تذكر: اين داستان را يكي از دوستان برايم ايميل كرده بود كه با حال و هواي اين روزها بسيار مناسبت دارد. مأخذ آنرا نميدانم لذا از خالق اثر بخاطر عدم درج منبع پوزش ميطلبم.
روزي پادشاهي سالخورده كه دو پسرش را در جنگ با دشمن از دست داده بود، تصميم گرفت براي خود جانشيني انتخاب كند. پادشاه تمام جوانان شهر را جمع كرد و به هر كدام دانه گياهي داد و از آنها خواست، دانه را در يك گلدان بكارند و گياه رشدكرده را در روز معيني نزد او بياورند.
پينك يكي از آن جوان ها بود و تصميم داشت تمام تلاش خود را براي پادشاهشدن بكار گيرد، بنابراين با تمام جديت تلاش كرد تا دانه را پرورش دهد ولي موفق نشد. به اين فكر افتاد كه دانه را در آب و هواي ديگري پرورش دهد، به همين دليل به كوهستان رفت و خاك آنجا را هم آزمايش كرد ولي موفق نشد. پينك حتي با كشاورزان دهكده هاي اطراف شهر مشورت كرد ولي همه اين كارها بيفايده بود و نتوانست گياه را پرورش دهد.
بالاخره روز موعود فرا رسيد. همه جوانها در قصر پادشاه جمعشده و گياه كوچك خودشان را در گلدان براي پادشاه آورده بودند. پادشاه به همه گلدانها نگاه كرد. وقتي نوبت به پينك رسيد، پادشاه از او پرسيد: "پس گياه تو كو؟". پينك ماجرا را براي پادشاه تعريف كرد. در اين هنگام پادشاه دست پينك را بالا برد و او را جانشين خود اعلام كرد. همه جوانان اعتراض كردند. پادشاه روي تخت نشست و گفت: "اين جوان درستكارترين جوان شهر است. من قبلاً همه دانهها را در آب جوشانده بودم، بنابراين هيچيك از دانهها نميبايست رشد ميكردند". پادشاه ادامه داد: "مردم به پادشاهي نياز دارند كه با آنها صادق باشد، نه پادشاهي كه براي رسيدن به قدرت و حفظ آن به هر كار خلافي دست بزند".
روزي پادشاهي سالخورده كه دو پسرش را در جنگ با دشمن از دست داده بود، تصميم گرفت براي خود جانشيني انتخاب كند. پادشاه تمام جوانان شهر را جمع كرد و به هر كدام دانه گياهي داد و از آنها خواست، دانه را در يك گلدان بكارند و گياه رشدكرده را در روز معيني نزد او بياورند.
پينك يكي از آن جوان ها بود و تصميم داشت تمام تلاش خود را براي پادشاهشدن بكار گيرد، بنابراين با تمام جديت تلاش كرد تا دانه را پرورش دهد ولي موفق نشد. به اين فكر افتاد كه دانه را در آب و هواي ديگري پرورش دهد، به همين دليل به كوهستان رفت و خاك آنجا را هم آزمايش كرد ولي موفق نشد. پينك حتي با كشاورزان دهكده هاي اطراف شهر مشورت كرد ولي همه اين كارها بيفايده بود و نتوانست گياه را پرورش دهد.
بالاخره روز موعود فرا رسيد. همه جوانها در قصر پادشاه جمعشده و گياه كوچك خودشان را در گلدان براي پادشاه آورده بودند. پادشاه به همه گلدانها نگاه كرد. وقتي نوبت به پينك رسيد، پادشاه از او پرسيد: "پس گياه تو كو؟". پينك ماجرا را براي پادشاه تعريف كرد. در اين هنگام پادشاه دست پينك را بالا برد و او را جانشين خود اعلام كرد. همه جوانان اعتراض كردند. پادشاه روي تخت نشست و گفت: "اين جوان درستكارترين جوان شهر است. من قبلاً همه دانهها را در آب جوشانده بودم، بنابراين هيچيك از دانهها نميبايست رشد ميكردند". پادشاه ادامه داد: "مردم به پادشاهي نياز دارند كه با آنها صادق باشد، نه پادشاهي كه براي رسيدن به قدرت و حفظ آن به هر كار خلافي دست بزند".
۶ نظر:
جناب پدرام
خوشحالم که در مناظره کروبی-میرحسین فرصتی پیش آمد تا برخی از دروغهای آماری احمدی نژاد گفته و اصلاح شود. واقعآ من نمی دانم احمدی نژاد این کار را با چه توجیهی کرد؟ حتی اگر آمارش راست هم بود باز کارش احمقانه بود.
جناب آقاي محمدحسين، باسلام
او به خيال خود آمده بود تا با آمار و ارقام، آقاي كروبي را بپيچاند اما نه تنها نتوانست نان آن حقه را بخورد بلكه چندين بار چوب شايد هم شلاق آنرا خورد. از يكسو از آقاي كروبي شنيد كه تو فكر ميكني ما از بيابان آمدهايم و از ديگر سود باعث شد آقاي موسوي آمار دورغهاي او را درآورد و آنچنان كه ديشب ديديم، او و بسياري از كسان ديگر را به توپ ببندد و نشان دهد كه او هماني نيست كه برخي تصور ميكردند. شايد زيباترين قسمت اين مناظره جائي بود كه موسوي توانست آرامش زيبائي را بر گونههاي شيخ بي آرام و قرار اصلاحات در دقايق پاياني مناظره بنشاند.
ولی سؤالات آخر شیخ خیلی مهم بود.و فوق العاده حساب شده.من حقیقتآ جا خوردم و یکباره یاد عباس عبدی افتادم.
گمان کنم مهندس هم به شدت جا خورد. به هر حال در سطح خاصی از فعالان سیاسی این دو سؤال تکان دهنده بود و انسان را به فکر وا می داشت.
ایشان دیشب دوباره آمد و به شیوه ی خودش متهم کرد. به نظرم 2 حال دارد: یا از شکستش مطمئن است یا از تقلب و پیروزی اش.
احمدی نژاد در مناظره با رضایی یکبار طرف مقابلش را "موسوی" خطاب کرد. و بلافاصله گفت: ببخشید! محسن رضایی را ادغام کردم.
او شب ها کابوس موسوی می بیند!
سروش عزيز
فردي كه در ايام مسؤوليت آقاي احمدينژاد در شوراي نگهبان همكار نزديك ايشان بوده چند روز پيش ميگفت كه در 100 سال گذشته هيچ سياستمداري در ايران به اندازه و شدت آقاي احمدينژاد دروغ نگفته است.
ساعتي پيش اس ام اسي دريافت كردم كه ميگفت:
با توجه به اينكه احمدينژاد احساس ميكند پيروزي موسوي قطعي است گفته است كه من ميرحسين موسوي هستم و مدارك و اسناد آن موجود است و آنرا روز شنبه در صدا و سيما و روزنامههاي ايران و وطن امروز منتشر ميكنم!
ارسال یک نظر