خانم كبوتر ارشدي از روزنامهنگاران و شاعران جوان و عمقنگر كشورمان سؤالاتي را درباره مقاله اخير آقاي قوچاني با عنوان "اصول اصلاح" كه اخيراً در مجله ايراندخت چاپ شده مطرح نمودهاند كه ضمن انتشار مباحث ايشان در اين پست، مطالبي را در ارتباط با آن در ادامه تقديم ميكنم.
مباحث خانم كبوتر ارشدي:
"آقاي پدرام، با سلام
اشاره به هفته نامهی ایراندخت شمارهي 47-17 بهمن 1388 – با عنوان اصول اصلاح – از محمد قوچانی.
ایشان در ابتدای مقالهشان نوشتهاند:مشهور است که جنبشهای ایرانی میدانند که چه نمیخواهند اما نمیدانند که چه میخواهند و دلایلی آوردهاند دال بر این مدعا. از جمله اینکه صبح پیروزی مشروطیت معنای استبداد از معنای مشروطه روشنتر بود.
پرسش: به نظر شما شکست انقلاب مشروطه به دلیل این بوده که مردم ما به واقع نمیدانستند چه میخواهند یا اگر به قول ایشان فردای 22 بهمن تعریف جمهوری پایان نیافته بود در صورتی که معنای دیکتاتوری روشنتر بود دلیل بر ندانستن مردم از خواستههاشان بود یا دلایل دقیقتر و عینیتری در ارتباط با توازن نیروهای قدرت و سیاست های جهانی و حتی درون مرزهای کشور بود؟ مگردانستن خواست آزادی و نان. مسکن .جمهوری. رفاه اجتماعی. امکان تحصیل رایگان و .... به رهبری حکومتی که ادعای برآوردن این مطالبات را دارد کار دشواریست؟ فکر میکنم آقای قوچانی باید تحلیل دقیقتری از روند انقلاب داشته باشند. شرایط تغییرات حکومتها را در نظر بگیرند تا کمتر دچار نتیجهگیری های عوامانه شوند.
ایشان در ادامه گفتهاند: جنبش سبز باز تولید و توسعهي جریان اصلاحات است و جنبش اصلاحات بازفهم و توسعهی جناح چپ اسلامی یا چپ خط امامی دهه ی60 ... بود.
پرسش: به نظر شما این نگاه تقلیلگرایانه به نتیجه گیریهای نادقیق منجر نمیشود؟ آنچه که به جنبش سبز مطرح شد – شکل گرفت – فرامرزی و همهگیر شد – صرفاً به جریان اصلاحات خلاصه میشود؟ یعنی مطالبات مردم از ابتدای این جنبش برای بازتولید یا در خوشبینانهترین شکلش توسعهی این جریان بوده و هست؟ پس این همه شعار و خواسته و طلب یا شعار اصلاحطلبان است – که نیست – یا آقای قوچانی سعی بر این دارد که این همه را یا ندید بگیرد یا به اجانب و اغیار ربطش دهد.
ایشان در صفحهی 88 میگویند: جریان سبز نه در پی احیای سلطنت است و نه به دنبال حذف اسلامیت. و توضیح میدهند که پس باید از جمهوری اسلامی دفاع کنند همانگونه که امام خمینی گفت ... .
ایشان درباره بحث بر سر تغییرات قانون اساسی از منظر جمهوریخواهانه یا بنیادگرایانه میگویند که جای این بحثها در خیابان نیست و در دانشکدههاست.( بگذریم که گویا جناب قوچانی نمیدانند که مردم کف شهر به وفور در بارهی قانون اساسی و تغییر یا عدم تغییراتش نظر میدهند و منتظر ورود به دانشکدهای هم نماندهاند).
