۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

بيشتر فكر كردن بايد!

خانم كبوتر ارشدي از روزنامه‌نگاران و شاعران جوان و عمق‌نگر كشورمان سؤالاتي را درباره مقاله اخير آقاي قوچاني با عنوان "اصول اصلاح" كه اخيراً در مجله ايراندخت چاپ شده مطرح نموده‌اند كه ضمن انتشار مباحث ايشان در اين پست، مطالبي را در ارتباط با آن در ادامه تقديم مي‌كنم.
مباحث خانم كبوتر ارشدي:
"آقاي پدرام، با سلام
اشاره به هفته نامه‌ی ایراندخت شماره‌ي 47-17 بهمن 1388 – با عنوان اصول اصلاح – از محمد قوچانی.
ایشان در ابتدای مقاله‌شان نوشته‌اند:مشهور است که جنبش‌های ایرانی میدانند که چه نمی‌خواهند اما نمی‌دانند که چه می‌خواهند و دلایلی آورده‌اند دال بر این مدعا. از جمله اینکه صبح پیروزی مشروطیت معنای استبداد از معنای مشروطه روشن‌تر بود.
پرسش: به نظر شما شکست انقلاب مشروطه به دلیل این بوده که مردم ما به واقع نمی‌دانستند چه می‌خواهند یا اگر به قول ایشان فردای 22 بهمن تعریف جمهوری پایان نیافته بود در صورتی که معنای دیکتاتوری روشن‌تر بود دلیل بر ندانستن مردم از خواسته‌هاشان بود یا دلایل دقیق‌تر و عینی‌تری در ارتباط با توازن نیروهای قدرت و سیاست های جهانی و حتی درون مرزهای کشور بود؟ مگردانستن خواست آزادی و نان. مسکن .جمهوری. رفاه اجتماعی. امکان تحصیل رایگان و .... به رهبری حکومتی که ادعای برآوردن این مطالبات را دارد کار دشواری‌ست؟ فکر می‌کنم آقای قوچانی باید تحلیل دقیق‌تری از روند انقلاب داشته باشند. شرایط تغییرات حکومت‌ها را در نظر بگیرند تا کمتر دچار نتیجه‌گیری های عوامانه شوند.
ایشان در ادامه گفته‌اند: جنبش سبز باز تولید و توسعه‌ي جریان اصلاحات است و جنبش اصلاحات بازفهم و توسعه‌ی جناح چپ اسلامی یا چپ خط امامی دهه ی60 ... بود.
پرسش: به نظر شما این نگاه تقلیل‌گرایانه به نتیجه گیری‌های نادقیق منجر نمی‌شود؟ آنچه که به جنبش سبز مطرح شد – شکل گرفت – فرامرزی و همه‌گیر شد – صرفاً به جریان اصلاحات خلاصه می‌شود؟ یعنی مطالبات مردم از ابتدای این جنبش برای بازتولید یا در خوش‌بینانه‌ترین شکلش توسعه‌ی این جریان بوده و هست؟ پس این همه شعار و خواسته و طلب یا شعار اصلاح‌طلبان است – که نیست – یا آقای قوچانی سعی بر این دارد که این همه را یا ندید بگیرد یا به اجانب و اغیار ربطش دهد.
ایشان در صفحه‌ی 88 می‌گویند: جریان سبز نه در پی احیای سلطنت است و نه به دنبال حذف اسلامیت. و توضیح میدهند که پس باید از جمهوری اسلامی دفاع کنند همان‌گونه که امام خمینی گفت ... .
ایشان درباره بحث بر سر تغییرات قانون اساسی از منظر جمهوری‌خواهانه یا بنیادگرایانه می‌گویند که جای این بحث‌ها در خیابان نیست و در دانشکده‌هاست.( بگذریم که گویا جناب قوچانی نمی‌دانند که مردم کف شهر به وفور در باره‌ی قانون اساسی و تغییر یا عدم تغییراتش نظر می‌دهند و منتظر ورود به دانشکده‌ای هم نمانده‌اند).
پرسش: به نظر شما نباید به ایشان یا هر کس دیگری که سعی بر تقلیل خواست‌های مترقی و آزادی‌خواهانه‌ی یک مردم دارد به صراحت هشدار داد که دوست عزیز کمی بیشتر تاریخ و جامعه شناسی بخوان تا متوجه شوی یک جنبش فراتر از آنچه اشخاص مقرر می‌دانند گام برمی‌دارد کما اینکه برداشته است. در ضمن فاکتورهای پیش‌ روی مردم ما الزاماً یا سلطنت است یا جمهوری؟
جای حرف زیاد است ولی چه کنیم که شرایط برابر برای طرح بحث نیست و گرنه در بخش نظرات قوچانی با عنوان زنده باد مخالف من سوالات بسیار است. می‌گذرم تا پرسش آ خر را عنوان کنم.
