۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

بيانيه سيزدهم

بيانيه سيزدهم ميرحسين موسوي چون بيانيه‌هاي پيشين او بخصوص بيانيه‌هاي اخيرش حاوي نكات جديد و مهمي از زبان اين پيشكسوت پشيمان‌نشده نظام جمهوري اسلامي بود. مواردي كه او در اين بيانيه بدان‌ها اشاره داشت چيزي نبود كه در گذشته و حال از چشم صاحبنظران و فعالين سياسي و اجتماعي دور مانده باشد اما جاري شدن آنها بر زبان مردي كه يك دهه اول جمهوري اسلامي را كه دهه شكل‌گيري و بنيان‌گذاري آن و دهه‌اي پرتلاطم بود، از نزديك نزديك لمس و تجربه نموده و دو دهه بعدي را نيز يك پايش در ميان مردم و يك‌پايش در ميان حاكمان بوده؛ آنها را به مواردي بسيار مهم و درس‌آموز مبدل مي‌كند.
نكته اول: "روز قدس يكي از میعادهاست. با چنین دعوتی نمی‌توان بدون تامین و ترویج عدل در داخل به وقوع ستم در دور دست معترض بود". موسوي با ذكر اين گزاره، همان شعار انتخاباتي خود را كه مي‌گفت اول بايد در داخل قوي بود آنگاه به مبارزه با ناراستي در دوردست‌ها پرداخت تكرار كرده و بصوري تلويحي با شعارهاي سبزيون روز قدس همراهي نشان داده است.
نكته دوم: "اینجانب آخرین جمعه از رمضان امسال را در میان کسانی حاضر شدم که جمعی از آنان با مشت‌های گره کرده به پیشوازم آمده‌ بودند و برایم آرزوی مرگ داشتند. در مسیر پرهیاهویی که بایکدیگر همراه شده بودیم سیمای‌شان را مرور می‌کردم و می‌دیدم‌ که آن چهره‌ها را دوست دارم و می‌دیدم پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد". اين گفته ميرحسين، در واقع تداعي‌كننده شعار "برد – برد" و يا "زنده باد مخالف من" و اين اقدام او در روز قدس، عينيت بخشيدن به آن شعارها بود. اين سخن او در واقع آب سردي بر آتش انتقام‌جوئي‌ها و كينه‌ها و عقده‌ها و تعصبات كوري است كه جز به نابودي حاملان و ناقلان انديشه‌هاي دگر رضايت نمي‌دهد.
نكته سوم: "خشم مرکبی است که سوار خود را به زمین می‌زند. درمقابل رفتارهای زشت امنیتی و تحریک‌های مدوام تبلیغاتی مردم حق دارند عصبانی شوند، اگرچه این حقانیت تغییری در تبعات خشم آنان ایجاد نمی‌کند". دعوت به رفتار عاقلانه و بدور از احساسات جان كلام در اين گفته موسوي است. او مي‌گويد عصبانيت از رفتار حاكمان حق مردم است ولي بلافاصله متذكر مي‌شود كه اين حقانيت و پيامدهاي خشونت‌بار آن لزوماً نتيجه‌اي ثمربخش در پي نخواهد آورد.
نكته چهارم: "مردم ما هوشیار و خردمندند‌ و خردمند کسی است که نه فقط میان خوب و بد، بلکه میان خوب و خوبتر و بد و بدتر تمیز بدهد. در پیش‌رو و در شرایط تاریخی ما تصویر روشنی از نتایج رفتارهای ساختارشکنانه نیست. همان‌گونه كه در نامه فرستاده شده برای تمامی مراجع تقلید به عرض رسید افغانستان و عراق دو عبرت بزرگ در دو سوی سرزمین ما هستند که هرگز نباید آنها را از نظر دور کنیم. ما خواستار اجرای بدون تنازل قانون اساسی و بازگشت جمهوری اسلامی به اصالت اخلاقی نخستین‌اش هستیم. ما جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد را می‌خواهیم و آنانی را ساختارشکن و هرج‌ ومرج‌ طلب می‌شناسیم که با بهانه و بی‌بهانه از موازین اسلامی عدول می‌کنند و بنا بر امیال شخصی به تعطیل اصول قانون اساسی دست می‌زنند". در اين فراز از بيانيه، ميرحسين با تفكيك ميان خوب و بد با خوب و خوبتر و بد و بدتر، ضمن اذعان به ايراداتي كه به ساختارهاي موجود وارد است شكستن آنرا پرهزينه‌تر از پيگيري استيفاي حقوقمان در قانون اساسي تنازل‌نايافته و موازين اسلامي عدول نشده دانسته و در همين راستا بر جمهوري اسلامي نه يك كلمه كم و نه يك كلمه بيش تأكيد مي‌كند ولي در عين‌حال از كنار "شعار نه غزه، نه لبنان، جانم فداي ايران" در مي‌گذرد.
نكته پنجم: "فضای سیاسی امروز كشور آن چیزی نیست كه سی سال پیش از این ایرانیان آرزوی‌اش را داشتند. مردم اینك از خود می‌پرسند چه چیز ما را از رسیدن به آرمان‌هایمان بازداشت و به شرایط فعلی رساند. این سوالی اساسی است كه جا دارد درباره كوشش‌های امروز و فردای‌ ما نیز پرسیده شود. ما چه باید بكنیم تا سی سال بعد از نو با همین پرسش روبرو نشویم؟". كسي كه براي يك دهه از دست‌اندركاران ارشد و اصلي نظام برآمده از انقلاب 57 و نخست‌وزير مورد اعتماد سرسختانه بنيان‌گذار آن بوده، امروز صادقانه از نرسيدن به آرمانهاي انقلاب 57 صحبت مي‌كند و هوشمندانه از همه مي‌خواهد كه به ريشه‌هاي اين ناكامي توجه كرده و همه را از افتادن مجدد در دام آن پرهيز مي‌دهد.
نكته ششم: "در طول یك قرن گذشته مردم ما از این قبیل دستاوردها کم نداشته‌اند، اما همه آنها متکی به مبارزه بوده است؛ تا فضای جهاد و تلاش وجود داشت این دستاوردها زنده بود و همین كه مردم خسته می‌شدند یا تصور می‌كردند باید به خانه‌هایشان بازگردند محصول از میان می‌رفت. مبارزه امری مقدس است، اما دائمی نیست. آنچه دائمی است زندگی است. ما نیز باید راه سبز امید را زندگی کنیم". ميرحسين موسوي در اين بخش از بيانيه خود، خواستار اين است كه معترضين هم زندگي كنند هم مبارزه. زندگي را مبارزه كنند و مبارزه را زندگي تا حركت اعتراضي خسته نشده و از نفس نيافتد. بنابراين مي‌گويد ما بايد راه سبز اميد را زندگي كنيم.