پرسش: به نظر شما نباید به ایشان یا هر کس دیگری که سعی بر تقلیل خواستهای مترقی و آزادیخواهانهی یک مردم دارد به صراحت هشدار داد که دوست عزیز کمی بیشتر تاریخ و جامعه شناسی بخوان تا متوجه شوی یک جنبش فراتر از آنچه اشخاص مقرر میدانند گام برمیدارد کما اینکه برداشته است. در ضمن فاکتورهای پیش روی مردم ما الزاماً یا سلطنت است یا جمهوری؟
جای حرف زیاد است ولی چه کنیم که شرایط برابر برای طرح بحث نیست و گرنه در بخش نظرات قوچانی با عنوان زنده باد مخالف من سوالات بسیار است. میگذرم تا پرسش آ خر را عنوان کنم.
ایشان در همین مطلب گفتهاند: همهی مردم اعم از اصلاح طلب و بنیاد گرا ... . به نظر شما این نگاه نه تنها تقلیل مردم به این دو جریان که ندیده گرفتن تنوع جریانات روشنفکری و مترقی در حیات سیاسی - اجتماعی مملکت ما نیست؟
لازم است بگویم طرح این پرسش ها واقعاً برای برخورد با آقای قوچانی نیست چون ایشان را صاحب یا پیرو سبک سیاسی یا نظری نمیدانم - ایشان یک روز در سرمقالهشان از حنیفنژاد و جزنی و ... یاد میکند امروز یادش میرود که این افراد نمایندهی جریاناتی بودهاند و نمیشود به تنهایی از نامشان استفادهی ابزاری کرد .... - بلکه برای طرح این مسأله است که نسبت به آنچه مطبوعات روز به خوردمان میدهد حساسیت بیشتری به خرج بدهیم تا شاید دورهای را رقم بزنیم که انتظارات خواننده تکلیف مطبوعات را روشن کند نه بضاعت کم برخی اربابان جراید که روزنامه ها را با دفتر مشق اشتباه گرفته اند)."
پاسخهاي من:
اين آقايان بيشتر ميخوانند، مينويسند و حرف ميزنند و كمتر فكر ميكنند. ويژگي اين دسته از روزنامهنگاران آن است چون حرفي براي گفتن ندارند آنرا با مزينكردن نوشتههايشان به تاريخ و علم و فلسفه و برخي خاطرات سياسي و غيرسياسي پشتپرده و بهرهبرداري از نثري موزون جبران ميكنند و از آنجائيكه بسياري از صاحبنظران و نويسندگان صاحبتحليل براي نوشتن و اظهارنظركردن امنيت ندارند لذا اينان اگر اندكي استعداد داشته باشند در ميداني بدون رقيب گل ميكنند و خود را تحليلگر جا ميزنند. آنگاه است كه چنين تحليلهاي آبكي بالا ميآيند و مورد استقبال قرار ميگيرند. معلوم نيست چگونه تيم آقاي قوچاني كه در ايام تبليغات انتخاباتي كارشان در سايت تغيير، شده بود يافتن نقاط ضعف آقاي موسوي در دروان نخستوزيرياش و غيراصلاحطلب نشان دادن او، اينك براي جنبشي كه او به راه انداخت راه و چاه نشان ميدهند.
لازم به گفتن است كه من با آنچه كه آقاي قوچاني در مقاله خود درباره بايدها و نبايدهاي جنبش سبز گفتهاند هم موافقم و هم مخالف. موافقم؛ چونكه با ساختارشكني در امور سياسي و اجتماعي مخالفم. مخالفم؛ چونكه مخالفتم با ساختارشكني به اين دليل نيست كه ساختارهاي موجود را قابل دفاع ميدانم بلكه اصولاً به نظر من صورت ظاهري و حقوقي ساختارها مسألهاي فرعي در زمينه تحول در امور اجتماعي و سياسي است و تغيير آني آنها در غالب موارد مشكل را حل نميكند بلكه آنرا از حالتي به حالت ديگر تبديل مينمايد.
