوش نمی رسد. حکومت با اتخاذ این روش، حتي بدون اینکه خود بخواهد اختلافات خویش را با دیگران تدریجاً از اموری سیاستی و عرفی تبدیل به اموری رسالتی و فلسفی می کند و در واقع خود را معتاد این اختلاف می نماید و در آن گرفتار مي شود.
چنین فرآیندی درباره اختلافات ایران با آمریکا نیز از همان ابتدا پياده شده است. اما اینک که ظاهراً اختلافات و دشمنی ها با آمریکا فروکش کرده و زمان مذاکره و صلح فرا رسیده است و سیاست گفتگو به مصلحت میباشد، دولت ایران چون طرف مقابل را تا پیش از این باطل و سراسر بدی و شرارت تبلیغ می کرده لذا مذاکره با او به معنی اعتبار نداشتن بخش مهمی از آن تبلیغات خواهد بود و روشن است که وقوع این امر پیامدهای بسیار بدی دارد لذا از گفتگو امتناع می شود. در واقع مانع گفتگو، این است که دولت ایران نمیخواهد نادرستی برخی از ادعاهای گذشته اش برای طرفدارانش آشکار شود.
در دوران رياست جمهوري آقاي هاشمي و تاحدي آقاي خاتمي، بخش مهمي از باطل انگاريهاي دوران گذشته عملاً ناديده گرفته شد بدون آنكه تغييري در نظام بين الملل بوجود آمده باشد. البته هزينه اين ناديده گرفتن ها، در افت شديد محبوبيت آقاي هاشمي در نزد بخشهاي مهمي از طرفداران نظام جمهوري اسلامي تجلي يافت و رايگان بدست نيامد. داستان سلمان رشدي گواه روشن اين ادعاست.
متن كامل

۱۳۸۸ فروردین ۳, دوشنبه

با پيام نوروزي اوباما چه بايد كرد؟

يكي از شعارهاي انتخاباتي اوباما رئيس جمهور جديد ايالات متحده مذاكره بدون پيش شرط با ايران بود. با گذشت دو ماه از شروع رياست جمهوري شايد جدي ترين گام از سوي اوباما دراين زمينه برداشته شد و او به مناسبت نوروز ايراني پيامي متفاوت از گذشته براي ايرانيان فرستاد و در آن براي اولين بار بر احترام متقابل تأكيد كرد، مردم و رهبران ايران را توأمان مورد خطاب خود قرار داد و از ايران با نام جمهوري اسلامي ايران ياد كرد.
اينگونه به نظر مي رسد كه هدف ايالات متحده از تحركات جديد، برداشتن موانع مذاكره با ايران است تا بدين ترتيب مشكلاتي كه از قبل تيرگي روابط ميان ايران و آمريكا، گريبانگير اين كشور در منطقه شده است مرتفع گردد. برخي هم با نگاهي بدبينانه معتقدند چون آمريكا پيشاپيش پاسخ ايران را مي داند در پي اتمام حجت با ايران از يكسو و جامعه جهاني از سوي ديگر است تا بتواند بدين ترتيب عليه ايران اجماع ايجاد نموده و با آن برخورد جدي تري كند. اما روشن است كه اگر سياست اول به نتيجه نرسد سياست دوم بطور طبيعي در دستور كار قرار خواهد گرفت حتي اگر در شرايط فعلي هدف اصلي نبوده باشد.
در ارتباط با واكنش ايران به اين تحول، يك نگاه بدبينانه معتقد است كه حكومت ايران اصولاً علاقه اي به حل مسائل خود با آمريكا ندارد بلكه برعكس، چندان بي ميل نيست كه از دشمني با آمريكا پوششي براي مسائل و مشكلات داخلي خويش بسازد. اگر چنين چيزي واقعيت داشته باشد كه ديگر بحثي باقي نمي ماند و طبعاً نهايت تحركات موجود، اجماع جهاني عليه ايران خواهد بود. اما اگر ايران به دنبال حل مشكلات خود با آمريكاست و باور دارد كه هدف آمريكا نيز واقعاً مذاكره براي حل اختلافات فيمابين است هر چند كه نبايد ذوق زده شود و بايد تدريجاً موافقت خود را با ورود به مذاكرات اعلام نمايد اما منطقي نيست كه آنچه كه موضوع هاي اصلي مذاكرات خواهد بود و اصولاً دعوا سر همانهاست را به عنوان پيش شرط مذاكرات مطرح نمايد. اگر قرار باشد آمريكا قبل از مذاكره، مثلاً ‌سياستهاي خود درباره مسأله فلسطين را تغيير دهد ديگر چه نيازي به مذاكره با ايران خواهد بود. روشن است كه سياستهائي را كه ايران نادرست مي نامد از نظر آمريكا در جهت منافع آن كشور است و بالعكس سياستهائي را كه ايران درست مي پندازد آمريكا در خلاف جهت منافع خود تصور ميكند. به هر حال اگر هر یک از دو طرف خود را قدرت و یا حق مطلق و طرف مقابل را ضعف و یا شر مطلق تعريف كند هيچ مذاكره اي شكل نمي گيرد و بالطبع هيچ پيشرفتي نيز حاصل نمي شود.
ممكن است اين سؤال مطرح شود كه فرض كنيم ايران بدون پيش شرط وارد مذاكرات شد ولي در جريان مذاكرات، آمريكا از هيچ چيز كوتاه نيامد و معلوم شد كه اصولاً قصدي براي حل مشكلات نداشته است آن وقت چه ميشود؟آيا ايران با اين حركت خود، كارت بزرگ مخالفت 30 ساله با مذاكره را بدون هيچ دستاوردي نسوزانده است؟پاسخ منفي است. چنين اتفاقي براي ايران دو دستاورد بزرگ دارد. يكي خريد زمان و ديگري از بين رفتن احتمال اجماع جهاني عليه ايران.
لازم به گفتن است كه چنين نگاهي به قضيه با اين فرض صورت مي گيرد كه تصميم گيري درباره عدم مذاكره با آمريكا با مدنظر قرار دادن منافع و هزينه هاي آن براي كليت جامعه اتخاذ ميشود و گرنه اگر منافع چنين تصميمي مورد توجه قرار گيرد و درباره آن منافع مبالغه اي هم نباشد ولي هزينه هاي وارد بر جامعه از قبل چنين تصميمي ناديده انگاشته شود و يا اولويتي براي آن در نظر گرفته نشود بحث ديگري است.
نكته پاياني اينكه بسيار عجيب است كه ديگران پيام رئيس جمهور ايران به مناسبت آغاز سال نو ميلادي و يا سخنراني رئيس جمهور ايران در مراسم 22 بهمن را مستقيماً ازتلويزيونهاي خود(بي بي سي، سي ان ان و ...)پخش مي كنند اما پيام نوروزي اوباما كه ويژه ايرانيان است و حرف بدي هم در آن زده نشده از هيچ تلويزيوني در ايران پخش نمي شود! اينچنين واكنشهائي، بيش از آنكه واقعيتي را از نظرها پنهان نمايند واقعيتهاي پنهاني را عيان تر مي كنند.
متن كامل

۱۳۸۸ فروردین ۱, شنبه

رقص هاي زمين

ساعت سه و سيزده دقيقه و سي و نه ثانيه بعد از ظهر امروز جمعه به وقت تهران پايتخت ايران، مسافران ساكن زمين گردش ديگري را بر گرد خورشيد اين ستاره پر از انرژي و روشنائي به پايان رساندند و چند ساعتي است كه سفر جديدي را بر دور خورشيد آغاز كرده اند. در آغازين ماههاي سفر:
آسمان را ابرها پر مي كنند،
ابرها باران مي بارند،
آبها به جريان در مي آيند،
خاكها زنده ميشوند،
گياهان از خواب بيدار مي شوند،
پرندگان از سر ذوق به صدا در مي آيند،
حيوانات لباس زمستاني را كنده و به تحرك در مي آيند،
و انسانها كاشت مواد غذائي را از سر مي گيرند.
و بدين ترتيب بهار اين سفر پايان مي يابد و تابستان آن پديدار ميشود. در تابستان، گرما فرا ميرسد، ابرها كنار مي روند، بارشها محدود مي گردند و برداشتها آغاز ميشوند و باز هم سه ماه ديگر از سفربه دورخورشيددرمي گذرد. اينك زمان خزان و پائيز است و زندگي برای بخشهائي از ساكنان زمين تا پايان سفر متوقف ميشود. سه ماه پاياني سفر، سه ماه سرد و برف ريزان و سفيد پوشان است تا آب كافي براي آغاز سفر بعدي ذخيره شود.
اين گرمي و سردي زمين،
اين انبساط و انجماد آب،
اين رطوبت و خشكي هوا،
اين رويش و ريزش گياهان،
اين سبزي و زردي برگها،
اين خواب و بيداري حيوانات،
اين آواز و سكوت پرندگان ،
اين كاشت و برداشت محصول،
همه و همه زائيده رقص هاي زمين بر گرد خورشيد است. زمين در سفري كه بر دور خورشيد دارد بر دور خود نيز مي چرخد و لذا به تناوب ساكنان خود را در تاريكي و روشنائي فرو مي برد و شب و روز را مي آفريند. گاهي به خورشيد نزديك و گاهي از آن دور مي شود و در عين حال در برابر خورشيد خم و راست ميشود و بدين ترتيب شبها طولاني و روزها كوتاه و يا روزها درازتر و شبها كوتاهتر ميشوند.
رقصهاي زمين بگونه اي است كه هنگاميكه برخي از مسافران در بهارند برخي ديگر در پائيز به سر ميبرند و زمانيكه برخي از گردندگان بر دور خورشيد تابستان را تجربه ميكنند برخي ديگر لباس زمستاني به تن دارند.
اما اين سفر را با سفرهاي ديگر تفاوتي مهم است. در سفرهائي كه خودمان بر روي كره رمين داريم مقصد سفر مهم است ولي در سفرهائي كه كره زمين حامل ماست خود سفر مهم است و نه مقصد آن، گو اينكه مقصدي هم وجود ندارد. بنابراين نقطه اي چون نوروز را مقصد و مبدأ اين مسافرت قرار مي دهيم تا بهانه اي باشد براي ارزيابي گذشته و برنامه ريزي براي آينده و محملي باشد براي هوائي تازه و اميد و انرژي دادن به خود و ديگران براي اينكه بهتر از گذشته عمل كنيم و دوست داشتني تر از قبل باشيم.
لذاست كه در آغاز هر گردش جديدي دور خورشيد براي هم آرزوي خير و بركت نموده و تكرار مي كنيم:
سال نو مبارك!
متن كامل