نكته هفتم: "اگر برای نتایجی که از حرکات اجتماعی خود به دست می‌آوریم دوام می‌خواهیم باید شجاعت و فراست را به هم بیامیزیم". مهندس موسوي در اين قسمت از بيانيه خود از فعالان اجتماعي خواسته است كه براي اينكه حركت آنان موسمي نبوده و دوام و پايداري داشته باشد بر اسب شجاعت خود افسار فراست ببندند.
نكته هشتم: "اینک بر اثر سیاست خارجی غلط و ماجراجویانه دولتی که مردم ما بدان دچار شده‌اند کشور در آستانه بحران‌هایی قرار گرفته كه اگر با منطق مبارزه پیش می‌رفتیم شاید ساده‌انگارانه تصور می‌كردیم كه این یک امتیاز برای راه سبز ماست، اما زمانی که می‌خواهیم مسیر سبز را زندگی کنیم چنین نیست". ميرحسين موسوي در واقع رهروان راه سبز اميد را از افتادن در دام "هدف وسيله را توجيه مي‌كند" بر حذر داشته و از اينكه فشار خارجي را ابزاري براي كوبيدن حاكمان قرار دهيم پرهيز مي‌دهد و لذا توصيه اساتید ایرانی مقیم خارج مبني بر اينكه با سپاسگزاری از حمایت ملت‌های دیگر از آنها بخواهیم در هیچ تحریمی بر علیه ایران شرکت نکنند را مي‌پسندد و بر آن صحه مي‌گذارد و دليل آنرا اينگونه بيان مي‌كند كه "این نه تحریم یک دولت،‌ بلکه تحمیل رنج‌های بسیار بر مردمی است که مصیبت دولتمردان مالیخولیازده برایشان کافی است".
نكته نهم: "هر جمعی و جماعتی كه سرنوشت خود را به بود و نبودكسان پیوند زدند سرانجام - حداقل با فقدان او - سرخورده شدند. هرگاه مردمی برای تنی یا افرادی از همراهان عادی خود امتیازات بی‌دلیل قائل شدند سرانجام تشخیص عقلانی خود را در مقابل خواست آنان واگذار كردند و به جاه‌ طلبان مجال دادند كه در آنان طمع كنند. مردمی كه می‌خواهند سرپای خود بایستند و حیاتی كریمانه را تجربه كنند جا دارد كه از نخستین قدم‌هایی كه به ناكامی‌‌شان می‌انجامد بابیشترین دقت‌ها پیشگیری كنند. تولد اینجانب نه هفتم مهر كه روز آشنایی با شماست. حتی اگر روز هفتم مهر به دنیا آمده بودم نیز جا نداشت حركت شما به كیش شخصیت آلوده شود. امیدوارم این كلمات مرا صمیمانه و از سر نگرانی و نه یک شكسته‌ نفسی بی‌حقیقت و تعارف‌ گونه تلقی كنید". مهندس ميرحسين بدين‌تريتب در پايان بيانيه خود، در كنار هشدار به رهپويان راه سبز اميد از افتادن در دامي كه ديگران براي آنها پهن كرده بودند تا آنان را به تمسخر گيرند، از اينكه حركت اعتراضي و به قول او زندگي اعتراضي مردم آلوده به كيش شخصيت شود پرهيز داده و آنرا مجال دادن به جاه‌طلبان براي طمع در آنان بر مي‌شمارد.
البته آقاي موسوي بايد بداند كه همه اينها درست، مهم و البته لازم؛ اما حداكثر دستاوردي كه زندگي كردن راه سبز اميد با مختصاتي كه ايشان ترسيم مي‌كنند درپي خواهد آورد خسته‌شدن و كناررفتن مخالفان اين راه است ولي اين لزوماً به معني تحليل‌رفتن رفتار‌هائي كه آنان را آنان كرده‌ نخواهد بود و تضميني براي عدم بازتوليد آن كردارها از سوي پيش‌قراولان جنبش سبز وجود ندارد حتي اگر امروز نسبت به چنين بازتوليدي هشدار دهند. لذا بايد درمان‌هاي اثربخش‌تر و مطمئن‌تري تجويز كرد كه پايشان بر روي زمين باشد. در اين زمينه در مقاله‌اي مستقل توضيح خواهم داد.
متن كامل

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

رحيم پور ازغدي؛ بالاخره موفق شد

در پائيز يكي از سالهاي مياني دهه 70 شمسي، همايشي در دانشگاه شهيد‌بهشتي برقرار بود كه در جريان ارائه مقاله توسط آقايان حجاريان و كديور، آقاي رحيم‌پور ازغدي كه يكي از اعضاء پنل بود قصد داشت با حمله فيزيكي مانع ادامه سخنراني آنها شود ولي در نهايت موفق نشد و نتوانست فضاي جلسه را به‌نفع خود تحت تأثير قرار دهد. با ديدن و شنيدن آنچه كه در مصاحبه تلويزيوني اخير آقاي حجاريان به همراه آقايان عطريان‌فر و شريعتي بيان شد و يا از سوي مجري برنامه چنين وانمود شد كه بيان مي‌شود؛ ناگهان به‌ياد آن سمينار افتادم و پيش خود گفتم آقاي رحيم‌پور ازغدي با كمك زندان توانست كتابهاي خود را به‌خورد اين آقايان بدهد و با فضاسازي مجري برنامه، بالاخره پس از سالها موفق شد جملاتي چند از افكار و عقايد خود را بر زبان آقاي حجاريان و بيشتر و بهتراز خود او بر زبان وكلاي‌ سخنان او (عطريان‌فر و شريعتي) جاري سازد.
در اين برنامه تلويزيوني برخي نكات جلب توجه مي‌كرد كه در اين يادداشت مروري بر آنها شده‌است:
1- صرفنظر از تلاش و اصرار زياد و مستمري كه مجري برنامه در جهت القاء وقوع دگرگوني بنيادين در افكار طرف‌هاي مصاحبه بخصوص آقاي حجاريان داشت و اين موضوع را بگونه‌اي تكرار مي‌كرد كه انگار مورد تأييد خود آنان نيز هست؛ در همه آنچه در اين مصاحبه از زبان هر سه نفر شنيده شد حتي يك جمله وجود نداشت كه به صراحت در مغايرت با گفته‌ها، نوشته‌ها و نظرات پيشين آنها باشد. حتي جملاتي كه بتوان از آن به تحول فكري عادي و نه حتي بنيادين تعبير كرد نيز بسيار محدود و معدود بود. آقايان حجاريان، عطريان‌فر و شريعتي؛ صرفاً در برابر تلاش و اصرار مجري برنامه مبني بر القاء وقوع تحول در بنيادهاي فكري آنها مخالفت نمي‌كردند و در مواردي نيز آقاي عطريان‌فر و شريعتي بر برخي رفتارهاي اصلاح‌طلبان نقدهاي بسيار كلي مطرح مي‌كردند كه قبلاً هم، هم خود آنان و هم ديگران چنين نقدهائي را مطرح كرده بودند. بعنوان مثال، مجري برنامه در بخشي از سؤالات خود ادعا كرد كه آقاي حجاريان قبلاً مخالف ولايت‌فقيه بوده ولي الآن نظرش عوض شده ‌است. سعيد حجاريان در پاسخ ضمن سكوت درباره اين ادعا، گفت من قبلاً گفته بودم ولايت‌فقيه داراي سه منبع مشروعيت است ولي در جمهوري اسلامي مشروعيت الهي را نيز بايد به آن افزود. اما او نگفت كه چنين مشروعيتي را تأييد يا رد مي‌كند. جالب آنجاست كه سعيد شريعتي در بخشي از گفته‌هاي خود ضمن اشاره به مقاله‌اي از سعيد حجاريان، اظهار داشت كه "اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات".