در پاسخ پرسش اول: البته گزارههائي از اين دست كه مردم ايران در جنبشهاي اجتماعي يك سده گذشته چه ميخواستند و چه نميخواستند، بيشتر تعبير و تفسيرهاي ژورناليستي و جملهپردازيهاي شعرگونه است و چندان نميتوان درباره درستي يا نادرستي آن مناقشه كرد. اما آقاي موسوي در مصاحبهاي كه چندي پيش با سايت كلمه داشت گفتهاي دارد كه ميتواند براي پاسخ به اين سؤال كمك كند. او ميگويد: "در سالهای اول انقلاب اسلامی اکثریت مردم قانع شده بودند که انقلاب همه ساختارهایی را که میتوانست منجر به استبداد و دیکتاتوری شود از بین برده است ولی الان چنین اعتقادی نداریم". اگر انقلاب مشروطه، نهضت مليشدن صنعت نفت، انقلاب اسلامي، انتخابات دوم خرداد 76 و جنبش سبز را در امتداد هم بدانيم بايد گفت اتفاقاً در همه آنها مردم هم ميدانستند كه چه ميخواهند و هم ميدانستند كه چه نميخواهند. آنها همانطور كه خانم ارشدي نيز گفتهاند نان و مسکن، امکان تحصیل رایگان و كلاً زندگي سالم و آرام و مرفه ميخواستند و چون استبداد و دخالت خارجي را مانع تحقق اين خواسته ميديدند لذا استبداد و استعمار را برنميتابيدند و خواستار استقلال و آزادي بودند. آنچه مردم ايران بصورت عام در اين جنبشها بدان آگاه نبودند و عليرغم يكصدسال مبارزه و آزمون و خطاهاي بسيار و پرهزينه، هنور هم زواياي آنرا بخوبي نشناختهاند و آقاي قوچاني هم (كه جوري نوشته انگار خود او ميشناسد)، نميشناسد؛ ساختارهائي است كه منجر به استبداد ميشوند. آن هم چيزي نيست جز تمركز و هستهاي شدن قدرت در داخل و بعضاً اتحاد آن با خارج در برابر قدرت مردم. بنابراين شايد بتوان گفت كه مردم ايران بصورت عام در جنبشهاي يكصدساله گذشته خود از جهتي اتفاقاً نميدانستند كه چه نميخواهند لذا مسير اشتباه گذشته خود را به اشكال ديگري ادامه دادند.
در پاسخ پرسش دوم: واقعيت آن است كه در جريان تحولات پس از انتخابات رياستجمهوري دولتهاي غربي و گروهها و افراد مخالف و معاند فعال نظام جمهوري اسلامي در داخل و خارج، سعي كردند بر موج وقايع سوار شده و به سوءاستفاده از آن به نفع خود بپردازند و بدينترتيب به نظام جمهوري اسلامي ضربه بزنند و به حق يا ناحق از آن انتقامجوئي و عقدهگشائي كنند (و آينده نشان خواهد داد كه اين موجسواري و سوءاستفاده چه ضربه سختي به جنبش سبز و در نتيجه نهائي حتي به خود موجسواران وارد ساخته است). اگر شعارها و خواستههاي اين دسته از افراد و جريانات را كه به نظر من اقليت بسيار اندكي را در جريان اعتراضات پس از انتخابات (چه در داخل و چه در خارج) تشكيل ميدادند ناديده بگيريم به نظر ميرسد مطالبات و خواستههاي اكثريت غالب معترضين (چه در داخل و چه در خارج)؛ به نتيجه انتخابات، اداره ضعيف امور كشور و مطالبات اصلاحطلبانه (دموكراسي، آزادي و استقلال مطبوعات و احزاب و نهادهاي مدني، انتخابي بودن و قابل نظارت بودن اركان قدرت، توسعه و پيشرفت اقتصادي، مدرنيزاسيون، توسعه تعامل و ارتباط با دنياي