۱۳۸۷ اسفند ۲۸, چهارشنبه

خاتمي رفت ريشه اين بحران كجاست؟

بحران اقتصادي غرب مرزهاي آمريكا،‌ اروپا و جنوب شرق آسيا را در نورديده و تدريجاً وارد بخش واقعي اقتصاد ايران نيز ميشود كه علامتهاي ركودي آن در افت محسوس خريدهاي شب عيد مردم مشهود است اما چون عادت چند ساله اخير آنانكه بايد به هوش باشند آنرا انكار مي كنند و خود را به كوچه علي چپ زده اند. همزمان عده اي ديگر نيز در ميدان سياست خود را به كوچه علي چپ زده اند و بحراني را كه در كمپين انتخاباتي اصلاح طلبان آفريده اند انكار مي كنند و تلاش دارند در هياهوي انصراف آقای خاتمی و فضاي اخلاقی- احساسي زائيده آن، بحران خودساخته را ماست مالي كنند.
در روزنامه اعتماد ملي ديروز آقاي مهاجراني مقاله اي داشت درباره اخطار قانون اساسي رئيس جمهور و پاسخ آن از سوي رئيس مجلس. او در مقاله خود مثالي زده و گفته است ميان "علت" و "دليل" تفاوتهائي وجود دارد. اگر فردي مثلاً به واسطه اينكه برادرزاده كسي است براي تصدي يك پست مديريتي در نظر گرفته شود برادرزاده بودن، "علت" اين انتصاب است اما اگر آن پست بخاطر توانائي و تخصص فرد به او داده شود توانائي و تخصص، "دليل" آن انتصاب است.
در قضيه آمدن و رفتن آقاي خاتمي نيز به نظر مي رسد آقاي خاتمي و تصميماتش فقط "علت" وضعيت پيش آمده است و "دليل" اين بحران را بايد در جاي ديگري جستجو كرد. آقاي خاتمي پس از 8 سال تصدي رياست جمهوري و تجربه صدها و بلكه هزارها ساعت مذاكره با افراد ريز و درشت داخلي و خارجي، رئيس و مرئوس، لشكري و كشوري، روحاني و غيرروحاني، اصلاح طلب و اصولگرا، پوزيسيون و اپوزيسيون، شهري و روستائي، پير و جوان و با تجربه و بي تجربه، از پس يك مذاكره ساده با رئيس خود در سالهاي جنگ و مشاور خود در سالهاي قدرت و دوست خود در همه اين سالها آنهم پس از چندين ماه مذاكره و رايزني و مشورت، بر نيامده و محاسباتش اشتباه از آب درآمد. او با تصور اينكه آقاي موسوي وارد عرصه نخواهد شد و با تأكيد بر اينكه جدي است وارد مبارزات انتخاباتي شد اما چند هفته بعد و در كمال ناباوري او، آقاي موسوي نيز وارد عرصه انتخابات شد و معلوم گرديد كه اصولاً اين گفته آقاي خاتمي كه"يا ميرحسين مي آيد يا من" گزاره اي يكجانبه بوده و نتيجه تفاهم با آقاي موسوي نبوده است. درجريان اين رويداد، ناخواسته ازبخش مهمي از عوامل ناكامي هاي دوران اصلاحات نيز پرده برداري شد و معلوم گرديد كه شيوه هاي تعامل و رايزني راهبر جريان اصلاحات تا چه حد ناكارآمد است. به نظر من اميدوار كننده ترين بخش ماجراي آمدن و رفتن آقاي خاتمي، همين انصراف او بود. نه از اين بابت كه شركت او در انتخابات كار درستي نبود كه بحث اين نوشته نيست بلكه از اين جهت كه به قولي كه داده شده بود، عمل شد آنهم پس از مواجه شدن با استقبالهاي غيرمنتظره در برخي از استانهاي مركزي كشور كه انسان را در حالت عادي به ماندن تشويق مي كند و نه رفتن. البته اين رويداد در نهايت بر محبوبيت آقاي خاتمي بيش از پيش خواهد افزود.
اما "دليل" اين بحران در كجاست؟
به نظر من دليل اين بحران آن است كه همه كاره احزاب طرفدار آقاي خاتمي كساني شده اند كه تكنيسين هاي خوبي در سياست اند اما در امر طراحي استراتژي به غايت دست خالي و بي سوادند. استراتژيست كسي است كه مسيرهاي ممكن حركت از مبدأي معين به مقصدي مشخص را شناسائي نموده و بهترين نقشه راه ممكن را برگزيده و طراحي مي كند و سپس آنرا به دست تكنيسين هاي گوناگون مي سپارد تا آنان، همه عازمان را بر اساس آن نقشه راه، از مبدأي كه در آنند به مقصدي كه جوياي آنند برسانند. يادآوري كارتون "كار و انديشه" كه سالها پيش از تلويزيون پخش مي شد مي تواند بخوبي جايگاه تكنيسين و استراتژيست را به تصوير بكشد. كاري كه با انديشه همراه نباشد و سياست ورزي كه در غياب استراتژيستهاي كاربلد و خارج از راهبردي معين و بدست تكنيسينهاي سياسي اداره شود يا به تفنن و ورزش سياسي تبديل خواهد شد و يا بحران، كه ما شق دوم آنرا اينك در جريان آمدن و رفتن آقاي خاتمي به عينه مشاهده مي كنيم.
احزابي چون مشاركت و مجاهدين انقلاب مقصدشان را حكومتي دموكراتيك تعريف مي كنند كه البته چنين مقصدي مطلوب بسياري از ايرانيان نيز هست. اما كيست كه نداند براي نيل به چنين مقصد دور و درازي، داشتن راهبردي عيني، عملي و متناسب مورد نياز است و باز كيست كه نداند اين احزاب پس از پنج سال دوري از قدرت نه تنها هنوز نتوانسته اند به چنين راهبردي دست يابند بلكه ظاهراً به ضرورت چنين چيزي هم آگاهي ندارند كه اگر داشتند امورات اين دو حزب پرطرفدار را به چند نفر تكنيسين سياسي كه بعضاً به يك نفر تقليل مي يابند واگذار نمي كردند. از روزيكه دست عباس عبدي به شكلي و سعيد حجاريان بشكلي ديگر از اين احزاب كوتاه شد به جرأت ميتوان گفت كه به اندازه يك صفحه كاغذ در اين احزاب انديشه راهبردي توليد نشده است ولي تا دلتان بخواهد درباره كسب كرسي در مجلس يا شوراها يا رياست جمهوري، عملكرد احمدي نژاد، مصباح يزدي، جنتي، عبور كنندگان از خاتمي، تحريميون، اعتبار بين المللي ايران در دوران اصلاحات، انرژي هسته اي و تصويب قطعنامه عليه ايران و ... گفته و نوشته شده است. آقاي تاجزاده به تنهائي همه كاره مشاركت و مجاهدين انقلاب شده. او عضو هر دو حزب است، رئيس ستاد انتخاباتي حزب مشاركت در انتخابات بود، عضو كارگروه حكميت بود، مدرس كلاسهاي آموزشي حزب است، مناظره در همه جا و با همه كس را بر عهده مي گيرد، به همه جا و همه كس درباره عملكرد خاتمي و اصلاح طلبان جواب پس مي دهد و ... . اما چون قابليتهاي بالفعل اش در امر اجراست و نه استراتژي، لذا به مسائل نگاهي بسيار مستقيم و سطحي دارد و به تبع آن مشكل را در اشخاص مي بيند. در واقع او تكنيسيني بيش در امر سياست نيست. آقاي تاجزاده قدرت سازماندهي بالائي دارد و لذا بخوبي از عهده برگزاري انتخابات مجلس ششم برآمد، عمليات جنگ رواني را بخوبي به اجرا در مي آورد، اطلاعات خوبي از نقاط ضعف رقبا دارد و ... . لذا با كمك دوستانش عليرغم همه ترديدهاي خاتمي براي ورود به انتخابات، با سازماندهي جوانان پرشور دو حزب چنان روي ذهن ايشان كار كردند كه او را مجدداً به صحنه آوردند. اما همانطوريكه كه ذكر شد چون اينگونه اقدامات در چارچوب يك استراتژي آشكار و مورد اجماع انجام نمي گيرد يا تبديل به تفنن و سرگرمي ميشود و يا اينكه بحران مي آفريند كه اينك چنين شده و بسياري از جوانان پر شور و شوقي را كه شش ماه است در تكاپو و اميد بسر مي برند به انفعال و سردرگمي كشانده است.
البته اينها چيزي نيست كه اولين بار گفته شود بلكه خود سعيد حجاريان در سخنراني مراسم اختتاميه كنگره يازدهم حزب مشاركت اشاراتي به اينگونه مسائل داشت.
چه بايد كرد؟
به نظر من پاسخ روشن است. اگر جبهه مشاركت و مجاهدین انقلاب در پي استقرار نظام پاسخگوئي و گردش قدرت در اركان حكومتي كشور هستند بهتر است همين مسأله را بدواً در مقياس كوچك در مورد خودشان پياده كنند و اينك كه به هر دليل تصميمات و سياستگذاريهاي مقامات اين دو حزب به شكست انجاميده، تصميم گيران اصلي استعفاء دهند تا افراد لايق تري جايگزين آنها شوند، افرادي كه قبل از آنكه نگران از دست رفتن فرصتهاي كسب قدرت باشند به فرصتهائي بيانديشند كه بخاطر فقدان راهبرد از دست مي روند.
متن كامل

۱۳۸۷ اسفند ۲۵, یکشنبه

این لقمان کجا و آن علی کجا!(نویسنده: آقای محمدحسین)