2- آنچه كه در برنامه‌ تلويزيوني اخير و يا دادگاهها بر زبان بازداشت‌شدگان جاري شد حتي اگر به‌واقع هم از روي اعتقاد و بدون هرگونه فشار اعم از سياه و سفيد صورت گرفته باشد، اعتباري ندارد و لذا قابل اعتماد نيست، چونكه اينگونه اظهارات و اعترافات اولاً در محيط ايزوله ابراز مي‌شوند و چنين به‌نظر مي‌رسد كه فرصت ابرازنظر‌هاي مخالف ادعاهاي طرف مقابل براي بازداشت‌شدگان فراهم نيست ثانياً اين اظهارها و اقرارها تحت مديريت كساني صورت مي‌گيرد كه بصورت سازمان‌يافته سعي در فريب افكار عمومي دارند كه نمونه روشن آن داستان تهيه فيلم ساختگي درباره ترانه موسوي و اخيراً سعيده پورآقائي است (چگونه ميتوان به اعتراف‌ها و گفته‌هائي اعتماد داشت كه تحت مديريت كساني انجام مي‌شود كه با جعل فيلم درپي فريب افكار عمومي هستند؟) و ثالثاً اين اظهارات و اعترافات همراه با قانون‌شكني و زيرپا‌گذاشتن گسترده آئين‌دادرسي صورت مي‌پذيرد.
3- به‌نظر مي‌رسد كه سعيد حجاريان با زيركي خاصي دست‌اندركاران پرونده خود را به‌مسيري كشانده كه آنگونه كه او مي‌خواهد بازي كنند و سؤلات‌شان را در حوزه‌اي كه او تعيين كرده متمركز نمايند. او در واقع آنچه كه خودش درست ميدانسته و بدان باور داشته و در عين حال فكر مي‌كرده كه طرف مقابل نيز از بحث در آن‌باره خوشش خواهد آمد، پيش كشيده و بازي را در آن قالب هدايت كرده و ادامه داده‌ است. آن‌چيز، همان ضعف علوم انساني در ايران است. اين مطلب به‌ويژه در مصاحبه تلويزيوني كه فضاي بحث نسبتاً آزادتر و مطالب آقاي حجاريان بصورت نسبتاً مستقيم‌تر و كنترل‌نشده‌تري ابراز مي‌شد نمود بيشتري داشت. لحن گفته‌ها و جهت‌گيري و غلظت و عمق مطالبي كه او در برنامه تلويزيوني بيان مي‌داشت در بسياري موارد با آنچه كه تحت عنوان دفاعيه ايشان در دادگاه، منتشر شد متفاوت بود.
ناگفته نماند كه شايد هم قضيه برعكس بوده و رويه بازجوئي از فعالان سياسي شاخص اينگونه بوده كه بازجويان در جريان مصاحبه با بازداشت‌شدگان، وقتي در موردي با آنها نزديكي و يا اتفاق نظر حس مي‌كرده‌اند و يا در گفته‌هاي آنها نقدي نسبت به گذشته‌شان و يا جناحي كه به آن تعلق دارند مي‌ديده‌اند مبناي بازجوئي خود را همان قرار داده و متهمان را در همان جهت هدايت كرده و از آنها مي‌خواسته‌اند اعترافات و دفاعيات و نظرات‌‌شان را در همان‌ارتباط بسط داده و تشريح كنند. بنابراين شايد تمركز مباحث مرتبط با سعيد حجاريان بر علوم انساني، ريشه در اين رويه بازجوئي داشته باشد.
درهرصورت، به‌نظر مي‌رسد ضعف علوم انساني در ايران پديده ناشناخته‌ و جديدي نيست و بسيار درباره آن سخن گفته شده است. بخشهائي از آن مانند شيوه‌هاي آموزشي در مدارس و دانشگاهها و كپي‌برداري كوركورانه از غرب مختص علوم انساني نيست و در علوم غيرانساني نيز به‌وفور يافت مي شود و بخش‌هائي نيز مختص علوم انساني است كه نمونه‌اي از آنرا در مقاله‌اي از دكتر مصطفي ملكيان مي‌توان ديد كه اتفاقاً يكي از شركت‌كنندگان در راهپيمائي‌هاي پس از انتخابات بود(عكس‌اش را اينجا ببينيد).
تمركز بر ضعف علوم انساني و يا غربي‌بودن منابع آموزشي علوم انساني در دانشگاههاي كشور، در تحليل وقايع پس از انتخابات بحثي انحرافي است. اينكه انتخاباتي برگزار شده و بخشهاي وسيعي از جامعه تصور مي‌كنند كه تقلب شده و به‌آن اعتراض دارند، چه ربطي به ضعف علوم انساني دارد؟ مضافاً اينكه مگر در علوم ديني كه اتمسفر آن همه ابعاد و زواياي زندگي اجتماعي ما را فرا گرفته، ضعف نداريم؟ و مگر منابع آموزشي آن كاملاً پويا و متناسب با ويژ‌گيهاي جامعه امروزي ماست؟ چرا فكر نمي‌كنيم علما و اساتيدي كه دين را تدريس و تبليغ مي‌كنند نيز اشتباهات و يا خطاهائي داشته‌اند؟ چرا فكر نمي‌كنيم فهم ناقص و يا غلط ما از دين است كه ما را به اين روز رسانده و به اين آشوب‌ها و يا تظاهرات رهنمون ساخته؟ چگونه است كه وقتي نظريه‌هاي غربي جواب نمي‌دهند بلافاصله و بدون هرگونه تأملي و بعضاً با ذوق و شوق فراوان، اشكال را در خود آن نظريات مي‌بينيم اما وقتي نوبت به نظريه‌هاي مبتني بر دين مي‌رسد بلافاصله اشكال را در كاربران آن نظريه‌ها و ايمان ضعيف آنان جستجو مي‌كنيم و يادمان مي‌رود كه ممكن است اشكال در درك نادرست ما از بنيان‌هاي ديني و لذا نظريه‌پردازي‌هاي غلط علماي ديني ما باشد؟ به ويژه آنكه نظريه‌هاي غربي هر تأثيري هم كه داشته باشد در كريدورهاي دانشگاهي منشاء اثر بوده‌اند اما نظريه‌هاي مبتني بر دين، در بالاترين سطوح اجرائي و تصميم‌گيري كشور حضور و نفوذ داشته‌اند و دارند.