خارج و ... ) مربوط ميشد و يا اينكه واكنشي به خشونت عريان اعمالشده از سوي حكومت نسبت به اعتراضكنندگان بود. عليرغم اينكه خواستههاي محوري جنبش سبز بهويژه رهبران و هواداران آن در صحنه رسانهاي، خواستههائي اصلاحطلبانه بود اما پيدايش و تداوم آن منحصر به جريان موسوم به اصلاحات نبوده و نيست و در آن، هم نيروهاي عادي از مردم و جوانان و دانشجويان و زنان و فعالين جامعه مدني، هم نيروهاي تحريمي مخالف اصلاحطلبان دوم خردادي، هم جنبشهاي اجتماعي چون جنبش زنان، هم اصلاحطلبان دوم خردادي و هم بخشهائي از اصولگرايان مؤثر بوده و مشاركت داشته و دارند. البته بايد اذعان داشت كه بيشترين هزينه را در اين مدت اصلاحطلبان دوم خردادي متحمل شدند. جنبش سبز بازتوليد اصلاح طلبان دوم خردادي نيست اما از جهتي بازتوليد شعارهاي آنان هست. آنچه آقاي موسوي در بسياري از بيانيههايش، آنچه مشاور ارشد آقاي موسوي عليرضا بهشتي در برخي از مقالاتش، آنچه آقاي كروبي "مخالف آن چند نفر" در گفتهها و نوشتههايش، آنچه آقاي نوريزاد (كه روزگاري در روزنامه كيهان عليه اصلاحطلبان مطلب مينوشت) و حتي آنچه آقاي رفسنجاني در ماههاي اول اعتراضات؛ براي عبور از بحران و بهبود اوضاع از حكومت مطالبه ميكردند همان خواستههاي اصلاحطلباني بود كه اينك در زندان و يا حبس اظهارنظري بسر ميبرند.
ناگفته نماند آقاي قوچاني و دوستانش با رويكرد اصلاحطلبي كنترلشده و معتدل وارد انتخابات شدند و شعارشان مقابله با تندوري بود و شعار تغيير را جايگزين اصلاحات كردند. آنان حتي شعارهاي معتدل ولي اصلاحطلبانه احزابي چون مشاركت و مجاهدين انقلاب اسلامي را نيز قبول نداشتند ولي اينك در كمال تعجب مدعي جنبش سبز شدهاند كه مشخصه بارزش اعتراضات خياباني است.
در پاسخ پرسش سوم: مننميدانم آقاي قوچاني چگونه ميخواهد ميان مطالبي كه بحث درباره آنها مختص دانشكدههاست و مطالبي كه بحث درباره آنها در خيابانها آزاد است مرزبندي كند ولي ميدانم افرادي چون هاشمي رفسنجاني كه او نيز ديدم چنين چيزي گفته است براي حفظ نظام هر گزارهاي را كه لازم بدانند مطرح ميكنند. اين را هم ميدانم كه ناتواني از استدلال و پاسخدادن به سؤالات انسان را به چنين ورطهاي سوق ميدهد. بگذريم كه برخي بر خلاف بيان ظاهري، در خفا مردم را بالغ نميدانند و معتقدند ظرفيت طرح برخي بحثها در ميان مردم وجود ندارد و اين يكي از پارامترها و عناصري است كه زمينهساز و بهانه استبداد بوده و هست.
در پاسخ پرسش چهارم: متأسفانه برخي از اصلاحطلبان همچنان در فضاي خودي و غيرخودي و درون و بيرون نظام و خانواده انقلاب سير ميكنند. خوشبختانه آقاي موسوي و دوستان نزديكش چنين ديدگاهي ندارند و همواره بر شقهشقه نكردن مردم تأكيد مينمايند. درباره بقيه اين سؤال نيز فكر ميكنم بخش مقدمه قبل از پاسخها جوابگو باشد.
متن كامل
"آقاي پدرام، با سلام
اشاره به هفته نامهی ایراندخت شمارهي 47-17 بهمن 1388 – با عنوان اصول اصلاح – از محمد قوچانی.