ایشان در همین مطلب گفته‌اند: همه‌ی مردم اعم از اصلاح طلب و بنیاد گرا ... . به نظر شما این نگاه نه تنها تقلیل مردم به این دو جریان که ندیده گرفتن تنوع جریانات روشنفکری و مترقی در حیات سیاسی - اجتماعی مملکت ما نیست؟
لازم است بگویم طرح این پرسش ها واقعاً برای برخورد با آقای قوچانی نیست چون ایشان را صاحب یا پیرو سبک سیاسی یا نظری نمی‌دانم - ایشان یک روز در سرمقاله‌شان از حنیف‌نژاد و جزنی و ... یاد می‌کند امروز یادش می‌رود که این افراد نماینده‌ی جریاناتی بوده‌اند و نمی‌شود به تنهایی از نامشان استفاده‌ی ابزاری کرد .... - بلکه برای طرح این مسأله است که نسبت به آنچه مطبوعات روز به خوردمان می‌دهد حساسیت بیشتری به خرج بدهیم تا شاید دوره‌ای را رقم بزنیم که انتظارات خواننده تکلیف مطبوعات را روشن کند نه بضاعت کم برخی اربابان جراید که روزنامه ها را با دفتر مشق اشتباه گرفته اند)."
پاسخ‌هاي من:
اين آقايان بيشتر مي‌خوانند، مي‌نويسند و حرف مي‌زنند و كمتر فكر مي‌كنند. ويژگي اين دسته از روزنامه‌نگاران آن است چون حرفي براي گفتن ندارند آنرا با مزين‌كردن نوشته‌هايشان به تاريخ و علم و فلسفه و برخي خاطرات سياسي و غيرسياسي پشت‌پرده و بهره‌برداري از نثري موزون جبران مي‌كنند و از آنجائيكه بسياري از صاحبنظران و نويسندگان صاحب‌تحليل براي نوشتن و اظهارنظر‌كردن امنيت ندارند لذا اينان اگر اندكي استعداد داشته باشند در ميداني بدون رقيب گل مي‌كنند و خود را تحليل‌گر جا مي‌زنند. آنگاه است كه چنين تحليل‌هاي آبكي بالا مي‌آيند و مورد استقبال قرار مي‌گيرند. معلوم نيست چگونه تيم آقاي قوچاني كه در ايام تبليغات انتخاباتي كارشان در سايت تغيير، شده بود يافتن نقاط ضعف آقاي موسوي در دروان نخست‌وزيري‌اش و غيراصلاح‌طلب نشان دادن او، اينك براي جنبشي كه او به راه انداخت راه و چاه نشان مي‌دهند.
لازم به گفتن است كه من با آنچه كه آقاي قوچاني در مقاله‌ خود درباره بايد‌ها و نبايدهاي جنبش سبز گفته‌اند هم موافقم و هم مخالف. موافقم؛ چونكه با ساختارشكني در امور سياسي و اجتماعي مخالفم. مخالفم؛ چونكه مخالفتم با ساختارشكني به اين دليل نيست كه ساختارهاي موجود را قابل دفاع مي‌دانم بلكه اصولاً به نظر من صورت ظاهري و حقوقي ساختارها مسأله‌اي فرعي در زمينه تحول در امور اجتماعي و سياسي است و تغيير آني آنها در غالب موارد مشكل را حل نمي‌كند بلكه آنرا از حالتي به حالت ديگر تبديل مي‌نمايد.
در پاسخ پرسش اول: البته گزاره‌هائي از اين دست كه مردم ايران در جنبش‌هاي اجتماعي يك سده گذشته چه مي‌خواستند و چه نمي‌خواستند، بيشتر تعبير و تفسيرهاي ژورناليستي و جمله‌پردازي‌هاي شعرگونه است و چندان نمي‌توان درباره درستي يا نادرستي آن مناقشه كرد. اما آقاي موسوي در مصاحبه‌اي كه چندي پيش با سايت كلمه داشت گفته‌اي دارد كه مي‌تواند براي پاسخ به اين سؤال كمك كند. او مي‌گويد: "در سالهای اول انقلاب اسلامی اکثریت مردم قانع شده بودند که انقلاب همه ساختارهایی را که می‌توانست منجر به استبداد و دیکتاتوری شود از بین برده است ولی الان چنین اعتقادی نداریم". اگر انقلاب مشروطه، نهضت ملي‌شدن صنعت نفت، انقلاب اسلامي، انتخابات دوم خرداد 76 و جنبش سبز را در امتداد هم بدانيم بايد گفت اتفاقاً در همه آنها مردم هم مي‌دانستند كه چه مي‌خواهند و هم مي‌دانستند كه چه نمي‌خواهند. آنها همانطور كه خانم ارشدي نيز گفته‌اند نان و مسکن، امکان تحصیل رایگان و كلاً زندگي سالم و آرام و مرفه مي‌خواستند و چون استبداد و دخالت خارجي را مانع تحقق اين خواسته مي‌ديدند لذا استبداد و استعمار را برنمي‌تابيدند و خواستار استقلال و آزادي بودند. آنچه مردم ايران بصورت عام در اين جنبش‌ها بدان آگاه نبودند و علي‌رغم يكصدسال مبارزه و آزمون و خطاهاي بسيار و پرهزينه، هنور هم زواياي آنرا بخوبي نشناخته‌اند و آقاي قوچاني هم (كه جوري نوشته انگار خود او مي‌شناسد)، نمي‌شناسد؛ ساختارهائي است كه منجر به استبداد مي‌شوند. آن هم چيزي نيست جز تمركز و هسته‌اي شدن قدرت در داخل و بعضاً اتحاد آن با خارج در برابر قدرت مردم. بنابراين شايد بتوان گفت كه مردم ايران بصورت عام در جنبش‌هاي يكصدساله گذشته خود از جهتي اتفاقاً نمي‌دانستند كه چه نمي‌خواهند لذا مسير اشتباه گذشته خود را به اشكال ديگري ادامه دادند.