به باور من ريشه اصلي وقايع ناگوار قبل، حين و پس از انتخابات اخير؛ نه در ضعف علوم انساني و يا رواج علوم انساني غربي در دانشگاههاي كشور، بلكه اتفاقاً در ضعف بومي‌سازي نظريه‌هاي حكومتي اسلام در ايران و بطور مشخص ناتواني آن در تبيين و تئوريزه كردن نظارت بر عملكرد ولي‌فقيه است. مشكل بنيادين ما در اين وقايع و بسياري از وقايع ديگر، نه ولايت فقيه است، نه ولي‌فقيه، نه اصول و ارزش‌هاي اسلامي و انقلابي و نه قانون اساسي؛ بلكه مشكل ما رها بودن ولي‌فقيه از نظارت و ناتواني نظريه‌هاي حكومتي مطرح اسلام براي تعريف نظارتي كارآمد در اين زمينه است. اين فقط ادعاي من نيست بلكه در جلسه اخير مجلس خبرگان، سرتاسر سخنراني آيت‌الله دستغيب، عضو مجلس خبرگان و از علماي بزرگ كشور، بر همين موضوع استوار بود.
نكته جالب ديگر در اين زمينه بسط و تفسير و تفصيل نظرات سعيد حجاريان توسط آقاي عطريان‌فر به‌ميل خود و از آن مهمتر ارزيابي وضعيت علوم انساني در ايران بود، در حاليكه او حتي بلد نبود نام گونارد ميردال اقتصاددان، جامعه شناس و دانشمند بزرگ علوم سياسي و برنده جايزه نوبل را به‌درستي تلفظ كند و صرفاً بر اساس ظاهر اسم او، او را هندي مي‌دانست در حاليكه او سوئدي است!
4- در جريان دادگاهها و گفته‌هاي جسته و گريخته برخي از بازداشت‌شدگان حتي برخي از آنانكه آزاد شده‌اند، نكته‌ مشتركي جلب توجه مي‌كند و آن بحث كناره‌گيري از فعاليت سياسي است. در برنامه تلويزيوني اخير نيز بحث استعفاي آقايان حجاريان، شريعتي و عطريان‌فر از حزب‌هائي كه عضو آن بودند مكرراً زيرنويس مي‌شد. اين دو دليل مي‌تواند داشته باشد: 1)آنان از يكسو از وقايع پس از انتخابات بي‌خبرند و احتمالاً تصور مي‌كنند كه سران اصلاحات كاري از دست‌شان برنمي‌آيد و از سوي‌ديگر مي‌بينند كه پس از سالها تلاش و كوشش براي نظام جمهوري اسلامي، نتيجه سياست‌ورزي و اصلاح‌طلبي‌شان بدون آنكه ‌گناهي مرتكب شده باشند در زندان گرفتار آمدن است، لذا براحتي مي‌توانند در خلوت اطاقهاي انفرادي خود از فعاليت سياسي خسته و نااميد شوند. 2)بخاطر خستگي از وضعيتي كه در آن گرفتار آمده‌اند ممكن است كنار گذاشتن فعاليت سياسي را ابزاري براي معامله و خلاص‌شدن از اين وضعيت بكار گيرند. لازم به‌گفتن است كه چون كنارگذاردن فعاليت سياسي و اعلام علني آن از سوي بازداشت‌شدگان براي نهاد قدرت مهم است بنابراين تشويق زندانيان شاخص و گرا دادن به‌آنان براي ‌انجام چنين عملي از سوي متوليان امر نيز در اين ميان نه‌تنها بي‌تأثير نيست بلكه شايد نقطه شروع افتادن در چنين مسيري باشد. فراگيري چنين عكس‌العملي در ميان بازداشت‌شدگان، چنين گماني را تقويت مي‌كند.
5- يكي از نكاتي كه از سوي آقايان شريعتي و عطريان‌فر در پاسخ اين پرسش كه چگونه شد ديدگاههاي گذشته‌شان دچار تحول و دگرگوني شد مطرح گرديد اين بود كه آنها در زندان از هيجاناتي كه در بيرون دچار آن بودند فارغ شدند و در خلوت خود با خداي خويش، پيرايه‌هاي زائد را از ذهن خود زدودند و تحولي در ديدگاههاي آنان بوجود آمد. گو اينكه اين آقايان معتاد بوده‌اند و با رفتن به زندان وارد مرحله ترك شده و افكار افيوني را از خود دور نموده‌اند. ولي وقتي به كساني كه اين آقايان را دستگير كرده‌ و براي ترك اعتياد برده‌اند فكر مي‌كنيم و يادمان مي‌آيد كه آنان براي فريب افكار عمومي فيلمي درباره ترانه موسوي و سعيده پورآقائي جعل كرده و آنرا براي ميليون‌ها بيننده از رسانه‌اي كه قرار بود دانشگاه باشد پخش كرده‌اند؛ وقوع چنين تحول و دگرگوني در ديدگاههاي آقايان شريعتي و عطريان‌فر و ديگران و در واقع چنين تركي برايمان دشوار و نشدني مي‌نمايد.
6- سعيد حجاريان در اواخر مصاحبه، گفت تا زمانيكه دخالت خارجي منتفي نشود نظرات جديد؟! خود را كنار نخواهد گذاشت. به‌نظر مي‌رسد ايشان تصور مي‌كنند يا چنين به او القاء ‌شده كه آقايان موسوي و كروبي و خاتمي بازداشت‌شدگان را چون موارد مشابه گذشته فراموش كرده‌ و به سازش با قدرت پراخته‌اند. ظاهراً او و بقيه زندانيان اطلاعي از هزينه‌هائي كه اين سه نفر در حال پرداخت آن هستند ندارند. به‌راحتي مي‌توان حدس زد كه آنان از كم و كيف تحولات بيرون بي‌خبرند حتي تصور مي‌كنم كه آنارشيستي و اغتشاش‌گرانه بودن وقايع پس از انتخابات و ارتباط آن به‌بيگانگان براي آقاي حجاريان به باور تبديل شده ‌است و او از خشونتي كه عليه مردم بكار رفته خبر ندارد. از طرفي چون او به هرحال در محيط اطلاعاتي و امنيتي رشد كرده و نسبت به اين قبيل وقايع آلرژي دارد و همانگونه كه در جائي عباس عبدي را به ليگاليزم يا قانونگرائي (legalism) متهم كرده خودش نيز دچار نوعي سكيوريتيزم يا امنيت‌گرائي (securitism) است، لذا مي‌گويد تا زمانيكه دخالت خارجي باشد با ‌خيابان آمدن مردم مخالفت خواهد كرد.