دوست و همراه عزیزمان آقای محمد حسین که همواره ازنوشته های صریح و ارزشمندشان در وبگاه آقای عبدی(آینده)بهره مند می شدیم کامنتی درذیل نوشته آقای جاوید با عنوان" آن طرف بام استقلال" قرار داده اند که مناسب است به عنوان نوشته ای مستقل منتشر شود.
-------------------------------------------
پیشاپیش باید عرض کنم که در حق جناب لقمان ناخواسته جفا شده است! بر اساس تواریخ لقمان فرد صبور و پر حوصله ای بود و احتمالآ کم سخن و مثل علی لاریجانی ما نبود که جو بگیردش و سوار هواپیما بشود و به خارطوم برود و چند تا بیچاره مثل احمد جبرئیل و هاشم برغوثی و دیگران را هم دنبال خود راه بیندازد و ضمن آنکه روزشان را خراب کنند از نعمت صعود به قله توچال و به همت و زور تله کابین محروم گردند.
ناگفته نماند که همان جمعه و بعد از سالی بنده به اتفاق همسر و یکی از بستگان به ضرب وزور و بدبختی(خودم را عرض می نمایم) تا ایستگاه 2 رفتیم و هنگام پایین آمدن کاشف به عمل آمد که توچال قرق شده تا آقایان و احیانآ نسوان محترمه شرکت کننده در کنفرانس غزه توسط تله کابین به ارتفاعات صعود کنند و در آن بالا لابد آدم برفی شیمون پرز را درست کرده و در یک عمل متحدانه نابود سازند.
به اعلیحضرت اشاره فرمودید، یاد کور باش و دور باش آن زمانها افتادم و قس علیهذا و ندانستم وقتی رهبر محترم جمهوری اسلامی خود در بین مردم عادی، ارتفاعات را صعود می کند حالا این شرکت کنندگان کنفرانس فلسطین از کجای فیل افتاده بودند که باید کسب و کار مردم را تعطیل کرد و خلقی را ازتفریح و ورزش محروم ساخت که نمایندگان مالدیو و بورکینافاسو و گوآم و تانزانیا و...می خواهند برف تماشا کنند شاید هم این از کارهای شگفت انگیز اسفندیار رحیم مشایی باشد که می خواسته بودجه کنفرانس فلسطین را صفر کند و پیست اسکی توچال را نشانشان بدهد تا که آقایان و احیانآ نسوان محترمه اگر هوس اسکی ارزشی!!! داشتند راه دور و پیش غریبه نروند جنس عالی را خودمان داریم ! به این می گویند مارکتینگ ارزشی و متعهدانه.
بر گردیم به قصهء لقمان؛
او معاصر داوود پیامبر بود، روزی گذرش از کارگاه زره بافی داوود افتاد !چونکه تا آنروز زره را به چشم ندیده بود و از آن بی خبر بود از داوود اجازه خواست و یک روز تمام کار داوود را تماشا می کرد بدون آنکه کلامی به زبان بیاورد آخر روز که کار تمام گشت و زره آماده شد و داوود نبی آن را پوشید ، از لقمان نظرخواهی کرد. لقمان گفت حالا فهمیدم که کار تو چیست تو داری وسیله ای برای محافظت سربازان در جنگ می سازی! داوود با تعجب گفت خب چرا این سوال را ازخودم نپرسیدی تا همان اول صبح جوابت را می دادم لقمان گفت نمی خواستم ذلت یک پرسش را بپذیرم حال آنکه رسیدن به پاسخ آن فقط کمی زمان می خواست.
حال انصاف بدهید این لقمان کجا و آن علی کجا؟این توچال کجا و آن خارطوم کجا؟این اسکی ارزشی کجا و آن سخنرانی دانشگاه خارطوم کجا؟
و به قول حضرت خواجه:
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟
متن كامل