در پاسخ پرسش دوم: واقعيت آن است كه در جريان تحولات پس از انتخابات رياست‌جمهوري دولتهاي غربي و گروهها و افراد مخالف و معاند فعال نظام جمهوري اسلامي در داخل و خارج، سعي كردند بر موج‌ وقايع سوار شده و به سوء‌استفاده از آن به نفع خود بپردازند و بدين‌ترتيب به نظام جمهوري اسلامي ضربه بزنند و به حق يا ناحق از آن انتقام‌جوئي و عقده‌گشائي كنند (و آينده نشان خواهد داد كه اين موج‌سواري و سوء‌استفاده چه ضربه سختي به جنبش سبز و در نتيجه‌ نهائي حتي به خود موج‌سواران وارد ساخته است). اگر شعارها و خواسته‌هاي اين دسته از افراد و جريانات را كه به نظر من اقليت بسيار اندكي را در جريان اعتراضات پس از انتخابات (چه در داخل و چه در خارج) تشكيل مي‌دادند ناديده بگيريم به نظر مي‌رسد مطالبات و خواسته‌هاي اكثريت غالب معترضين (چه در داخل و چه در خارج)؛ به نتيجه انتخابات، اداره ضعيف امور كشور و مطالبات اصلاح‌طلبانه (دموكراسي، آزادي و استقلال مطبوعات و احزاب و نهادهاي مدني، انتخابي بودن و قابل نظارت بودن اركان قدرت، توسعه و پيشرفت اقتصادي، مدرنيزاسيون، توسعه تعامل و ارتباط با دنياي خارج و ... ) مربوط مي‌شد و يا اينكه واكنشي به خشونت‌ عريان اعمال‌شده از سوي حكومت نسبت به اعتراض‌كنندگان بود. علير‌غم اينكه خواسته‌هاي محوري جنبش سبز به‌ويژه رهبران و هواداران آن در صحنه رسانه‌اي، خواسته‌هائي اصلاح‌طلبانه بود اما پيدايش و تداوم آن منحصر به جريان موسوم به اصلاحات نبوده و نيست و در آن، هم نيروهاي عادي از مردم و جوانان و دانشجويان و زنان و فعالين جامعه مدني، هم نيروهاي تحريمي مخالف اصلاح‌طلبان دوم‌ خردادي، هم جنبش‌هاي اجتماعي چون جنبش زنان، هم اصلاح‌طلبان دوم خردادي و هم بخش‌هائي از اصولگرايان مؤثر بوده و مشاركت داشته و دارند. البته بايد اذعان داشت كه بيشترين هزينه را در اين مدت اصلاح‌طلبان دوم خردادي متحمل شدند. جنبش سبز بازتوليد اصلاح طلبان دوم خردادي نيست اما از جهتي بازتوليد شعار‌هاي آنان هست. آنچه آقاي موسوي در بسياري از بيانيه‌هايش، آنچه مشاور ارشد آقاي موسوي عليرضا بهشتي در برخي از مقالاتش، آنچه آقاي كروبي "مخالف آن چند نفر" در گفته‌ها و نوشته‌هايش، آنچه آقاي نوري‌زاد (كه روزگاري در روزنامه كيهان عليه اصلاح‌طلبان مطلب مي‌نوشت) و حتي آنچه آقاي رفسنجاني در ماههاي اول اعتراضات؛ براي عبور از بحران و بهبود اوضاع از حكومت مطالبه مي‌كردند همان خواسته‌هاي اصلاح‌ط‌لباني بود كه اينك در زندان و يا حبس اظهارنظري بسر مي‌برند.
ناگفته نماند آقاي قوچاني و دوستانش با رويكرد اصلاح‌طلبي كنترل‌شده و معتدل وارد انتخابات شدند و شعارشان مقابله با تندوري بود و شعار تغيير را جايگزين اصلاحات كردند. آنان حتي شعارهاي معتدل ولي اصلاح‌طلبانه احزابي چون مشاركت و مجاهدين انقلاب اسلامي را نيز قبول نداشتند ولي اينك در كمال تعجب مدعي جنبش سبز شده‌اند كه مشخصه‌ بارزش اعتراضات خياباني است.
در پاسخ پرسش سوم: من‌نمي‌دانم آقاي قوچاني چگونه مي‌خواهد ميان مطالبي كه بحث درباره آنها مختص دانشكده‌‌هاست و مطالبي كه بحث درباره آنها در خيابان‌ها آزاد است مرزبندي كند ولي مي‌دانم افرادي چون هاشمي رفسنجاني كه او نيز ديدم چنين چيزي گفته است براي حفظ نظام هر گزاره‌اي را كه لازم بدانند مطرح مي‌كنند. اين را هم مي‌دانم كه ناتواني از استدلال و پاسخ‌دادن به سؤالات انسان را به چنين ورطه‌اي سوق مي‌دهد. بگذريم كه برخي بر خلاف بيان ظاهري، در خفا مردم را بالغ نمي‌دانند و معتقدند ظرفيت طرح برخي بحثها در ميان مردم وجود ندارد و اين يكي از پارامترها و عناصري است كه زمينه‌ساز و بهانه‌ استبداد بوده و هست.