من تصور نمي‌كنم به آقاي حجاريان و بقيه زندانيان درباره وقايع پس از انتخابات چيزي بيشتر از آنچه كه در تلويزيون و روزنامه‌هاي جناح حاكم گفته و نوشته ميشود اطلاع داده باشند. شاهد آن اينكه، چون سعيد شريعتي يك ماه پس از ديگران بازداشت شد و لذا بسيار بيشتر از ديگر زندانيان از وقايع بيرون باخبر است، در مصاحبه تلويزيوني اخير تقريباً هيچ حرفي در نقد گذشته خود نزد و هر چه مي‌گفت بصورت تصنعي و با خاراندن پيشاني و سر و گزيدن لب و نيشخندهاي معني‌دار همراه بود.
متن كامل

۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

استقلال قاضي

پنجمين دادگاه متهمان وقايع انتخابات رياست‌ جمهوري برگزار شد. در اين دادگاه نكته‌اي وجود داشت كه به‌صورتي بسيار روشن امكان مي‌دهد تا استقلال قاضي را در سيستم قضائي كشور آنهم در يكي از مهمترين و حساس‌ترين محاكمات تاريخ كشور پس از انقلاب، بيازمائيم.
قاضي؛ رئيس‌ دادگاه است و هر آنچه در قبل، حين و پس از جلسات دادگاه روي مي‌دهد با نظارت، هدايت و تصميمات او به‌جريان درمي‌آيد. استقلال قاضي؛ يعني اينكه هيچ‌ كسي حق ندارد و نمي‌تواند تصميمات و اقدامات او در قبل، حين و پس از جلسات دادگاه را تحت تأثير قرار دهد، طرفين دعوا براي او يكسان‌ هستند و او هيچ پيش‌داوري درباره آنها ندارد و تنها و تنها معيار او براي اداره جلسات دادگاه و تنظيم جريانات پيش و پس از آن، قانون است.
هرچند كه نوع ادبيات مورد استفاده از سوي قاضي دادگاه‌هاي اخير و همچنين مهندسي دادگاه از جهت علني ‌بودن آن به‌وضوح نشان مي‌داد كه براي او طرفين دعوا يكسان نيستند و او پيش‌داوريها‌ئي به ضرر متهمين و به‌نفع مدعي‌العموم دارد اما در جلسه پنجم بصورتي بسيار روشن به‌عينه ديديم و به‌سمعه شنيدم كه قاضي دادگاه رأساً و مستقلاً تصميم نمي‌گيرد و در خوش‌بينانه‌ترين حالت با قوانين و مقررات دادرسي كشور آشنا نيست كه حتي آنهم در بطن خود حاوي نوعي عدم استقلال است. در تمامي چهار جلسه قبلي دادگاه ديديم كه اسامي و مشخصات متهمان خوانده و گفته مي‌شد و كراراً و مستمراً و با سر و صداي زيادي در راديو و تلويزيون دولتي (و نه خصوصي) نيز تكرار و برجسته مي‌گرديد.
اما در جلسه پنجم دادگاه به‌ناگاه همه متوجه شدند كه اي داد بي‌داد، نبايد اسم و مشخصات متهمان در دادگاه ذكر مي‌شد!!! اگر در اين مدت قانون عوض شده بود شايد چنين تغيير رويه‌اي توجيه داشت اما همه مي‌دانيم كه در طول برگزاري اين دادگاهها قوانين مربوطه عوض نشده‌اند. و يا اگر قاضي دادگاه عوض شده بود باز مي‌شد توجيه آورد كه قاضي قبلي تفسيرش از قانون متفاوت بود ولي قاضي جديد معتقد است نبايد اسامي متهمان علني شود. اما باز هم همه مي‌دانيم كه قاضي جديدي در كار نيست و در جلسه پنجم نيز كسي بر كرسي رياست دادگاه نشست كه در جلسات قبلي نشسته بود. من واقعاً در حيرتم از اينكه قاضي پرونده متهمان وقايع انتخابات رياست‌ جمهوري كه بر خلاف قانون در جلسات قبلي دادگاه اجازه مي‌داده اسامي متهمان علني شود؛ با چه‌روئي بازهم بر مسند رياست اين دادگاه در جلسه پنجم مي‌نشيند، با چه‌روئي برخلاف رويه قبلي خود تصميم گرفته و با شجاعت تمام اعلام مي‌دارد كه حاضرين در دادگاه حق ندارند اسامي متهمان را علني كنند، با چه‌روئي خود را عادل و آشنا به قانون و داراي صلاحيت قضاوت مي‌داند و با چه روئي خود را مستقل مي‌نامد.
"عوض‌شدن رويه دادگاه در نحوه انعكاس اسامي و مشخصات متهمان و در عين حال عوض‌نشدن رياست دادگاه" همان نكته‌اي بود كه در پيشاني يادداشت آنرا مشاهده‌اي روشن براي آزمودن استقلال قاضي در سيستم قضائي كشور ناميدم. قاضي كه در چند جلسه دادگاه درباره يك موضوع معين كه تكليف آن نيز در قانون به‌وضوح روشن است، رويه‌هاي متفاوتي اتخاذ نمايد يا تحت تأثير طرفين دعواست يا اينكه با قانون قرابتي ندارد كه در هر دو صورت استقلال او و لذا عدالت او و طبعاً اعتبار حكمي كه در نهايت صادر خواهد كرد زير سؤال است.
لازم به‌گفتن است دليل اينكه شاهد برگزاري چنين دادگاهي با چنان وضعيتي هستيم آن است كه اين دادگاه به‌دنبال كشف حقيقت نيست و خودش هم مي‌داند اتهاماتي كه بر متهمان وارد مي‌گردد جرم نيست حتي اگر جرم هم باشد متهمان نقش معني‌داري در آن نداشته‌اند. اين دادگاه پوششي براي يك امر سياسي است بر اين مبنا كه برخي موضوعات را تحت عنوان اتهام به فعالان سياسي بچسبانند و با تبليغ و سر و صداي بسيار، آن اتهامات را در اذهان عمومي بعنوان امري مجرمانه بكارند و بدين‌ترتيب مقصر وقايع اخير را در ذهن مردم افرادي متخلف و ناباب و وابسته به‌بيگانه و در يك كلام "دشمن" جلوه دهند و حكومت را در اين ميان بي‌تقصير جابياندازند؛ آنگاه پس از مدتي كه سر و صداها خوابيد و حساسيت و توجه اذهان عمومي به اين قضيه از بين رفت تدريجاً اين متخلفان و نابابان و وابستگان به‌بيگانه را تبرئه كرده و رها سازند. دست‌اندركاران قضائي دادگاه نيز بر اين موضوع واقف‌اند كه آنچه در حال انجام آن هستند كار قضائي و حقوقي نيست بلكه كار سياسي است لذا با آن كنار آمده‌اند. البته روشن است كه اين‌كار خلافي آشكار از قانون، ظلمي واضح بر متهمين و فريبي بزرگ در حق مردم ايران مي‌باشد.