۱۳۸۷ اسفند ۲۴, شنبه

مير حسين موسوي چرا آمد؟

طي چند روز گذشته در ارزيابي دلايل و انگيزه ها از ورود ميرحسين موسوي به عرصه انتخابات رياست جمهوري تحليلهاي مختلفي مطرح گرديده است. من در اين يادداشت فرضيه ديگري را مطرح ميكنم كه نديده ام كسي به شواهد روشن آن توجه كرده باشد. همه آنچه كه در اين باب گفته شده است صرفاً با اتكاء به سابقه نزديكي موسوي به جناح چپ در دهه شصت و همچنين منبعث از متن و حاشيه اين گفته آقاي خاتمي است كه "يامن مي آيم يا ميرحسين". البته آقاي زيدآبادي هم گفته است، بدون آنكه دليل و مدركي داشته باشد حسي به او مي گويد كه مير حسين، كانديداي نظام است چرا كه اشكالات احمدي نژاد را ندارد ولي محاسن او را دارد.
در ميان دسته اول سه تحليل وجود دارد:
1)ورود ميرحسين موسوي نشانه اختلاف نظر و شكاف جدي در ميان اصلاح طلبان است. موسوي با اين نحوه ورود، خواست بصورتي نرم، مرز خود با اصلاح طلبان را مشخص نمايد. اين موضوع در ميان اصولگرايان طرفداراني جدي دارد هر چند كه بعضاً به آن دامن مي زنند تا بهره برداري خود را بكنند. اين تحليل در ميان اصلاح طلبان نيز طرفداراني دارد. به عنوان مثل محمد رضا خاتمي گفته است، كانديداي اصلاح طلبان نبايد ابائي از اصلاح طلب بودن داشته باشد بلكه بايد به آن افتخار كند و صريحاً بگويد اصلاح طلب است.
2)ورود ميرحسين به عرصه انتخابات، برنامه از پيش طراحي شده اصلاح طلبان است تا با اين شيوه، جناح مقابل را به اشتباه بياندازند، از اجماع آنان روي آقاي احمدي نژاد ممانعت به عمل آورند، آنها را تا آخرين روزهاي انتخابات در سردرگمي نگهدارند و تبليغات و فعاليتهاي سلبي آنها را متفرق و بالنتيجه بي اثر نمايند. ضمن آنكه بدين ترتيب هرگونه برنامه ايجابي هم كه جناح اصولگرا داشته باشند چونكه به هرحال گوشه اي از آن در يكي از كانديداهاي موجود اصلاح طلب موجود است از كارآمدي آن كاسته ميشود. اما توان و امكان طراحي و مهمتر از آن اجراي چنين برنامه اي از سوي جناحهاي سياسي موجود بعيد است. ضمن آنكه اگر چنين برنامه اي هم موجود باشد به هرحال لو خواهد رفت و هر كدام از سه نفري كه مطرح هستند زير سؤال خواهند رفت. چرا كه علائم زيادي در گفته هاي اين سه نفر و طرفدارانشان وجود دارد كه نشان ميدهد چنين برنامه اي موجود نيست مگر آنكه حرفهائي كه ميزنند به قصد فريب دادن حريف باشد كه آنگاه پس از معلوم شدن قضيه،‌ ‌اعتبار هر سه آنها خدشه دار خواهد شد.
3)سه كانديداي اصلاح طلب آمده اند تا هر كدام آراء بالاتري داشت در صحنه بماند و دو نفر ديگر به نفع او كنار بروند. این تحلیل بسیاری از خود اصلاح طلبان است.
اما دسته دوم، آقاي موسوي را از دو كانديداي ديگر جدا كرده و اين فرضيه را مطرح مي كنند كه شايد مير حسين موسوي كانديداي نظام است چرا كه اشكالات احمدي نژاد را ندارد ولي نقاط قوت او را به طريق اولي دارا ميباشد. ضمن آنكه از محبوبيت نسبي هم برخوردار است و حتي مي تواند آراء بخشهائي از اصلاح طلبان را نيز جذب كند. به عبارت واضح تر با توجه به وضعيت نامناسب كشور در داخل و خارج، حاكميت حتي بدون اينكه خود موسوي هم بداند به دنبال اجراي سناريوئي است كه برخي ادعا ميكنند در مورد آقاي خاتمي در سال 76 پياده شد.
درست است كه حتي اگر تحليلهاي فوق واقعيت هم نداشته نباشد باز هم آثار و پيامدهائي كه برای آنها بر شمرده ميشود در جاي خود ميتواند عينيت يابد، ولي به هر حال اهداف و انگيزه هاي اصلي آقاي موسوي و حلقه ياران نزديك او از ورود به صحنه انتخابات رياست جمهوري آنهم پس از 20 سال پرهيز سرسختانه از چنين ورودي چيست؟
ميرحسين موسوي، علاقه وافر و البته ارزشمندي به سرنوشت آن بخش از طبقات اجتماعي دارد كه به لحاظ اقتصادي و موقعيت اجتماعي فرودست هستند(با اطلاق خود ايشان مستضعفين)، تا بدانجا كه حداكثر تلاش را ميكند تا زندگي شخصي خودش را نيز شبيه آنها كرده و بدين ترتيب خود را هم درد آنان نشان دهد. اين پديده در جاي جاي سخنرانيهاي گذشته و حال ميرحسين موسوي و زندگي شخصي او مشهود است و بخش مهمي از بيانيه ورودش به عرصه انتخابات را اختصاص به مستضعفان داده و پايگاه اصلاح گري و اصولگرائي را در همين طبقه از اجتماع تعريف كرده است:
"مستضعفان اين مطمئن‌ترين پايگاه براي ارزش‌هاي برآمده از انقلاب اسلامي و آماده‌ترين قشر براي اصلاحگري و پايبندترين پشتوانه براي اصول و اصول‌گرايي صبورانه به‌گوشند كه آيا فرزندان مصدرنشين‌شان همچنان به جايگاه عزيز آنان اقرار مي‌كنند و بر وظايف تخطي‌ناپذيرشان در حمايت از منافع محرومين اصرار مي‌كنند."
اما مير حسين موسوي و دوستانش، معتقدند كه سياستهاي اقتصادي و اجتماعي و بين المللي آزاد، باز و خصوصي سالارانه، مانعي بر سر راه تأمين منافع مستضعفين و محرومان جامعه است. اين رويكرد را در عملكرد دوران نخست وزيري، سخنرانيهاي خداحافظي او از دنياي سياست در سال 68 و چند سخنراني و مصاحبه اخير ايشان ميتوان رديابي كرد. در كتابي با عنوان "اقتصاد سياسي جمهوري اسلامي ايران" كه مصاحبه با تعدادي از دست اندركاران اقتصادي دولت در زمان نخست وزيري ايشان است اين رويكرد به روشني قابل مشاهده است. همچنين در مقالات و اظهار نظرهاي حلقه اصلي مشاوران مير حسين نيز اين مسأله مشهود است. به عنوان مثال اگر كسي فعاليتهاي مؤسسه دين و اقتصاد را كه خود را نماينده ايشان معرفي ميكند دنبال نمايد به وضوح اين مطلب را در خواهد يافت. آقاي دكتر فرشاد مؤمني كه از دست اندركاران اصلي اين مؤسسه و يكي از مدافعان سرسخت آقاي موسوي است كمتر سخنراني و مقاله اي دارد كه در آن تنه اي به تنه سياستهاي تعديل ساختاري و برنامه هاي اول تا چهارم نزده باشد. بعضاً گفته ميشود كه چنين نيست و آن سياستها و رويكردها خاص زمان جنگ بوده و آقاي موسوي در شرايط جديد سياستهاي ديگري اتخاذ خواهد كرد. اما نكاتي در بيانيه انتخاباتي ايشان وجود دارد كه چنين چيزي را تأييد نميكند و بيانگر آن است كه سياستهاي اقتصادي كلان دوران نخست وزيري ايشان نه از سر اضطرار بلكه سياست اصولي ايشان بوده است. آقاي موسوي در اين بيانيه به موضوع قانون شكني هاي گسترده اشاره كرده و نسبت به آن اعلام خطر كرده است. دقت درمفاد بيانيه مبين آن است كه منظور ايشان از قانون شكني هاي گسترده، تصويب سياستهاي كلي اصول 43 و 44 و دور زدن قانون اساسي از اين طريق است(اگر يادمان باشد زماني مي گفتند كه آقاي موسوي در جلسات مجمع تشخيص شركت نمي كند كه تصور مي كنم مقارن با تصويب سياستهاي كلي اصول 43 و 44 در مجمع بوده باشد). ايشان در فرازي از بيانيه خود گفته اند:
"بايد بدانيم كه گشودگي در مقابل انتظار مستضعفان و بازگشت به ارزشها هرگز كوشش براي يافتن راه حل هايي كه به نيرومند شدن اقتصاد كشور بيانجامد ، فضاي كسب و كار را رونق دهد و از نيروهاي مولد و توليد ملي حمايت همه جانبه كند از اهميت نخواهد انداخت. شايد كساني تصور كنند عجله براي عملي كردن چنين نيت خيري استفاده ازهر شيوه‌اي را مباح مي‌كند، ولو اين كه شامل قانون‌شكني‌هاي گسترده باشد. اين کار صرفاً نقض عهد با ملت نيست بلکه انکار خرد جمعي است. اينجانب صراحتاً اعلام خطر مي‌كنم كه تداوم چنين رويه‌اي به آشفتگي‌هاي لاعلاج در نظام مديريتي منجر مي‌شود، تا جايي که يک روز در كشور سنگي بر روي سنگ نماند. آيا فرصت هايي که تبعيت از قانون در اختيار قرار مي‌دهد پيش از اين مستهلک شده است که دست به اين بازي خطرناک مي‌زنيم؟ قانون اساسي ما براي رسيدن به همين اهداف داراي ظرفيت‌هاي عظيمي است كه همچنان مي‌توانند به فعليت برسند. به ويژه راهبردهاي ارزشمندي كه اصل‌هاي 43 و 44 از اين ميثاق ملي را شكل داده‌اند نياز به توجه بيش از پيش دارند و ما موظفيم منابع كمياب موجود را با تخصيص حداكثري در جهت تحقق هرچه كاملتر آنها به كار بنديم و از هدر دادن اين منابع در خدمت منافع كوتاه مدت و اغراض سياسي كم بها جلوگيري كنيم."
نماد سياستهاي اقتصادي و اجتماعي و بين المللي آزاد، باز و خصوصي سالارانه در نزد آْقاي موسوي از همان زماني كه سياست سكوت را برگزيد آقاي هاشمي است. در دوران هشت ساله رياست جمهوري آقاي هاشمي، از يكسو ايشان قدرت بي رقيب صحنه سياست در ايران بود و از ديگر سو بخاطر فروپاشي بلوك شرق، مخالفان سياستهاي اقتصادي و اجتماعي و بين المللي باز و آزاد در سردرگرمي مفرط به سر مي بردند و روحيه اي براي فعاليت حتي از نوع سلبي نداشتند. بسياري از فعالان جامعه مدني و غالب محافل دانشگاهي نيز انگيزه اي براي پيگيري سياستهاي سوسياليستي نداشتند. لذا ايشان ورود به انتخابات رياست جمهوري سال 76 را نپذيرفت و به سكوت خود ادامه داد. در انتخابات سال 84 نيز اين شرايط عوض كه نشده بود هيچ بلكه از جهتي بدتر هم شده بود چرا كه آنانكه در سال 75 خواستار ورود او به انتخابات دوره هفتم رياست جمهوري بودند اينك بكلي متحول شده و برنامه هائي چون برنامه سوم و چهارم توسعه را تهيه كرده بودند و مدافع چشم انداز بيست ساله و سياستهاي كلي اصل 44 قانون اساسي بودند ضمن آنكه جهاني شدن نيز همچنان مي تاخت.
اما در روز انتخابات رياست جمهوري 84 و ماهها و سالهاي بعد از آن اتفاقات ديگري روي داد و شرايط را براي آقاي موسوي تا حد زيادي عوض كرد:
1)شعارهاي مورد علاقه او، در انتخابات سال 84 حدود 17 ميليون رأي آورد و نماد سياستهائي را كه او نمي پسنديد شكست داد
2)مقامات بالاي نظام عليرغم انتقادهاي صريح آقاي هاشمي، از كنار تمامي نقاط ضعف آشكار رئيس جمهور برگزيده شده در اين انتخابات بخاطر شعارهاي مستضعفانه و ضد استكباري او گذشتند و حتي تمام قد به حمايت از او برخواستند
3)آقاي هاشمي جايگاه محوري خود را در صحنه سياست كشور از دست داد و به شدت تضعيف شد، چند پستي هم كه براي او باقي ماند و يا بر پستهايش اضافه شد صرفاً براي دلجوئي بود.
البته اينها براي اينكه او وارد انتخابات رياست جمهوري سال 88 شود كافي نبود لذا مثلاً درتابستان اعلام آمادگي نكرد. اما در پائيز و زمستان سال 87 اتفاقاتي روي داد كه اين شرايط را كامل كرد. از اواخر شهريور ماه سال جاري اقتصاد آمريكا و به دنبال آن ساير اقتصادهاي غربي به عنوان نمادهاي اقتصاد آزاد و باز و خصوصي سالار دچار بحران مالي و به دنبال آن بحران اقتصادي شدند كه با شيبي نزولي همچنان ادامه دارد. اين بحران به طرفداران باقيمانده سوسياليزم در جهان روحيه دوباره اي بخشيد. همزمان با اين وضعيت، درآمريكا نيز فردي چون اوباما بر سر كار آمد كه حضور او در كاخ سفيد براي برخي معاني ساختار شكنانه دارد. بنابراين آقاي موسوي در فراز ديگري از بيانيه خود چنين آورده است:
"همان دلايل و عواملي كه در وهله‌هاي گذشته به عدم حضور در صحنه انتخابات فرا مي‌خواندندبيشتر مرا متقاعدكردند كه اين زمان زماني ديگراست وحضوررا ايجاب مي‌كند."
اگر تحليلي كه ارائه شد درست باشد بطور طبيعي بايد بپذيريم كه مير حسين موسوي اصولاً در چارچوب برنامه هاي اصلاح طلبان و آقاي خاتمي حركت نمي كند و برنامه هاي خاص خود را پيگيري مي نمايد. درحاليكه خود او مي گويد همان دلايل و عواملي كه در وهله‌هاي گذشته به عدم حضور در صحنه انتخابات فرا مي‌خواند مرا براي حضور بيشتر متقاعد كردند ولي آقاي تاجزاده مي گويد آقاي موسوي در دوره هاي پيشين براي عدم حضور خود مؤلفه هائي را پيش مي كشيد كه در حال حاضر تشديد هم شده اند.
نكته اي که باقي مي ماند آنكه آقاي موسوي لزوماً به دنبال پيروزي در انتخابات نيست و بيش و پیش از آن، در پي استفاده از فرصت انتخابات پيش رو براي طرح يك گفتمان جديد و ويژه در قالبهائي چون الگوي زيست مسلماني و يا اقتصاد اسلامي به منظور آشتي دادن ميان دو گفتمان اصلاح گرائي و اصولگرائي مد نظر خود است.
متن كامل

۱۳۸۷ اسفند ۲۲, پنجشنبه

آن طرف بام استقلال(نويسنده: آقاي جاويد)