در پاسخ پرسش چهارم: متأسفانه برخي از اصلاح‌طلبان همچنان در فضاي خودي و غيرخودي و درون و بيرون نظام و خانواده انقلاب سير مي‌كنند. خوشبختانه آقاي موسوي و دوستان نزديكش چنين ديدگاهي ندارند و همواره بر شقه‌شقه نكردن مردم تأكيد مي‌نمايند. درباره بقيه اين سؤال نيز فكر مي‌كنم بخش مقدمه قبل از پاسخ‌ها جوابگو باشد.
متن كامل

۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

شعارهای انقلاب(نويسنده: پ - ص)

تناقض در باور و عمل نتیجه عدم استقلال در سطح فردی است. اگر شخصي به‌هردلیل تحت فشار برای انجام عملی برخلاف میل و تمایلاتش باشد به ‌اجبار رفتاری از او سر می‌زند که با باورهایش در تناقض است. این رفتارها همواره در زمانی است که عامل محدودکننده و فشار توانایی رصد آنرا داشته باشد، اما در غیبت آنها و درمحافل خصوصی و بعضاً عمومی چه‌بسا شخص برای اینکه احساس گناه را در وجود خود ازبین ببرد جوری رفتار کند که تحت فشاربودن خود و تناقض باور با رفتار را بارها متذکر شده و در اذهان عمومی تردید در صحت تبلیغات مطرح شده ایجاد کند.
آزادی همواره در سطح فردی آن مد نظر است. عده ای تعریفی از آزادی میکنند به ‌این مضمون که آزادی فردی تا نقطه‌ايست که آزادی دیگران شروع میشود. بعضی آزادی را در استقلال تصمیم و انتخاب میدانند که من با دومی موافقم زیرا انسانی آزاد است که تحت فشار و شرایط تحمیل‌شده مجبور به انتخابی نشود و مجبور نباشد که استقلال رأی خود را بواسطه ترس از دست دادن موقعیت یا آنچه که بدان علاقه دارد و یا اجبار و محدود کردن دایره انتخاب از دست بدهد. البته مواردی هم وجود دارد که تحمیل انتخاب با ترفندهای ظریف نادانسته بر فرد اعمال میشود که آنرا باید نتیجه زودباوری و یا خوش‌باوری دانست که این وضعیت بیشتر بدلیل عدم آگاهی فرد صورت می‌گیرد.
در کشورهای کمونیستی که معمولا نام جمهوری دمکراتیک را یدک می‌کشند که خود واژه‌ای غریب است. در مناسبتها و جشنها و یا استقبال از سران و مقامات عده کثیری از مردم را با لبخند و پرچم بدست درحال جشن و سرور و یا استقبالی با شکوه میتوان دید ( در حال حاضر کره شمالی و چین مثال خوبی هستند و به همين ترتيب کشورهای اروپای شرقی پیش از فروپاشی شوروی). حال اگر مسئولین این کشورها با استناد به این حضور پرشور و اشتیاق و حمایت تحمیلی خود را قانع ساخته و باور کنند که مقبولیت مردمیشان در بالاترین سطح و حتی رتبه نخست را در جهان دارند و بر این پایه و اساس رفتار کنند فریب رفتار پارادوکسیال مردمی را خورده‌اند که بدلایل و راه‌های مختلف استقلال تصمیم‌گیری از آنها سلب شده و یا اصلاً این فاکتور برای آنها بی اهمیت بوده و خود به باطن قضایا وقوف کامل دارند. لذا اگر با تکیه بر این امر و باور اينكه جای پای محکمی داشته و بدون حمایت حداکثری مردمی میتوانند در بازیهای سیاسی داخلی و خارجی موفق باشند بطور قطع متوهم شده‌اند.
اهمیت آمار و اطلاعات بر هیچکس پوشیده نیست با تکیه بر آمار صحیح برنامه‌ریزان و سیاستمداران میتوانند کشور را از بحرانهای سیاسی و اقتصادی با موفقیت عبور داده و پیشرفت و ترقی نصیب کشور کنند. حال اگر مراکز مسئول تهیه این اطلاعات تحت فشار قدرت و به‌دلخواه آن‌ها آمار و اطلاعات غیر واقع و ساخته و پرداخته‌شده برای تبلیغات و جلب نظر توده ارائه دهند و دولت هم آنرا دستمایه راه و روشی در سیاست و اقتصاد قرار دهد مطمئناً شرایط بسیار وخیم و دشواری پیش‌ رو خواهند داشت که پیامدهای ناخوشایندی در صحنه داخلی و خارجی دارد که مهمترینش از دست دادن استقلال در تصمیم‌گیری در صحنه بین‌المللی است. یعنی شرایطی را می‌سازند که خود خواسته و ناخواسته آنرا بوجود آورده‌اند. از اینرو میتوان گفت که آزادی و استقلال فردی مؤلفه های مهم استقلال ملی است. همجنین استقلال مراکز تخصصی و دوری آنها از درگیریهای سیاسی کمک به استقلال کشور است. یکی از محدودیتهای استقلال و آزادی میتواند سیاست ایدئولوژی‌محور باشد. این بدان معنی است که دولتها بدلیل اینکه سیاست و چهارچوب رفتار تعریف شده‌ای داشته و سیاست داخلی وخارجی آنها ایدئولوژی‌محور تعیین شده، فضای محدوی در صحنه بین‌المللی برای کنش و واکنشها ی سیاسی دارند و نمی‌توانند سیاستی در پیش گیرند تا تأمین‌کننده منافع ملی باشد. رفتاری که تعریف شده و عرف در روابط بین‌المللی است.