در اين روزها برخي‌ از اصولگرايان كه به‌دنبال فرار از زيربار عذاب وجدان ناشي از وقايع اخير هستند و دستاويزي براي فرار مي‌جويند و به‌دنبال گريزگاهي براي رد فشار افكار عمومي از سر خود هستند، از اينكه دادگاه متهمان وقايع اخير حاضر شده اصلي از اصول متعدد آئين ‌دادرسي را بصورتي بسيار ناقص مراعات نمايد شادي مي‌كنند غافل از آنكه اينكار عزا دارد و نه شادي. دادگاهي كه قصدي براي كار حقوقي ندارد بلكه ‌به‌دنبال كار سياسي در پوشش كار قضائي است صورت حقوقي قضيه را هر چه بيشتر مراعات نمايد بيشتر و بهتر مي‌تواند به آن هدف سياسي سرپوش حقوقي بگذارد و اين عزا دارد و نه شادي. آب كه از سر گذشت چه يك وجب چه صد وجب.
متن كامل

۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

كجاي كار؛ ايراد دارد؟

واكنش قدرت به اعتراضات مردمي پس از انتخابات رياست‌ جمهوري دهم به‌ظاهر عجيب و حيرت‌انگيز بود و باعث شد برخي‌ها انگشت به‌دهان بمانند و از تعجب خشك‌شان بزند. اما چنين برخوردي با چنان وقايعي امري قابل پيش‌بيني بود ولي چه بايد گفت كه براي بسياري از حاميان انقلاب اسلامي و حتي كارشناسان (بعضاً به‌عمد) تا اتفاقي به عينه رخ ننمايد آنرا باور نمي‌كنند. حتي اگر قرار بر قضاوتي خوش‌بينانه نسبت به نوع مواجهه با وقايع ماههاي اخير باشد تصور بر اين است كه اين مواجهه، مواجهه‌اي ديمي و يا در جهت دورزدن مسأله و توأم با نوعي فرار به جلو بوده است.
تا قبل از كشته‌شدن فرزند يكي از مقامات حكومتي (آقاي روح‌الاميني) اصولاً هرگونه برخورد با مردم انكار و يا اينكه با سكوت پاسخ داده مي‌شد. اما پس از افشاي قتل محسن روح‌الاميني تدريجاً تحت فشار افكار عمومي و يا دلايل ديگر به خشونتها و جنايتهائي كه در خيابانها و برخي بازداشتگاهها عليه معترضين به نتايج انتخابات بكار مي‌رفت اعتراف شد ولي مقصر آن افراد ناشناس و خودسر اعلام گرديد (در اين ميان روشن نيست كه چرا وقتي نوبت به معترضين مي‌رسد خواستار برخورد با كانديداهاي معترض و حتي سران اصلاح‌طلبي كه مستقيماً درگير جريان انتخابات هم نبودند مي‌شوند اما وقتي نوبت به جنايتهائي كه عليه راهپيمايان چه در خيابانها و چه در زندانها واقع شد مي‌رسد مسؤوليت آن را بر گردن عوامل ميداني و جزء اين فجايع مي‌اندازند و كاري به سران و فرماندهان ندارند).
ممكن است كساني بگويند تخلف مأموران در انجام وظايف خود امري طبيعي است و چنين وقايعي همه‌جاي دنيا روي مي‌دهد. اما در پاسخ آنان بايد گفت:
اولاً، اينجا همه جاي دنيا نيست. در اينجا كه آزادي‌هاي مردم را در دايره احاديث ديني و احكام فقهي تعريف مي‌كنند به‌همان‌ترتيب نيز موظف‌اند در اعمال قدرت بر آن مردم در دايره احاديث ديني و احكام فقهي عمل نمايند. در اينجا ادعا مي‌شود دين و اخلاق اولي بر همه چيز است. حكومت ما لحظه‌اي نيست كه معنويت خود را به‌رخ ماديت ديگران نكشد. نيروهاي نظامي، انتظامي و امنيتي حتي بسيار بيشتر از بقيه ادعاي حركت در چارچوب دين و اخلاق و احكام ديني را دارند. بنابراين دايره طبيعي بودن برخي تخلفات، در اينجا بسيار تنگ‌تر از همه‌جاي دنيا بايد باشد.
ثانياً، وقتي تخلفات مأموران شدت و ابعادي شبيه آنچه كه در ماههاي اخير ديديم به‌خود مي‌گيرد ديگر نمي‌توان بسادگي آنرا به طبيعت كار مربوط دانست، بلكه بايد در كارائي نهادهاي مسؤول شك نمود و يا اينكه اراده‌اي سياسي را در پشت سر اين وقايع جستجو كرد. به نظر من وقايع اخير محصول تركيبي از اين دو حالت است. سخن گفتن در باب حالت دوم را به موقعيت مناسب‌تري واگذار مي‌كنم اما درباره مقوله اول نكاتي را به‌عرض مي‌رسانم.
دستگاههاي حكومتي كشور ما از جهت تعدد و تنوع سازمانهائي كه فعاليت آنانرا تحت نظر داشته و بر كار آنها نظارت مي‌كنند شايد در دنيا منحصر به فرد باشد. وزارت اطلاعات، سازمان بازرسي كل كشور، ديوان محاسبات و انواع و اقسام واحدهاي بازرسي و نظارت در درون خود ادارات؛ بر فعاليت آنها بصورتي مستمر و ميداني نظارت دارند. در نهادهاي نظامي، انتظامي و امنيتي علاوه بر آنها واحدهاي عقيدتي – سياسي و همچنين نهاد‌هاي نمايندگي‌ ولي‌فقيه نيز به امور تقريباً مشابهي اشتغال دارند. بر اين موضوع اضافه كنيد گزينش‌هاي عمومي و عقيدتي كه درباره متقاضيان ورود به دستگاههاي حكومتي اعمال مي‌شود كه اين اقدام براي متقاضيان استخدام در دستگاههاي نظارتي و همچنين نهادهاي نظامي، انتظامي و امنيتي بسيار سخت‌گيرانه‌تر بوده و با وسواس و بررسي بيشتري انجام مي‌شود. با اين وصف چرا در خروجي اينگونه نهادها حوادث تلخي چون قتل‌هاي زنجيره‌اي، جنايت كوي دانشگاه كه پس از 10 سال با ابعاد بزرگتري دوباره تكرار شد و وقايع بازداشتگاه كهريزك مشاهده‌ مي شود؟
دليل خوش‌بينانه اين امر آن است كه مسؤولين به‌منظور ممانعت از تضعيف نظام، همواره تلاش مي‌كنند اشكالاتي كه در دستگاههاي مسؤول نظم و امنيت بروز مي‌كند مخفي نگهدارند. هر چند كه در پيش‌گرفتن چنين سياستي ممكن است اعتبار كوتاه‌مدتي براي نظام فراهم آورد اما در ميان مدت و درازمدت نه‌تنها مشكلي را حل نمي‌كند بلكه باعث مي‌شود آنانكه قصد تخلف دارند به‌بهانه حفظ نظام، محيط امني براي خود فراهم ساخته و روزبه‌روز بر شدت و دامنه تخلفات خود بيافزايند و از آن، وقايعي چون جنايت بازداشتگاه كهريزك بيرون بيايد. حتي اگر رده‌هاي بالا هم مخالف چنين انحرافاتي باشند در نبود نظارت عمومي، مدني و مطبوعاتي بر عملكرد نهادهاي نظامي، انتظامي، امنيتي، قضائي و ...، متخلفان؛ مقامات بالا را براحتي دور خواهند زد و هم تخلف خواهند كرد و هم خود آنانرا پشتوانه خويش قرار خواهند داد.