در ضرب المثلهاي قديم ايراني آمده است كه شخصي كنار بامي ايستاده بود، به او گفتند: لب بام نايست، ميافتي، کمي عقب برو! آن قدر عقب عقب رفت که از آن طرف بام افتاد.
استقلال، آن هم به معناي استقلال در تصميم گيري براي كشور يكي از شعارهاي مبنايي و پايه اي در انقلاب 57 بوده است.به نظر مي رسد از خواسته هاي پايه اي مردم در انقلاب 57 كه همانا استقلال ،‌آزادي و جمهوري اسلامي بوده اند ، پس از 30 سال از برپايي نظام اين شعار استقلال حاصل شده ترين خواست مبنايي در مقابل خواستهاي مبنايي آزادي و جمهوري اسلامي بوده است.شايد يكي از دلايل آن اين باشد كه مفهوم استقلال خيلي قابل تفسير و تاويل و تغيير دادن به نفع خود نباشد.كمااينكه آزادي اگر چه يكي از خواسته هاي مبنايي مردم در سال 57 بوده است ، ولي چون قابل تفسير و تاويل بوده و مفهوم آن مي تواند در يك طيف تفسير و تاويل شود ، به اين خاطر است كه پس از 30 سال ، هنوز هم بر روي مفهوم آزادي اتفاق نظري وجود ندارد و شايد اين خواست مبنايي از نظر بسياري هنوز هم تا وصول شدنش راه درازي در پيش است.
درك اينكه چرا استقلال يكي از مبنايي ترين خواسته هاي مردم در سال 57 بوده است ، شايد خيلي سخت نباشد ، وقتي كه مي بينيم در تصميم گيري براي جزيي ترين مسايل مملكت در زمان شاه ، نگاه ها به جايي خارج از درون مملكت بوده است. و جالب اينجاست كه اين نگاه به خارج از مملكت اينقدر واضح و روشن و به قول امروزيها تابلو بوده است ، كه براي مردم استقلال در تصميم گيري يك آرزو و جزو مبنايي ترين خواست آنها در اعتراض به وضع موجود آن زمان شده است.اما همين استقلال اگر به معناي اين تعبير شود كه هر چه ديگران گفتند ، بايد عكس آنرا انجام داد ، دوباره مي تواند به عدم استقلال بيانجامد.اينكه ما بخواهيم براي اثبات وجود استقلال از منطق لقمان در بدست آوردن ادب از بي ادبان استفاده كنيم ، دقيقا به جاي استقلال به وابستگي منجر خواهد شد.چه فرقي مي كند كه هر چه را آنها مي خواهند به طور مستقيم انجام دهيم و يا هر چه را كه آنها نمي خواهند و يا مي خواهند ‌، عكسش را انجام دهيم .در هر دو صورت ما استقلال خود را از دست داده ايم.ممكن است در مواردي دقيقا مطلوب ما و آنانيكه آنها را دشمن مي پنداريم ، دقيقا در يك نقطه باشد .كه مثال واضح آن مثلا مسايل مربوط به طالبان است.بنابراين بايد ، از استقلال تعبير استقلال به معناي واقعي و نه استقلال به معناي هر آنچه كه آنها نمي خواهند تعبير كرد.شايد يكي از اين افتادنها از آن طرف بام استقلال در مورد اخير و مربوط به مسئله عمرالبشير اتفاق افتاده باشد.كه براي اثبات استقلال خود مجبور شده باشيم كه به طور غير مستقيم ، عدم استقلال و وابستگي غير مستقيم خود را با منطق لقمان به دنيا نشان داده باشيم.
به هر حال آنچه كه از اين مقدمه در باره استقلال اين نوشته مي خواهد كه به آن برسد ، منطقي است كه براي كنار زدن اصلاح طلبان از قدرت و نيز دليلي براي مردم كه چرا نبايد به اصلاح طلبان راي داد، در بين گروهي از "ديگران" استفاده مي شود.آنها مي گويند چون دشمنان مي خواهند كه اصلاح طبان به قدرت برسند و خواست آنها بر اين مدار قرار گرفته است ، پس ما بايد به اصلاح طلبان راي ندهيم و اجازه ندهيم كه آنها به قدرت برسند و بر خلاف خواست دشمنان بايد حركت كنيم.و به عبارتي نگاه كنيم و ببينيم كه دشمن به چه كسي اقبال دارد، پس از آن كس دوري كنيم.اين منطق اگر چه ياد آور ادب آموختن لقمان است ، ولي در دل خود افتادن از آن طرف بام استقلال و وابستگي صددرصد را مي رساند.به عبارتي اگر دشمن را باهوش فرض كنيم ، پس از 30 سال اكنون بايد به نقطه اي رسيده باشد كه آنچه را كه نمي خواهد به عنوان خواسته خويش مطرح كند ، و ما هم به خيال خود در خواب استقلال غرق هستيم و در واقع داريم خواست آنان را كه دشمن مي پنداريم ،‌عملي مي كنيم.اگر همه مردم بر اين باور باشند كه هر چه دشمن بخواهد بايد عكسش را عمل كرد ، آنوقت دشمن باهوش اگر بخواهد كه "ديگران" در قدرت باشند ، معلوم است كه خواست ظاهري خود را به قدرت رسيدن اصلاح طلبان معرفي مي كند و در نتيجه به خواست واقعي خود كه به قدرت رسيدن "ديگران" است، خواهد رسيد.
اگر چه درمقابل آن منطق مي توان از اين منطق و يا منطق هاي پيچيده تر ديگر نيز استفاده كرد، ‌ولي بنده شخصا به اين گونه توجيهات و منطقها اعتقادي ندارم و معتقدم كه ما بايد به يقين به استقلال واقعي برسيم و در هر نقطه بتوانيم منافع خود را تشخيص داده و براي وصول آن اقدام كنيم. اگر چه ممكن است در بعضي موارد منافع ما و منافع آنهاييكه آنها را دشمن مي پنداريم در يك نقطه باشد. بايد در نظر داشت كه نبايد از آن طرف بام استقلال افتاد كه وقتي بخواهيم ثابت كنيم كه خيلي مستقل هستيم، به وابستگي صددرصد خود اعتراف نكنيم.
متن كامل

۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

نامه اي به آقاي موسوي

سي سال پيش رژيم شاهنشاهي از ايران رخت بربست و انقلاب اسلامي با رهبري امام خميني حكومت جمهوري اسلامي را در اين سرزمين مستقر نمود. ده سال اول حيات اين نظام با قرار داشتن بنيانگذار آن در رأس، تماماً متأثر از شخصيت و گفتار و رفتار او بود. در هشت سال بعدي همه كاره كشور كسي بود كه از تأثيرگذارترين افراد روي امام و انقلاب بود و عملكرد خود را عين اسلام و آرمانهاي انقلاب و امام مي دانست. بعد از او، امور اجرائي كشور همان اموري كه جنابعالي جهت تصدي آن ديروز اعلام آمادگي كرديد به دست كساني افتاد كه اولاً از اطرافيان و نزديكان امام بودند و ثانياً افراد قبل از خود را به تخطي از خط امام و ارزش هاي انقلاب متهم مي كردند و خواستار بازگشت به آرمانهاي انقلاب و امام بودند. هشت سال حضور آنها نيز در قدرت گذشت و افراد ديگري بازهم با ادعاي احياي ارزشهاي انقلابي و اسلامي و الهي وارد گود شدند و ادعا كردند كه ما مي توانيم و سحر نزديك است.
حال كه 30 سال گذشته و هرچه بوده و نبوده، درست يا نادرست بنام انقلاب اسلامي تمام شده و در پرتو آموزه هاي آن عينيت يافته است، جنابعالي كه چه بپذيريد و چه نپذيريد جزء دست اندركاران اصلي اين نظام تعريف ميشويد بازهم كليد حل مشكلات را در بازگشت به جامعه ارزشي مبتني بر آموزه‌هاي اسلام ناب محمدي (ص) و متكي بر انديشه‌هاي حضرت امام خميني، وحدت، پايبندي به قانون و اقتصاد اسلامي معرفي مي كنيد.
آيا بهتر نيست و صداقت كه همه موافقان و مخالفان، شما را به آن شهره مي دانند حكم نميكند كه براي يكبار هم شده اين آرمانها و ارزشهائي را كه از آن نام مي بريد از آسمان به زمين بياوريد و آنرا به مردم بخصوص آن 30 ميليون نفري كه انقلاب را و مهمتر از آن دوران شما را درك نكرده اند بنمايانيد. شما كه دستي بر طراحي و نقاشي داريد بهتر نيست بجاي اينهمه سخن گفتن از مار،‌ عكس آنرا در برابرمان مجسم كنيد؟
آيا همه آنچه كه در اين سالها برقرار بوده ارزشها، آرمانها و اصول امام و انقلاب نبوده اند؟اگر نبوده اند چرا انقلاب نتوانسته تحقق ارزشها، آرمانها و اصول خود را تضمين كند؟ همه آنانكه كه در مصدركارها بودند انقلابي بودند و همه آنانكه كه در مصدر امورند انقلابي اند و ادعا مي كنند پايبند به انقلاب و امام اند؟ پس به نظر شما مشكل كجاست؟
اين وحدتي كه جنابعالي از آن صحبت مي كنيد به چه معني است؟وحدت در برابر كي و چي؟ مي فرمائيد حل مسائل بزرگ نه فقط نياز به همفكري همه انديشه‌ها و گفتمان‌ها بلكه به وحدت و انسجام تمامي نيروهاي توانمند كشور نيازمند است. اين همفكري و وحدت و انسجام چرا در حال حاضر موجود نيست و مهمتر از آن با چه ساز و كاري تحقق مي يابد؟
بدرستي قانون شكني و دور زدن قانون را از مشكلات مهم كشور دانسته ايد. ولي چرا چنين است و چگونه مي توان مانع از آن شد؟
بدرستي فرموده ايد كه يك قدم پيشرفت كه واقعا محقق شود بر آرزوهاي درازي كه جامة عمل نمي پوشند برتري دارد. آن يك قدم پيشرفتي كه شما وعده مي دهيد بطور مشخص چه چيزي است؟
آقاي موسوي! سياستمدار سياستمدار كه صادق هم هست و قصد هم ندارد كه زندگي اقتصادي و اجتماعي مردم را ابزاري براي آزمون و خطاي ايده ها و آرمانهاي مورد علاقه خود قرار دهد، بيش از آنكه بخواهد به توصيف خوبها و بدها بپردازد بايد روشهاي عملي خود را براي تحقق آن خوبها و ممانعت از آن بدها عرضه بدارد.
ممكن است بدرستي بگوئيد ما نظر و حرف خود را مي زنيم هر كسي نخواست رأي نمي دهد و يا اينكه شايد بگوئيد ديگران نيز امكان بيان عقايد خود را دارند و فرصت براي ارزيابي و انتخاب ميان افراد براي مردم هست(كه البته در مورد دومي ترديدهاي جدي وجود دارد). ولي حتماً موافقيد كه مسأله به اين سادگي نيست. شما از امتيازات و فرصتهائي برخورداريد كه گول زننده است بدون اينكه خداي ناكرده شما قصدي براي گول زدن كسي داشته باشيد. و اما آن امتيازات شما:
1)جنابعالي 20 سال است كه سكوت كرده ايد و لذا خيلي از ناخشنوديهائي كه از قبل عملكرد شما در جامعه بوده، فراموش شده است
2)جنابعالي20 سال است كه سكوت پيشه كرده ايد و خيلي ها فكر مي كنند اين سكوت بخاطر اعتراض به عملكردهائي است كه به وقوع مي پيوندد
3) جنابعالي 20 سال است كه سكوت كرده ايد و وارد عرصه سياست و اجتماع نشده ايد و لذا از جهتي بوي تازگي مي دهيد
4)جنابعالي 20 سال است كه سكوت كرده ايد و وارد عرصه سياست و اجتماع نشده ايد و لذا از جهتي براي برخي خاطره دوران گذشته را زنده مي كنيد
5) جنابعالي 20 سال است كه سكوت كرده ايد و وارد عرصه سياست و اجتماع نشده ايد ولي ساختار جمعيتي كشور نسبت به زمان مديريت شما به انداز20 سال تغيير كرده و لذا بخش مهمي از جامعه هيچ شناختي از شما و عملكردتان ندارد
6)درزمانه اي كه شما مسؤوليت داشته ايد زمان جنگ و حضور امام بوده و خيلي از نقاط ضعف و ناكارآمديهاي موجود در آن زمان، تحت الشعاع اين دو موضوع از سوي جامعه مدني ناديده گرفته شده و يا بيان نشده و در نتيجه براي جامعه پوشيده مانده است. حتي اطلاعات و آمار آن دوران نيز چندان قابل اعتماد نيست و نميتوانسته است باشد. شما در شرايط بسيار ويژه اي مديريت كرده ايد كه قضاوت بر آن اساس، هم ميتواند نقاط قوت تان را غير واقعي جلوه دهد و هم نقاط ضعف تان را بزرگتر قلمداد كند. البته روشن است كه اين شرايط از ديگر سو، مي توانسته نقاط قوت شما را در خود هضم كند و يا نقاط ضعف شما را بزرگتر جلوه دهد
7)جنابعالي به غايت باصداقت، اخلاق مدار، منعطف، ساده زيست، مردم دار و داراي احساس ايد كه اين ويژگيها براي بخشهاي مهمي از جامعه به غايت جذاب است.
اينهمه امتياز و فرصتي كه در اختيار شماست به كمك اين ويژگي جامعه ايراني كه تصور ميكند هر آدمي، آدم خوبي بود سياستمدار خوبي نيز خواهد شد احتمال رأي آوري جنابعالي را بسيار بالا مي برد اما شما نيز چون پيشينيان خود چنان رويكردي را اتخاذ كرده ايد كه بعيد است به سرنوشت آنها دچار نشويد. كلاه خود را قاضي كنيد كه آيا صداقت حكم نمي كند كه بجاي تكيه بر ويژگيهاي ممتازي كه داريد(چه از سوي خودتان و چه از سوي اطرافيانتان)، بسيار واضح تر از كلي گوئيهائي كه همه نيز آنرا تكرار ميكنند سخن بگوئيد، آيا نبايد بجاي تكرار مكرر ارزشها و آرمانها و هدفها كه كسي مخالفتي هم با آن ندارد تحليل خود از چرائي عدم تحقق اين ارزشها و آرمانها و هدفها را بيان كنيد و بگوئيد شما چكار مي كنيد كه چهار سال ديگر كسان ديگري شعار خود را احياي اين ارزشها، آرمانها و هدفها قرار ندهند و گامهاي جلوتري را وعده دهند و نه جبران گامهاي عقب رفته را.
متن كامل

۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

مشكل زنان مديرشدن نيست

ديروز روز جهاني زن بود و امروز ديدم كه خانم فائزه هاشمي گفته است شايد ازمهمترين خلأها براي خانم‌هاي ما حضور در عرصه‌هاي مديريتي باشد. اينها بهانه اي شد تا مطلبي در اين زمينه منتشر كنم.
واقعيت آن است كه مسائل زنان در جامعه چون بقيه مسائل با رويكردي كاسب كارانه و سطحي دنبال مي شود و بسياري از افراد از جمله خود زنان بخصوص آنانكه در صحنه هاي اجتماعي حضور جدي تري دارند، تصور مي كنند اگر زنان بتوانند وزير و وكيل و مدير شوند مشكل زنان مرتفع خواهد شد و آنچه كه تساوي حقوق مي پندارند تحقق خواهد يافت. بنابراين تا از حقوق زنان صحبت ميشود بلافاصله سراغ شمردن تعداد نمايندگان مجلس، معاونان وزير و ساير مديراني كه زن هستند ميروند و يا به اصلاح قوانين و سهم خانمها در دانشگاهها اشاره مي كنند. شايد دليل اصلي رواج چنين رويكردي به مسائل زنان، نگاه شخصي، صنفي و سياسي داشتن به اين مسأله و برخي برتري طلبي هاي جنسيتي باشد. البته داشتن چنين رويكردي في نفسه اشكالي ندارد. چه ايرادي دارد فردي چون خانم مورد اشاره دنبال مديريت باشد، چه اشكالي دارد برخي از خانمها چون بسياري از آقايان دنبال مقام و منصب و دستمزدهاي بالا و شخصيت اجتماعي و از اين قبيل مسائل باشند. اينها اشكال كه ندارد هيچ بلكه خيلي هم ارزشمند و عاقلانه است. اشكال آنجاست كه خلأها، علائق و نيازمنديهاي شخصي و صنفي به عنوان يك مسأله اجتماعي براي نيمي از جامعه تعريف گردد و توجهات، انرژيها و هزينه ها به سمت آن موضوعات جهت داده شود ولي در نهايت مسأله زنان همچنان پابرجا باقي بماند. ممكن است گفته شود ما مديريت مي خواهيم تا بتوانيم از طريق آن مسائل زنان را حل كنيم. پاسخ آن است كه قدرت مديريتي را كه بتواند مشكلي به عظمت مشكل زنان را حل كند با چه توازن قوائي مي خواهيد تصاحب كنيد و مهمتر از آن ادامه دهيد؟وانگهي، آنانكه قدرت هم دارند و مدير هم هستند و تجربيات طولاني هم در اين زمينه دارند مگر تواسنته اند مشكلاتي راحتتر از اين مسائل را حل كنند كه شما بر چنين كاري قادر باشيد؟
نگاهي به برخي واقعيتها شايد بتواند مسأله را روشن تر نمايد:
1- در حاليكه حدود 7/3 ميليون نفر از مردان كشور بي سوادند تعداد بي سوادان زن در كشور 2/6 ميليون نفر است(نرخ بيسوادي درميان مردان 11 درصد و در ميان زنان 20 درصد است).
2- از حدود3/4 ميليون نفر مرد و زن داراي تحصيلات دانشگاهي، 42 درصد زن هستند. اين نسبت براي فوق ديپلم و ليسانس 5/43 درصد، فوق ليسانس 5/26 درصد و دكتري 21 درصد است.
3- حدود 51 درصد از دانشجويان كشور را زنان تشكيل ميدهند. اين سهم در مقطع فوق ديپلم و ليسانس 52 درصد، فوق ليسانس 42 درصد و دكتري 22 درصد است. لازم به ذكر است كه بخشي از اين وضعيت مرهون كاهش گرايش به تحصيلات عاليه در ميان پسران مي باشد.
4- از 30 ميليون جمعيت زنان در سن فعاليت كشور(جمعيت زنان 10 ساله و بيشتر)،‌ تنها 6/3 ميليون نفر مايل به كاركردن هستند كه 850 هزار نفر از آنان بيكار(3/23 درصد)و مابقي شاغل اند. اما از 30 ميليون جمعيت مردان در سن فعاليت، حدود 20 ميليون نفر مايل به كار كردن هستند و فقط 10 ميليون فعاليت شغلي ندارند كه 5/6 ميليون نفر آن نيز بخاطر تحصيل است.
5- درحاليكه نزديك نيمي از جمعيت 20 ساله و بالاتر كشور را زنان تشكيل مي دهند تنها 15 درصد از آنها تمايل به كاركردن دارند و 85 درصد ديگر كه نزديك 5/18 ميليون نفر ميشود تمايلي به فعاليت شغلي ندارند. حدود 81 درصد آنها افراد خانه دار هستند. از نزديك 15 ميليون بانوي خانه دار 20 ساله و بيشتر كشور، حدود 85 درصد درسنين 20 تا 54 سالگي و نزديك70 درصددرسنين20 تا 44 سالگي هستند(به ترتيب معادل 7/12و 2/10 ميليون نفر).
آمارها نشانگر آن است كه در بعد سواد و بخصوص تحصيلات دانشگاهي، شكافها چندان زياد نيست و فاصله هاي موجود در حال ضعيف تر شدن است هر چند كه در مقطع دكتري شكاف همچنان بالاست. اما در حوزه فعاليتهاي شغلي و به تبع آن اجتماعي و فرهنگي شكافها بسيار عميق به نظر ميرسند و در واقع كانون چالشهاي مربوط به زنان در اين حوزه و به ويژه در بخش زنان خانه دار نهفته است. بخش بزرگي از جامعه بانوان كشور(5/18 ميليون نفر)تمايلي به فعاليت شغلي نشان نمي دهند كه 15 ميليون نفر آنها خانه دار هستند و بيش از 10 ميليون نفر از اين افراد در سنين 20 تا 44 سالگي قرار دارند. كتاب خواني، روزنامه خواني و ارتباط با رسانه هاي مختلف اطلاع رساني در ميان آنان بخصوص در حوزه هاي اجتماعي و سياسي چندان رواج ندارد، ارتباط ارگانيكي قابل تأملي با اجتماع ندارند، براي آنان مهمترين دل مشغولي تنظيم روابط دروني خانواده و پشتيباتي از اعضاي آن است. رشد اجتماعي،‌ فرهنگي و اقتصادي اين دسته از زنان بخصوص 10ميليون نفري كه در سنين 20 تا 44 سالگي هستند، هم بسياري از مشكلات جامعه زنان را در دل خود هضم خواهد كرد و هم پيامدهاي بسيار تعيين كننده اي در ساير امور جامعه حتي در صحنه هاي سياسي بر جاي خواهد گذاشت. با تحول در اين بخش از جامعه زنان و ورود آنان به صحنه هاي اجتماعي و اقتصادي كشور، تدريجاً تجربه مديريتي، اجرائي و كارشناسي در ميان آنان انباشت خواهد گرديد و از دل آن مديران و كارشناسان قابل و قدرتمندي بيرون خواهد آمد و آنگاه بطور طبيعي سهم زنان در جايگاههاي مديريتي و كارشناسي نيز تقويت خواهد شد.
خلاصه آنکه مدير شدن زنان و تصاحب كرسي هاي وزارت و وكالت همسان با مردان درنهادهاي اجرائي و قانوني و اصلاح در قوانين مربوط به زنان، تأثير تعيين كننده اي بر سرنوشت كليت جامعه زنان ندارد بلكه در كنار آن و با اولويتي بسيار بيشتر از آن، بايد فكري به حال آن 5/18 ميليوني كرد كه به ميل خود فعاليت اقتصادي و اجتماعي ندارند.
تذكر: آمار مورد استفاده از نتايج سرشماري نفوس و مسكن سال 1385 برداشت شده است.
متن كامل

۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه

نابساماني آمارها و سوء استفاده سياستمداران

دو هفته پيش يكي از خبرگزاريها آماري از وضعيت توزيع درآمد در كشور براي چند سال اخير را به نقل از بانك مركزي منتشر كرد. بر اساس اين آمار وضعيت توزيع درآمد در كشور در سال 86 نسبت به سال 85، بدتر شده است:

از سوي ديگر مركز آمار ايران چند روز پيش نتايج آمارگيري از هزينه و درآمد خانوار سال 1386 را منتشر كرد كه درباره وضعيت توزيع درآمد در كشور، نتايجي متفاوت از آمارهاي بانك مركزي بدست مي دهد:


تذکر:1)محاسبه شاخصها را برای جدول دوم خودم بر اساس هزينه ناخالص سالانه خانوار شهري انجام داده ام اما ارقام خام هزينه ناخالص سالانه دهكها از سايت مركز آمار ايران برداشت شده است.2)با توجه به اينكه آمار بانك مركزي براي نقاط شهري محاسبه ميشود لذا شاخصهاي موجود در اين جدول نيز براي نقاط شهري محاسبه شده اند.

پس آمار بانك مركزي حاكي از بدتر شدن وضعيت توزيع درآمد در سال 86 و آمار مركز آمار ايران نشانگر بهتر شدن وضعيت توزيع درآمد در اين سال است، هر چند كه در هر دو مأخذ، وضعيت در سال 86 همچنان بدتر از سال 83 مي باشد. بانك مركزي هنوز هيچ گزارشي از آماري كه خبرگزاري فارس منتشر كرده در سايت خود قرار نداده است اما اگر اطلاعاتي كه در گزارش خبرگزاري فوق آمده درست بوده باشد جاي تأسف است كه دو مؤسسه معظم آماري با ميلياردها تومان هزينه اي كه بر دوش ملت بار مي كنند درباره مقوله اي به اين مهمي اطلاعاتي 180 درجه متفاوت از هم توليد مي كنند. اگر مقدار مطلق شاخصهاي آماري متفاوت بودبحثي نبود چونكه بروزچنين اختلافاتي در آمارگيريهاي نمونه اي، امري طبيعي است اما وقتي جهت نتايج دو آمارگيري متفاوت ميشود ديگر نميتوان آنرا به خطاي نمونه گيري حواله داد بلكه بايد در علمي بودن اصل آمارگيريها و يا نتايج آن شك كرد. وقتيكه در كشوري يكي از مهمترين شعارهاي دولتها و حكومتها(حتي در دوره رژيم سابق)عدالت باشد و واقعاً هم در پي تحقق آن باشند قاعدتاً توجه و عنايت بيشتري نسبت به شناخت وضعيت جامعه از اين منظر بايد داشته باشند و نبايد شاهد چنين تناقضات آماري در آن باشيم. گذشته از ملاحظات فني، چنين نابساماني هائي در نظام آماري كشور،‌ زمينه را براي سوء استفاده سياستمداران فراهم مي كند و باعث مي شود كه مثلاً در مورد اخير، سياستمداران مخالف دولت آمار بانك مركزي را درست دانسته و مبناي مباحث خود قرار دهند و خود دولت و طرفدارانش نيز آمار مركز آمار ايران را مبناي قضاوت و درست بدانند. روشن است كه در اين ميان سر مردم است كه بي كلاه مي ماند.
اما اگر از من بپرسند كه كداميك از جداول فوق به واقعيت نزديكتر است پاسخ خواهم داد تقريباً هيچكدام. شاخصهائي چون ضريب جيني و نسبت دهكها، در ايران بگونه اي محاسبه ميشوند كه اصولاً شكاف درآمدها را اندازه نمي گيرد بلكه شكاف هزينه ها را مي سنجد. شكاف هزينه ها، به هيچ عنوان نمايانگر چگونگي توزيع درآمدها و شكاف طبقاتي نمي تواند باشد چرا كه ميل به مصرف در ميان دهكهاي ثروتمند بسيار كمتر از ميل به مصرف در ميان دهكهاي فقير است. در واقع دهكهاي بالا بر خلاف دهكهاي پائين، بخش قابل توجهي از درآمد خود را پس انداز و يا سرمايه گذاري مي كنند. سپرده گذاري در بانكها، خريد سهام و اوراق مشاركت، خريد مستغلات و ماشين آلات تجاري و سرمايه گذاري در خارج از كشور شيوه هاي مختلف پس انداز و سرمايه گذاري هستند كه بانك مركزي و مركز آمار ايران اينگونه از مخارج خانوارها را در آمار هزينه هاي سالانه خانوار به حساب نمي آورند و به عبارت دقيقتر كسي چنين اطلاعاتي را در اختبار آنان قرار نمي دهد.
بااينحال روند تغييرات مقدار ضريب جيني و نسبت دهكها كه بر اساس هزينه هاي سالانه خانوار محاسبه شود ميتواند چشم اندازهائي هر چند مات از تحولات توزيع درآمد و شكاف طبقاتي در كشور را براي دوره هاي چند ساله ارائه نمايد. به عنوان مثال، مي توان بر اساس ارقام ضريب جيني محاسبه شده با هزينه خانوار، روند سه ساله 84 تا 86 را با روند سه ساله 81 تا 83 مقايسه كرد. بر اين اساس، ضريب جيني در سه سال اخير روند كم و بيش صعودي داشته و نتوانسته است ركورد سال 83 را بشكند در حاليكه در دوره 81 – 83، روندي نزولي را طي كرده است. اين ميتواند يك چشم انداز مات از وضعيت توزيع درآمد در ايران در سه سال اخير در مقايسه با سه سال قبل از آن باشد. اما اگر خواسته شود كه بر مبناي آن، درباره بهتر شدن يا بدتر شدن وضعيت توزيع درآمد در كشور در سالي خاص نسبت به سال قبل و يا بعد از آن قضاوت شود به دو دليل زير بسيار بايد احتياط كرد و براي انجام اين كار جزئيات بيشتري از آمار بودجه خانوار و همچنين ساير تحولات اقتصادي كشور را مورد توجه قرار داد:
1)هزينه سالانه خانوار، از طريق نمونه گيري محاسبه ميشود. بعنوان نمونه در آمارگيري هزينه و درآمد خانوار سال 86 توسط مركز آمار كه ارقام جدول دوم بر اساس آن محاسبه شده، از حدود 5/12 ميليون خانوار شهري كشور فقط حدود 15هزار خانوار(2/1درصد)مورد پرسش قرار گرفته است. بنابراين، تغييراتي در حد 1/0 و 01/0 در ضريب جيني و نسبت دهكها از سالي به سال ديگر، نميتواند چندان معني دار باشد و نبايد با صرف ديدن اينكه مثلاً ضريب جيني محاسبه شده بر مبناي هزينه خانوار از 3946/0 سال 84 به 4001/0 سال 85 افزايش يافته،‌ نتيجه گرفت كه شكاف طبقاتي در سال 85 بدتر از 84 بوده است.
2)ارقام هزينه سالانه خانوارها شديداً متأثر از تغيير در قيمت كالاها و خدمان مصرفي خانوارهاست. اگر از هزينه خانوار بجاي درآمد خانوار براي محاسبه شاخصهاي توزيع درآمد استفاده ميشود با اين فرض است كه وقتي هزينه خانوار افزايش مي يابد لابد درآمد خانوارافزايش يافته است كه هزينه هايش نيز بالا رفته است. اما اين فرض لزوماً و همواره درست نيست. افزايش قيمتها ميتواند هزينه هاي خانوارها را بالا ببرد بدون آنكه تغييري در درآمد آنها بوجود آمده باشد. در اينصورت اگر قيمت كالاهاي مصرفي دهكهاي پائين بيشتر از قيمت كالاهاي مصرفي دهكهاي بالا افزايش يافته باشد و بدليل ضروري بودن آن كالاها، دهكهاي فقير نتوانند ميزان تقاضاي خود را از آن كالاها كاهش دهند مخارج مصرفي آنها بيشتر از مخارج مصرفي دهكهاي بالا افزايش خواهد يافت و لذا ضريب جيني كه بر اساس هزينه خانوار محاسبه شود كاهش پیدا خواهد کرد.
در پايان به منظور ملموس تر شدن بحث، عمده ترين عواملي كه باعث كاهش ضريب جيني محاسبه شده بر اساس آمار مركز آمار ايران در سال 86 شده است مرور مي شود:
1)رشد هزينه هاي مربوط به حمل و نقل و ارتباطات در سال 86 براي دهكهاي دوم تا هفتم از 28 تا 35 درصد،‌ براي دهكهاي اول و هشتم 21 درصد اما براي دهك دهم فقط 7/1 درصد بوده است. اهميت اين موضوع در كاستن از ضريب جيني آنجاست كه سهم حمل و نقل و ارتباطات در هزينه خانوارهاي شهري كشور برای كليه دهكها 8/16درصد ولي برای دهك دهم 3/25 درصد مي باشد. بخشي از اين عدم تناسب در رشد هزینه ها، به سهميه بندي بنزين كه در سال 86 آغاز شد مربوط است و لذا توجيه دارد. اما رشدهاي اعلام شده براي هزينه هاي مربوط به ارتباطات(مکالمات تلفنی، اینترنت و ...)كمي عجيب به نظر ميرسند. رشد هزينه هاي مربوط به ارتباطات براي دهكهاي اول تا ششم از 45 تا 65 درصد، براي دهكهاي هفتم و هشتم 42 و 36 درصد و براي دهكهاي نهم و دهم 21 و 20 درصد اعلام شده و در نتيجه، سهم ارتباطات را در كل هزينه هاي خانوار براي دهكهاي دوم تا هفتم تقريباً تا معادل سهم حمل و نقل از كل هزينه ها بالا برده است!!!
2)هزينه آموزش و تحصيل براي دهكهاي اول تا پنجم از 30 تا 44 درصد اما براي دهك دهم 5/18 درصد رشد يافته است!!!