استقلال یکی از شعارهای اصلی انقلاب 57 ایران بوده است زیرا در یکصدساله گذشته پیش از آن، دخالت خارجی آشکارا در ایران رایج بوده و از این بابت جوانان و نخبگان و ملیون از احساس حقارت آزاردهنده ای رنج میبردند. استقلال دولتها چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی بسیار پیچیده بوده و مؤلفه‌های مختلفي آنرا رقم میزنند. عملكرد هیچ دولتی نمی‌تواند خوب و یا بد مطلق باشد از این رو بعضی از تصمیمات موجب نارضایتی بخشی از مردم خواهد شد و اعتراض آنها را برمی‌انگیزد. رفتار معترضین و نوع برخورد دولت با آن میتواند نمایانگر استقلال و آزادی و یا سلب آن باشد. در حکومتهاي مردم‌سالار قانون راهها و چگونگی اعتراض و همینطور رفتار دولت با آنرا تعریف و مشخص نموده ولی در کشورهای دیگر رفتار ناراضیان و اعتراض‌کنندگان بدلیل توهم قدرت در بخطر افتادن آن، نوع تصمیم دولتها را محدود و دیکته میکند. این امر موجب میشود در سیاست خارجی اعتمادبنفس و برگ برنده حمایت مردمی سلب شده و استقلال کشور خدشه دار شود. اگر دولتها در جهان سوم از حدود و خطوط ترسیم شده در قوانین بخصوص قانون اساسی عدول نکرده و خود را فرا تر از قانون تعریف نکنند هیچگاه مجبور نمی شوند تصمیمات عجولانه و بحرانزا تحت شرایط فشار اتخاذ کنند و رو به سیاستهایی بیاورند که در شرایط بحران به آنها تحمیل میشود.
بعضی میگویند چالش اصلی در ایران بین سنت و مدرنیته است. سالهاست برخی از نواندیشان مذهبی سعی و تلاش وافری برای آشتی این دو مقوله داشته و دارند. از این رو در انقلاب 57 واژه‌هایی از دو ساحت را که هرکدام نماینده یکی از آنها بود برگزیده و آنرا شعار اصلی قرار دادند، "جمهوری اسلامی". عده ای را عقیده بر این بود که اسلامیت صفتی است برای جمهوری، صرف نظر از اینکه هرکدام از ایندو مقوله مدعیانی برای حکومت بدون نیاز به دیگری بوده و حتی تحمل یکدیگر را ندارند. زیرا یکی از نوع وحی است و یکی ساخته دنیای مادی. اما کسانی که مدعی همراهی آنها بودند پدیده تازه و تجربه نشده‌ای بوجود آوردند و قوانینی در عملی‌شدن آن نوشتند و به امضای مردم رساندند. لیکن در طول سی سال همیشه دو دسته نگران باقی ماندند، طرفداران حکومت دینی و طرفداران جمهوریت. گاهی این و گاهی آن زمام قدرت را بدست گرفته و بجای اطمینان بطرف مقابل به تردید و نگرانی او افزودند تا جائیکه چالش پنهان علنی و به لایه‌های اجتماعی نفوذ کرد .
اما آیا مدرنیته با سنت میتواند آمیزشی دوستانه داشته باشد. درحالیکه آثار و نمادهای مدرنیته روزبه‌روز جامعه را فرا گرفته و استفاده از تولیدات مدرن در خانه و کاشانه سنتی‌ترین خانوارها هم راه پیدا کرده و حتی کودکان دبستانی و کارگران ساختمانی و رفتگر محله هر كدام نشانه ای از مدرنیته همراه داشته و در حین کار و درس مرتب پیامک می‌فرستند آيا میتوان راه را بر ورود طفیلی‌های آن بست؟
متن كامل

۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

روزسرنوشت!!؟(نويسنده: پ - ص)

این روزها بحث در مورد اتفاقات 22بهمن و غافلگیری سبزها بسیار است نوعی نگاه به وقایع آنروز حاکی از شکست یک طرف و پیروزی طرف دیگر است. این نگاه از هردو سو جدا از ماهیت اصلی حرکت اعتراضی و وجه غالب این جنبش است و از سوی افراطیون هر دو طرف تعریفی غیر واقع از آن میشود. از یک سو طرفداران افراطی دولت سعی در مخفی و مستور ماندن حقیقت این حرکت دارند و از هرگونه ابزاری سعی در آن دارند تا آنرا از ابراز نارضایتی و اعتراض بخش عظیمی از مردم به توطئه عده قلیلی مخالف و معاند برای براندازی تغییر داده و برخورد حکومت با آن را که از نوع مبارزه و جنگ با معاندین است توجیه کنند از سوی دیگر کسانی قصد دارند تا این حرکت را به انقلاب تشبیه و تبلیغاتی در این راستا انجام دهند از این رو وجه غالب این تبلیغات سرنوشت ساز تعریف کردن آن روز برای جنبش بوده و تقریبا همان تعریفی که طرف مقابل برای توجیه شیوه مقابله خشونت آمیز نیاز دارد میکنند.