يك راه آن است كه دست‌اندركاران امر براي هر ناظر و بازرسي، ناظر و بازرسي ديگر بگمارند كه درآنصورت با كمبود ناظر و بازرس مواجه خواهند گرديد. روشن است كه اين‌كار غيرعملي است. راه حل ديگر كه راهكار معمول و مرسوم دنياي پيشرفته و در مواردي حتي غيرپيشرفته است نظارت عمومي، مدني و مطبوعاتي بر عملكرد مسؤولين برقراري نظم و امنيت و امر قضا در كشور است. هر چند كه به‌نظر مي‌رسد كه خود حاكميت بر اين امر بيشتر از هر كسي واقف است و بخوبي مي‌داند كه راه بي‌بديل پاكسازي نظام‌هاي قضائي، انتظامي و امنيتي كشور از تخلف؛ نظارت عمومي، مدني و رسانه‌اي است. اما قاعدتاً بر اين موضوع نيز آگاه است كه اگر باب نظارت مدني باز شود؛ بانفوذ و بي‌نفوذ، مقامات ارشد و غيرارشد، نظامي و غيرنظامي، روحاني و غيرروحاني، فقيه و غيرفقيه و ...؛ نشناخته و همه را از دم تيغ نقد خواهد گذراند و نخواهد گذاشت كسانيكه در هر پست و مقامي پاسخگوي ناكارآمدي‌هاي خود نيستند بر مسندهاي خود باقي بمانند.
متن كامل

۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

بي‌بي‌سي و دخالت در امور داخلي كشورها

در جريان وقايع پس از انتخابات رياست جمهوري، باراك اوباما در پاسخ خبرنگاري كه نظر او را درباره تحولات ايران جويا مي‌شد گفت نمي‌خواهد آمريكا به توپ فوتبال سياسي در ايران تبديل گردد و مدعي شد كه حكومت ايران از ايالات متحده بعنوان ابزاري براي پيش‌بردن سياستهاي خود بهره‌برداري سوء مي‌كند (همين اظهارات او در برنامه خبري 30/20 شبكه 2 تلويزيون به‌گونه ديگري ترجمه شد تا از آن دخالت در امور داخلي ايران استخراج و استنباط گردد). اين واقعيت غيرقابل‌ انكاري است كه در سده گذشته حاكمان ايران همواره يكي از ابزارهايشان براي دورزدن خواسته‌هاي مخالفان، تمسك به دخالت خارجي و ترساندن مردم از احتمال سوء‌استفاده بيگانگان بوده‌است. البته تلاش بيگانگان براي دخالت در امور داخلي ايران در گذشته و حال را نمي‌توان انكار كرد اما اين دليل نمي‌شود كه آنرا مؤلفه اصلي و محوري در امر حكومت‌داري قرارداده و همه رفتارهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي خود را بر اساس مقابله با آن تنظيم كنيم. روشن است كه ترس از تصادف ما را خانه‌نشين نمي‌كند و موجب نمي‌شود كه از وسائط نقليه موتوري فراري باشيم و يا هراس از اينكه مبادا در جريان معامله و يا نشست و برخاست با ديگران، كلاه سرمان برود باعث نمي‌‌گردد كه از معامله و نشست و برخاست با ديگران بپرهيزيم.
داشته‌هاي خدادادي كره‌اي كه ما در آن زندگي مي‌كنيم محدود است و اين داشته‌ها توان پاسخگوئي به خواسته‌هاي بي‌حدوحصر جمعيت روزافزون آنرا ندارد. به‌همين ‌دليل زمين از بدو قدم گذشتن انسان بر آن شاهد تلاش حريصانه انسانها بصورت‌هاي فردي و يا در قالب گروهها، طوايف، قبايل، كشورها، اقوام و امپراتوري‌ها؛ براي بهره‌مندي هرچه ‌بيشتر از داشته‌هاي محدود و كمياب آن بوده است. در اين ميان چون بهره‌مندي بيشتر هر فرد، قوم و يا كشوري مساوي با بهره‌مندي كمتر افراد، اقوام و يا كشورهاي ديگر است لذا در طول تاريخ همواره در ميان ميان افراد، اقوام و كشورهاي گوناگون تضاد منافع و يا اشتراك منافع بوجود مي‌آمده و الآن هم بوجود مي‌آيد. در نتيجه، بسياري‌ از تصميم‌گيري‌ها و فعل و انفعالات سياسي، اجتماعي و اقتصادي كه در كشورهاي گوناگون روي مي‌دهد بر منافع بقيه كشورها تأثير‌ مي‌گذارد. لذا حساسيت و واكنش نشان دادن كشورها نسبت به تحولات همديگر كه براحتي مي‌توان نام آنرا دخالت در امور ديگران نام نهاد امري قابل درك و طبيعي است. در دنيائي كه با پيشرفتهاي‌ اعجاب‌آوري در تكنولوژي به‌ويژه در امر ارتباطات مواجه بوده و سرعت، شدت و حجم جابجائي سرمايه، نيروي كار و كالا ميان كشورها در آن به سرعت در حال گسترش است؛‌ منافع كشورها و سرنوشت آنها بسيار بيشتر از گذشته به‌هم وابسته شده ‌است.