متن كامل

۱۳۸۷ اسفند ۱۴, چهارشنبه

تیتر یک

تيتر يك، عنوان سرتيتر سايت تغيير،پايگاه اينترنتي اصلاح طلبان عملگراست. يكي از سر تيترهاي امروز اين سايت، اين بود: "بهزادنبوی: اکبر گنجی صداقت ندارد و مواضعش باعث هزینه های سنگین به اصلاحات شد". اين سايت در ادامه نوشته است:"بهزادنبوی، به شدت از اکبر گنجی روزنامه نگار ایرانی که به علت ایستادگی در مواضع اصلاحی متحمل ۶ سال حبس شد، انتقاد کرد. بهزادنبوی گنجی را فردی خواند که صداقت ندارد و مواضعش باعث شد هزینه های سنگینی به اصلاحات متحمل شود".
با ديدن اين تيتر و ادامه آن پيش خود گفتم اينان عجب نامردهائي هستند، حالا كه وقت انتخابات و پاسخگوئي رسيده، مي خواهند ضعفهاي خودشان را گردن بنده خدائي كه فعلاً دستش از ماجرا كوتاه است و در خودتبعيدي به سر مي برد بياندازند. اما وقتي اصل مطلب را خواندم به نظرم رسيد كه اتفاقاً برعكس، گردانندگان سايت يادشده عجب نامردهائي هستند، حالا كه نمي خواهند آقاي خاتمي رئيس جمهور شود در پي آنند كه اختلافات ميان طرفداران او با اصلاح طلبان راديكال را شعله ور نمايند و بدين ترتيب براي آنها جبهه جديدي باز كنند(اختلاف بيانداز و حكومت كن).
اصل مطلب، پاسخ به نقد آقاي علوي تبار از آقاي نبوي بابت انتقاد چند وقت پيش او به آقاي گنجي در شيراز بود كه بصورت يادداشت در دو هفته نامه عصر نو چاپ شده است. آنچه كه سايت تغيير به آن علاقه نشان داده و آنرا برجسته نموده، بحثي كاملاً فرعي در يادداشت فوق بوده و اتفاقاً به آنصورتي كه تيتر شده هم بيان نگرديده است. اصل مطلب كه در خود سايت آمده به اين صورت است: "درست است که به قول دکتر علوی تبار آقای گنجی اهل کار جمعی نبوده و نیست، تا آنجا که به توصیه ها و نصایح نزدیک ترین دوستان خود نیز کمتر توجه می کند، ولی به دلیل همان صراحت و شجاعت(و نه الزاماً صداقت)که آقای علوی تبار بدان اشاره کرده اند مواضع جنجال برانگیز آقای گنجی طی سال های ۷۶و ۷۷ هزینه های سنگینی را بر حرکت اصلاحی تحمیل کرد".
اينكه برخي از اطرافيان آقاي خاتمي معتقدند رفتارهاي افرادي چون آقاي گنجي براي اصلاحات هزينه داشت مطلبي است كه بارها و بارها گفته شده و شنيده شده است، چه نيازي است آنرا از مطلبي كه اصل بحث آن چيز ديگري است استخراج كنند و مجدداً به خوانندگان يادآوري نمايند. چرا از يادداشت آقاي نبوي عباراتي چون "معمولاً با ايشان(آقاي گنجي) برخوردهاي ظالمانه مي شد" و "نقد دیدگاه های فکری یا روش های سیاسی آقای گنجی به هیچ وجه به معنای نفی تدین، شـجاعت و ایستادگی ایشان در قبال مظالم و فشارهای اعمال شده نیست"برجسته نشده اند؟چرا اين گفته آقاي نبوي كه در پاسخ به گله يكي از مقامات عالي نظام، گفته است كه ما آدم فروش نيستيم، به عنوان تيتر يك انتخاب نگرديده؟اگر اين سخن از سوي كانديداي مورد علاقه اين دوستان مطرح مي شد آنرا به نشانه مردي و مرام و عملگرائي و قاطعيت، حلوا حلوا نمي كردند؟
در اين نوشته قصد آن نيست كه بگوئيم حق با آقاي نبوي هست يا نيست و يا اينكه آقاي گنجي مقصر بوده يا نبوده، بلكه هدف آن است كه بگوئيم كساني كه داعيه اصلاح طلبي دارند نبايد تبديل به كيهان شيرين سخن شوند، نبايد با خواندن مطالب آنها انسان به ياد برخي خبرگزاريها بيافتد، نبايد با ديدن سايت تغيير به اين نتيجه برسيم كه اگر زمينه مهيا باشد اينان نيز شناگران قابلي هستند و خوب بلدند اختلاف بياندازند تا حكومت كنند.
آيا بهتر نيست به عوض اين كارها، بگويند و بنويسند كه چه ميخواهند و چه نمي خواهند؟مشخص كنند كه چگونه قرار است آنچه كه مي خواهند را تحقق بخشند و آنچه كه نمي خواهند را كنار بزنند؟تحليل كنند كه چرا رئيس جمهور سابق را ناموفق مي پندارند و چرا فكر مي كنند كانديداي مورد علاقه آنها، مي تواند موفق باشد؟
سرمقاله روزنامه شرق در آخرين روزهاي بهار سال 84، "خروج حاشيه بر متن" بود مراقب باشند در آخرين روزهاي بهار سال آينده سرمقاله روزنامه اعتماد ملي "خروج عوامگرائي بر عملگرائي" نباشد و يا سايت تغيير مجبور نشود تيتر يك خود را مزين به اين كند كه "سيل يارانه ها، شيخ و سيد" را برد.
متن كامل

۱۳۸۷ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

نقد آقای حامد و پاسخ آن

به دنبال ارائه یادداشت درو غ گفتن شاخ و دم داره؟، آقای حامد نقد مختصری درباره آن مطرح نمودند که فکر کردم مناسب است در صفحه اول قرار گیرد. پاسخ نقد ایشان نیز در ادامه آمده است.
*************************
نقد آقای حامد:
ایراد گرفتن از دولت کار مشکلی نیست!!دولت عظیم ترین ساختار کشوره و قطعاً به راحتی می شه بالاخره از یه جاش یه ایرادی(البته اونم به زعم خود) پیدا کرد. ولی جای خوشحالی و سعادته برای ایرانیان عزیزوهموطنای خوبم که دولتی که در حال حاضر داره براشون خدمت می کنه،تمام ایراداش یا درباره اشتباهات لپی بعضی دولت مردانه و یا اگر در موارد فوق العاده نادر که این ایرادات علمی و فنی و مربوط به آمار و ارقامه، در این حده! قطعاٌ دولت فعلی با چنین مخالفانی که همه جای دولتو زیر ذره بین فوق العاده دقیق گذاشتن تا بتونن یه اشتباه و ایراد کوچولو هم ازش بگیرنو و اونو بزرگ کنن، و با اونحال بزرگتریناشو که تا حالا دیده ایم اینا هستن، مسلما بهترین دولت بعد انقلابه!
راستی من یه سوال دارم : نقد منصفانه و زنده باد مخالف من و تحلیل علمی و ...چی شد؟نقد منصفانه میگه خوبی ها رو نگیم و فقط سیاه نمایی کنیم؟حالا که بحث آمار شد کاش تمام آمارای دولت نهم رو لا اقل تو تعداد انگشت شماری از مهمترین معیارای رشد اقتصادی و توسعه کشور( که قطعاٌ خودتون می دونین) هم می آوردین تا یادمون بیاد زنده باد مخالف من و نقد منصفانه و تحلیل علمی و ... چیه!
امیدوارو از صحبتام نرنجیده باشین!
یا علی
*************************
پاسخ:
راستش را بخواهید از نوشته شما رنجیده خاطر شدم، نه به آن دلیل که به یادداشت بنده انتقاد کرده اید بلکه به این جهت که می بینم یکی از هم وطنانم که انسان صادقی هم به نظر میرسد گناه کبیره دورغ گفتن را کم اهمیت می داند! آیا شما فکر می کنید ایرادی بزرگتر از این هم میتواند مطرح باشد؟
در ثانی:
اینکه دولت در تحقق مهمترین شعار خود یعنی ایجاد عدالت، ناموفق بوده و آمار منتشره از سوی خبرگزاری فارس نیز آنرا به وضوح نشان میدهد ایراد لپی و کم اهمیتی است؟
رساندن تورم از کمتر از 15 درصد به بالای 25 درصد علی رغم آنهمه واردات، نکته ضعف قابل گذشتی است؟
به آستانه ورشکستگی کشاندن سیستم بانکی با دو برابر کردن بدهی معوقه بانکها در نتیجه مصوبات استانی و غیر استانی، بنگاههای زود بازده و ...، خدمت به جامعه است؟
به رکود کشاندن اقتصاد کشور و کسب و کار مردم که موج بیکاری آن در راه است افتخار دارد؟
در کاخ سعدآباد ننشستن مهمتر است یا گم و گور نشدن یک میلیارد دلار پول بیت المال؟ نکند یک میلیارد دلار هم عدد ناچیزی است و ذکر آن بی انصافی!
من نمی دانم چه دستاورد مهمی وجود دارد که نگفتن آن را بی انصافی تلقی می کنید اگر بفرمائید ممنون می شوم و قطعاً خود را تصحیح می کنم.
من در یادداشت مورد نقد جنابعالی اصولاً قصدی برای سخن گفتن از دولت نهم نداشتم و گرنه اگر چنین قصدی باشد به حد کافی دلیل و مدرک موجود است. قصد بنده در این نوشته، این بود که نشان دهم یک خبرگزاری اصولگرا، داره مردم را فریب میده!
متن كامل