در مورد حرکتی که به جنبش سبزها معروف شده باید گفت که آن حاصل مطالبات و خواسته‌های تلمبار شده و مسکوت مانده عده کثیری از مردم است که به‌لحاظ جامعه‌شناختی طبقه متوسط نامیده میشود. خصوصیات و شاخصه های این لایه طبقاتی در جامعه ایران که هم از نظر شکل‌گیری و هم از نظر عناصر جوان میباشد تقریبا همان خصوصیات طبقه متوسطی است که بعد از انقلاب صنعتی در اروپا ظهور پیدا کرد با این تفاوت که بجای سرمایه‌دار صنعتی در چالش منافع بین این طبقه و سرمایه‌دار صنعتی دولت قرار دارد ( اکثر بنگاههای اقتصادی و کارخانجات دولتی‌اند) .
طبقه متوسط ایران که عناصر آن را بیشتر جوانان نسل دوم و سوم انقلاب تشکیل میدهند خواسته‌ها و مطالباتی چند وجهی دارند که به‌ علل مختلف مسکوت و نادیده گرفته شده. بعضی به‌واسطه ایدئولوژی حاکم و برخی بدلایل ضعف اقتصادی.
فضایی که در جریان انتخابات از جمله مناظره های کاندیدا ها بوجود آمد فرصت مناسبی برای علنی شدن و ابراز این نارضایتی‌های تلمبار شده ایجاد کرد اعتراضاتی که در کمال شعور و درک صحیح بگونه‌ای مسالمت‌آمیز صورت گرفت که با بی‌تدبیری عناصر رادیکال تبدیل به بحرانی شد که خارج شدن از آن بسیار سخت خواهد بود. در واقع مردم معترض که با آرامش و سکوت اعتراض خود را ابراز میکنند نه قصد جنگ دارند و نه قصد براندازی. پس اینکه چنین روزی را سرنوشت ساز این حرکت نامید از اساس اشکال دارد. مگر در روز 25 خرداد و یا روز قدس روز پیروزی این جنبش بود که سال روز انقلاب شکست آن باشد. مگر آن عواملی که منجر به نارضایتی و اعتراض شده از بین رفته که اعتراضات بلاموضوع شوند و یا اینکه گرفتن فرصت اعتراض از مردمی که مقبولیت دولت را به چالش کشیده‌اند بمعنی محو آنان است. هرزمان که فرصتی پیدا شود موج اعتراضات بمراتب تقویت شده به‌راه خواهد افتاد. پس انکار و پناهان بمعنی پایان آن نخواهد بود. از اینرو تبلیغ برای کمرنگ کردن آن حقیقت ماجرا را عوض نمیکند.
آنانی هم که سعی دارند این حرکت را انقلاب تعریف کنند سعی بیهوده دارند زیرا انقلاب‌ها پدیده‌ای از پیش طراحی شده نیستند و تحت شرایط و وجود عواملی ناگزیر به‌وقوع می‌پیوندند و نمیتوان آنرا از قبل مهندسی کرد. اگر چه انسداد یکی از عوامل مهم آن است.
متن كامل

۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

قدرت بهتر است يا ثروت؟

نوع برخوردي كه جناح حاكم در هشت‌‌ماهه اخير با مردمان معترض داشت زلزله مهيبي را در سازه باورها و تصورات بخش‌هاي وسيعي از طرفداران آن نسبت به خوش خط و خالي و حقانيت قدرت موجود ايجاد كرد. با اينحال به‌نظر مي‌رسد كه اين زلزله هنوز نتوانسته اسكلت مورد اشاره را بكلي نابود سازد. يكي از ملموس‌ترين چسب‌هائي كه هنوز اين سازه را سرپا نگهداشته و طرفداران جناح حاكم در بطن جامعه نيز مستمراً در گفته‌هاي خود براي توجيه مظالم روي‌داده به آن استناد مي‌كنند ساده‌زيستي برخي از مقامات كشور و سلامت مالي فرزندان آنهاست. يادداشت حاضر بدنبال توضيح اين نكته است كه قدرت، بسيار ارزشمندتر از ثروت و تجمل‌گرائي است و بسياري حاضرند براي تصاحب آن از خيلي چيزها از جمله زندگي مرفه و تجملي بگذرند، بنابراين ساده‌زيستي مقامات سياسي يك كشور، نمي‌تواند نشانه سالم، قابل اعتماد و حق‌بودن آنها باشد.
ويژگي ثروت در آن است كه به دارنده خود اين امكان را مي‌دهد كه خواسته‌ها و اميال فردي و خانوادگي خود را به نحو احسن و اكمل تأمين نمايد. خانه خوب، ماشين خوب، خوردن خوب، تفريح خوب، مسافرت خوب، تشخص اجتماعي داشتن، مورد توجه و تحسين و غبطه ديگران قرار گرفتن، مشهور شدن، داشتن روابط گسترده با قدرتمندان و ثروتمندان، داشتن امكان تأثيرگذاري بر قدرت و ساير شؤون جوامع و ...، مصداق‌هاي عيني و ذهني چنين خواسته‌ها و اميالي است. همه آنچه را كه با ثروت‌اندوزي قابل حصول است مي‌توان يكجا در سايه قدرت سياسي بدست آورد. از آن گذشته، تأمين خواسته‌ها و اميال فردي و خانوادگي به‌اتكاء قدرت سياسي به لحاظ گستردگي، عظمت و تنوع‌ در قياس با تأمين آنها از طريق ثروت‌اندوزي چون كوهي در برابر كاه است.