بعنوان مثال روشن است كه تغيير دولتها در ايران براي كشورهاي غربي مهم است چراكه سياستهاي دولت ايران بر منافع آن كشورها در درون و بيرون ايران تأثيرگذار است. اگر در ايران دولتي اصلاح‌طلب بر سر كار باشد منافع آنان بيشتر تأمين مي‌گردد تا دولتي اقتدارگرا. البته اين واقعيت هيچگونه خدشه‌اي بر سياستهاي اصلاح‌طلبانه و حاملان آن وارد نمي‌كند چرا كه معيار درستي و يا نادرستي تصميمات سياستمداران تأمين منافع مردم است و نه عدم تأمين منافع بيگانگان. منافع مردم لزوماً و همواره در تضاد با منافع بيگانگان نيست.
بمانند غربي‌ها، براي حكومت ايران و مردم آن نيز تغيير دولتها در كشورهاي ديگر مهم است چراكه سياستهاي دولت‌هاي ديگر بر منافع ايران در درون و بيرون آنها تأثيرگذار است. براي ايران نخست‌وزيري عبدالمالكي در عراق با رياست‌جمهوري صدام‌حسين يكي نيست. براي ايران طالبان افغانستان با كرزاي آن يكسان نيستند. براي ايران حزب‌الله لبنان با گروه 14 مارس زمين تا آسمان فرق دارد. براي ايران حضور اوباما در كاخ سفيد با رياست ‌جمهوري جان مك‌كين بسيار متفاوت است. لذا طبعاً ايران اگر بتواند تلاش مي‌كند كه در آن كشورها گزينه‌هاي مورد علاقه او در مصدر امور قرار بگيرند به‌همان‌ ترتيبي كه غربي‌ها چنين تلاشي را درباره ايران بكار مي‌گيرند. همانگونه كه چنين تلاشي از سوي ايران لزوماً بر خلاف مصالح كشور‌هاي يادشده نيست (هر چند كه ممكن است برخلاف منافع حاكمان آن كشورها باشد) و نمي‌توان آنرا توطئه نام نهاد، چنين تلاشي از سوي كشورهاي غربي نيز لزوماً برخلاف مصالح ايران نمي‌باشد (هر چند كه ممكن است به ضرر حاكمان آن باشد) و نمي‌توان آنرا توطئه ناميد. بايد توجه داشت كه هرگونه دخالت خارجي به معني تلاش براي ايجاد دولتي دست‌نشانده نيست و پديده دست‌نشاندگي غير از تلاش كشورها براي تأمين منافع‌شان در كشورهاي ديگر و صحنه‌هاي بين‌المللي مي‌باشد هر چند كه مرز ميان آندو بسيار ظريف و شكننده باشد.
درهمين ارتباط براي بسياري از ايرانيان اين سؤال مطرح است كه چرا دولت انگليس پول بي‌بي‌سي را مي‌دهد؟ آيا دولت انگليس عاشق چشم و ابروي فارسي‌زبانان است؟
بايد گفت رسانه‌هاي دولتي كه مخاطب خود را در كشورهاي بيگانه جستجو مي‌كنند هدفي جز تأمين منافع كشور و دولت متبوع خويش ندارند. بنابراين انگليسي‌ها هم كه حتي يك‌پني خرج نمي‌كنند مگر اينكه سودي براي آنها در بر داشته باشد، از راه‌اندازي سرويس جهاني بي‌بي‌سي بدنبال تأمين منافع بريتانيا در كشورهاي ديگر از جمله ايران‌ هستند. اما اين آنگونه كه در ايران تبليغ مي‌كنند و جلوه مي‌دهند لزوماً به‌مفهوم دخالت بريتانيا در امور داخلي ايران نبوده و ضرورتاً عليه منافع ملت ايران نيست، بلكه اتفاقاً در بسياري از موارد به‌نفع آنها‌ست. به‌جرأت مي‌توان ادعا كرد كه اگر منافع بي‌بي‌سي فارسي براي مردم ايران بيشتر از صدا و سيما نباشد قطعاً كمتر از آن نيست.
پس دولت انگليس بودجه بي‌بي‌سي فارسي را تأمين مي‌كند چون اين امر براي تأمين منافع بريتانيا در ايران مفيد است. مقامات دولت انگليس برخلاف تصور رايج در ايران اتفاقاً هيچ‌ چيزي را به بنگاه سخن پراكني خود (بي‌بي‌سي) ديكته نمي‌كنند چرا كه اگر چنين كنند فايده‌ بي‌بي‌سي براي منافع بريتانيا بسيار كمتر از زماني خواهد بود كه اين رسانه مستقل عمل مي‌نمايد، شايد هم اصلاً فايده‌اي نداشته و سراسر خسران باشد. به‌نظر من بطور اصولي هيچ كلكي در كار بي‌بي‌سي نيست. پس اين رسانه چه فايده‌اي براي دولت انگليس دارد؟
به‌نظر مي‌رسد بريتانيا‌ئي‌ها با يك بي‌بي‌سي بي‌طرف، تلاش مي‌كنند حكومت‌هائي چون حكومت ايران را به مسؤولانه رفتاركردن در سياستهاي داخلي و خارجي خود وادار نمايند و مسؤول بودن حكومت مترادف است با دوري آن از افراط و تفريط و پيش‌گرفتن رفتاري متعادل. روشن است كه در غيراينصورت چنين حكومتهائي يا مجبورند به‌بيگانه امتياز دهند و يا اينكه از صحنه سياست كنار بروند. هر سه اينها، منافع انگليس را كم و بيش تأمين‌ مي‌كند. همچنين يك بي‌بي‌سي بي‌طرف، كانال دوسويه، طبيعي و پايداري است كه از يك طرف مخاطبان ايراني را با انگليسي‌ها آشنا و دوست مي‌كند و از طرف ديگر انگليسي‌ها را از اوضاع و احوال جامعه ايران بصورتي كاناليزه مطلع مي‌گرداند كه اينهم براي بريتانيائي‌ها سراسر منفعت است.
خلاصه آنكه، وجود حكومتي مسؤول در ايران هم به‌نفع مردم ايران است و هم به‌نفع ساير كشورها از جمله بريتانيا(نتيجه برد- برد)؛ و چون فعاليت بي‌بي‌سي، حاكمان ايران را وادار به پاسخگوئي و اتخاذ سياستهائي بالنسبه مسؤولانه مي‌نمايد لذا فعاليت آن به نفع مردم ايران است و در اين ميان نفع بردن يا نبردن بيگانگان مسأله‌اي فرعي است و ضرورتي براي حساسيت نشان دادن به آن وجود ندارد. حكومت ايران بجاي اينكه تلاش نمايد صدا و تصوير رسانه‌هائي چون بي‌بي‌سي را خاموش كند بهتر است حكومت مسؤولي باشد تا نه ‌بي‌بي‌سي تلاش زيادي براي رساندن صدا و تصوير خود به مردم ايران بكار بندد و نه اينكه مردم ايران گوش و يا چشم خود را براي شنيدن و يا ديدن صدا و تصوير آن به درد آورند.
متن كامل