برخي از سياسيون حاضر در قدرت بعد از انقلاب، با فخرفروشي تمام چنين ادعا مي‌كنند كه خانه و ماشين مجللي ندارند، به مسافرتهاي آنچناني نمي‌روند، از امكانات چنداني براي تفريح و سرگرمي برخوردار نيستند، از خوردن و آشاميدنهاي طاغوتي به‌دورند و ... . چنين ادعاهائي از جهتي درست است چرا كه آنان ثروتي ندارند كه چنين امكاناتي را براي خويش تدارك ببينند. اما نكته آنجاست كه در قالب كار و مسؤوليت مملكتي، از بسياري از مواهب يادشده اتفاقاً به نحو بسيار گسترده‌تر و بهتري و البته بدون اينكه مبلغي بابت آن از جيب مبارك پرداخت نمايند بهره‌مندند. آنها در منازل مجلل زندگي نمي‌كنند اما عمده وقت خود را در بناهاي مجلل و مملو از امكانات مي‌گذرانند. اتومبيل‌هاي لوكس ندارند اما در عمل به ‌جهت مسؤوليت و مسائل امنيتي بهترين‌ها را سوار مي‌شوند. وقت و پول چنداني براي سفر و تعطيلات پرهزينه ندارند اما در قالب مسافرتهاي شغلي با لشكري از دوستان و آشنايان و خويشان با عالي‌ترين وي. آي. پي (از قبيل بهترين هتل، ايمن‌ترين و راحت‌ترين وسيله اياب و ذهاب و عالي‌ترين تشريفات) به بهترين جاهاي دنيا سفر مي‌كنند.
سياستمداران ساده‌زيست ما در سايه قدرت سياسي، از چنان تشخص اجتماعي، توجه ايرانيان و جهانيان و شهرت در ميان آنان، روابط گسترده با قدرتمندان و ثروتمندان و امكان تأثيرگذاري بر شؤون گوناگون زندگي اقتصادي و اجتماعي جامعه و حتي منطقه و دنيا برخوردار مي‌شوند كه دست‌يافتن به درصد ناچيزي از آن‌ها براي ثروتمندان به رؤيا مي‌ماند و لذتي در آن‌ها نهفته است كه با زيستن در هيچ كاخ و قصري نصيب انسان نمي‌شود. كه و چه و كي را آنان معين مي‌كنند. هر كسي را هر زماني خواستند مي‌توانند ببينند ولي هركسي نمي‌تواند آنها را ملاقات كنند. هزاران نفر در آرزوي اين هستند كه حتي براي لحظه‌اي هم كه شده آنها را ملاقات كنند و در واقع براي لحظه‌اي ملاقات با آنان سر و دست مي‌شكنند. آنان مي‌توانند هر چه خواستند حتي متناقض بگويند و تحقق هر چه خواستند را اراده كنند، آنان قادرند مانع گفتن هر آنچه نمي‌پسندند شوند و با رسانه‌هاي در اختيار خود هر آنچه مي‌پسندند را با صداي بلند فرياد بزنند. آنان مي‌توانند روزي از اينكه قراردادي در سعدآباد بسته مي‌شود و كشورشان قول مي‌دهد غني‌سازي اورانيوم را در مقابل دريافت مشوق‌هاي اقتصادي موقتاً به حالت تعليق درآورد ناراحت ‌شوند و آنرا با قرارداد تركمنچاي و گلستان مقايسه كنند اما در عين حال در برابر اين سؤال كه اگر دولتهاي غربي اورانيوم غني‌سازي‌شده 3.5درصد ما را گرفتند (كه قاعدتاً محصول همان عدم تعليق غني‌سازي اورانيوم بايد بوده باشد) و سوخت هسته‌اي 20درصد را ندادند چه مي‌كنيد؟ با كمال بي‌خيالي پاسخ گويند كه "ندهند؛ دوباره مي‌سازيم. ما با آنها قرارداد مي‌بنديم" (گو اينكه سعدي‌آبادي‌ها قرار نبود قرارداد ببندند و اگر مشوق‌هاي اقتصادي تحقق نمي‌يافت نمي‌توانستند تعليق را به تعليق درآورند). آنان با اتكاء به قدرت سياسي در اختيار خود، مي‌توانند به ثروت‌اندوزي‌ها و تجمل‌گرائي‌هاي گوناگون (يا بانام و يا بي‌نام) بپردازند.
همانگونه كه ملاحظه مي‌شود توانائي و قابليت‌هاي قدرت سياسي براي ارضاء نيازهاي انسان بسيار بالاتر و والاتر از توانائي‌ها و قابليت‌هاي ثروت‌ در اين زمينه است. بنابراين صرف اينكه مقامي مملكتي زندگي ساده‌اي دارد و فرزندان او درگير كارهاي اقتصادي نبوده و در سلامت مالي روزگار مي‌گذرانند به‌هيچ‌ وجه نمي‌تواند نشانه سالم، قابل اعتماد و حق‌بودن او باشد.
ساده‌زیستی انسانها (البته ساده‌زيستي از سر انتخاب و نه اجبار)، دلايل مختلفی می‌تواند داشته باشد:
1- بي اطلاعي از امكاناتي كه مي‌توان با ثروت خود تهيه كرد
2- سلیقه فردی و یا سنت گرائی
3- مبارزه با تولید کنندگان اقتصادی رقیب
4- هم دردی با فقرا و طبقات ضعيف اجتماع
5- پرهيزگاري ديني
6- سرپوش گذاشتن بر ناتواني خود در اجراي مناسب وظايف در ارتباط با جامعه‌
7- ايجاد اين تصور در ديگران كه من فردي قابل اعتماد و ایثارگر هستم و از درد و رنج فقرا آگاهم.
انگيزه اول و دوم اهميتي از جهت سياسي ندارد. ضمن آنكه درباره مقامات مملكتي متظاهر به ساده‌زيستي در كشور ما چندان مصداق ندارد. مورد سوم نيز درباره قدرتمنداني كه در كشور ما مداوماً ساده‌زيستي خود را به رخ رقبا مي‌شكند و امواج آنرا بسوي مردم پرتاب مي‌كنند قابل قبول نيست چرا كه كشور ايران يكي از بزرگترين واردكنندگان مواد مصرفي در دنياست و اين مسأله در سالهاي اخير (سالهاي حكومت سوپرساده‌زيستان) تشديد نيز شده است. به‌نظر ميرسد سياستمداران متظاهر به ساده‌زيستي، هدف چهارم را نيز دنبال نمي‌كنند، چرا كه اگر چنين بود با وجود دهها ميليون مردم زير خط فقر، هيچگاه منابع كشور را در خدمت ارسال مور و ملخ و لاك‌پشت به فضا قرار نمي‌دانند. مورد پنجم نيز با واقعيات موجود سازگاري ندارد چرا كه نتيجه پرهيزگاري ديني فقط ساده‌زيستي نيست بلكه افراد باتقوي، مقدم‌تر و اولاتر از ساده‌زيستي با ظلم و دروغ و تقلب و قدرت‌طلبي و انواع گوناگون استكبار و تحقير انسانها و ...، مخالفت و حتي مبارزه مي‌كنند. اما علامتهاي روشني از مصداقيت شق‌هاي ششم و هفتم قضيه براي سياسيون متظاهر به ساده‌زيستي در جامعه ما وجود دارد. آنها از يكسو با ملبس‌كردن زندگي خود به زندگي فقيرانه در پي سرپوش گذاشتن بر ناكارآمدي‌ها در اداره مناسب كشورند و از سوي ديگر درپي ‌آنند كه نشان دهند ما اولاً از درد و رنج مردم فقير مطلع‌ايم و ثانياً انسانهاي قابل اعتماد و ايثاگري هستيم و لذا در امانت مردم خيانت نمي‌كنيم.
در بسياري از نقاط دنيا دولتها عليه مصرف‌كردن تبليغ نمي‌كنند چون مصرف موتور محركه اشتغال و رشد و رونق اقتصادي است. آنان برضد اتلاف منابع (اتلاف انرژي، مواد اوليه، نيروي كار، سرمايه و از اين قبيل) تبليغ و برنامه‌ريزي مي‌نمايند. اما مقامات كشور ما مكرراً بر صرفه‌جوئي و دوري از مصرف‌گرائي تأكيد مي‌كنند و حتي سالي را با نام "اصلاح الگوي مصرف" در نظر مي‌گيرند اما چندان نگران اين موضوع نيستند كه روزانه ميليون‌ها كارمند وارد ادارات دولتي شده و بدون اينكه واحدي بر توليد ناخالص داخلي كشور بيافزايند از آن خارج مي‌شوند. اين تفاوت ناشي از آن است كه چون دولت نمي‌تواند با تأمين درآمد كافي براي مردم، رفاه آنانرا كه بطور طبيعي با مصرف‌ تأمين مي‌گردد ارتقاء دهد سورنا را از سر گشادش زده و از مردم مي‌خواهد كه توقعات خود را پائين بياورند و براي اينكه آنها را بيشتر به اين امر قانع كند خود را به ساده‌زيستي زده و با زبان بي‌زباني به مردم مي‌گويد ببينيد خود من هم مصرفم را محدود كرده‌ام.
اين يك واقعيت است كه طبقات ضعيف و تهيدست جامعه ما، در انتخاب‌هاي سياسي خود به ساده‌زيستي اهميت زيادي مي‌دهند چرا كه آنرا علامتي براي از جنس خود بودن و دست‌پاكي و دزدنبودن سياستمداران و قابل‌ اعتماد بودن آنان مي‌دانند. اين تصور ناصحيح در فقدان رسانه‌هاي مستقل و ارزان بيش از پيش تشديد مي‌شود. اگر اينچنين رسانه‌هائي وجود مي‌داشت مي‌شد توضيح داد كه براي سياسيون همواره داد و ستدي ميان "قدرت" با "امكانات شخصي" وجود دارد. آنان بعضاً از امكانات و تسهيلات زندگي مرفه مي‌گذرند تا با جلب اعتماد مردم به قدرت دست يابند كه ميليون‌ها بار رفاه‌آورتر از مرفه‌زيستن است. در واقع اين دسته از سياستمداران ساده‌زيستي را هزينه‌اي مي‌دانند كه مي‌پردازند تا در عوض آن كسب قدرت كنند و يا آنرا حفظ نمايند.
در پايان بايد گفت كه مرفه‌بودن و ثروتمندي لزوماً به معني دزدي و عمل نامشروع نيست، همانگونه كه دوري از ثروت‌اندوزي و تجمل‌گرائي نيز لزوماً به معني سلامت و حقانيت نيست. براي به عهده‌گرفتن مسؤوليتهاي اجتماعي؛ اموري چون ساده‌زيستن، مرفه‌زيستن و قدرت‌طلبي مهم نيستند بلكه آنچه در اين باب مهم است پايبندي به عهدها و دوري از فريبكاري است.
متن كامل