ایشان در ابتدای مقالهشان نوشتهاند:مشهور است که جنبشهای ایرانی میدانند که چه نمیخواهند اما نمیدانند که چه میخواهند و دلایلی آوردهاند دال بر این مدعا. از جمله اینکه صبح پیروزی مشروطیت معنای استبداد از معنای مشروطه روشنتر بود.
پرسش: به نظر شما شکست انقلاب مشروطه به دلیل این بوده که مردم ما به واقع نمیدانستند چه میخواهند یا اگر به قول ایشان فردای 22 بهمن تعریف جمهوری پایان نیافته بود در صورتی که معنای دیکتاتوری روشنتر بود دلیل بر ندانستن مردم از خواستههاشان بود یا دلایل دقیقتر و عینیتری در ارتباط با توازن نیروهای قدرت و سیاست های جهانی و حتی درون مرزهای کشور بود؟ مگردانستن خواست آزادی و نان. مسکن .جمهوری. رفاه اجتماعی. امکان تحصیل رایگان و .... به رهبری حکومتی که ادعای برآوردن این مطالبات را دارد کار دشواریست؟ فکر میکنم آقای قوچانی باید تحلیل دقیقتری از روند انقلاب داشته باشند. شرایط تغییرات حکومتها را در نظر بگیرند تا کمتر دچار نتیجهگیری های عوامانه شوند.
ایشان در ادامه گفتهاند: جنبش سبز باز تولید و توسعهي جریان اصلاحات است و جنبش اصلاحات بازفهم و توسعهی جناح چپ اسلامی یا چپ خط امامی دهه ی60 ... بود.
پرسش: به نظر شما این نگاه تقلیلگرایانه به نتیجه گیریهای نادقیق منجر نمیشود؟ آنچه که به جنبش سبز مطرح شد – شکل گرفت – فرامرزی و همهگیر شد – صرفاً به جریان اصلاحات خلاصه میشود؟ یعنی مطالبات مردم از ابتدای این جنبش برای بازتولید یا در خوشبینانهترین شکلش توسعهی این جریان بوده و هست؟ پس این همه شعار و خواسته و طلب یا شعار اصلاحطلبان است – که نیست – یا آقای قوچانی سعی بر این دارد که این همه را یا ندید بگیرد یا به اجانب و اغیار ربطش دهد.
ایشان در صفحهی 88 میگویند: جریان سبز نه در پی احیای سلطنت است و نه به دنبال حذف اسلامیت. و توضیح میدهند که پس باید از جمهوری اسلامی دفاع کنند همانگونه که امام خمینی گفت ... .
ایشان درباره بحث بر سر تغییرات قانون اساسی از منظر جمهوریخواهانه یا بنیادگرایانه میگویند که جای این بحثها در خیابان نیست و در دانشکدههاست.( بگذریم که گویا جناب قوچانی نمیدانند که مردم کف شهر به وفور در بارهی قانون اساسی و تغییر یا عدم تغییراتش نظر میدهند و منتظر ورود به دانشکدهای هم نماندهاند).
پرسش: به نظر شما نباید به ایشان یا هر کس دیگری که سعی بر تقلیل خواستهای مترقی و آزادیخواهانهی یک مردم دارد به صراحت هشدار داد که دوست عزیز کمی بیشتر تاریخ و جامعه شناسی بخوان تا متوجه شوی یک جنبش فراتر از آنچه اشخاص مقرر میدانند گام برمیدارد کما اینکه برداشته است. در ضمن فاکتورهای پیش روی مردم ما الزاماً یا سلطنت است یا جمهوری؟
جای حرف زیاد است ولی چه کنیم که شرایط برابر برای طرح بحث نیست و گرنه در بخش نظرات قوچانی با عنوان زنده باد مخالف من سوالات بسیار است. میگذرم تا پرسش آ خر را عنوان کنم.
ایشان در همین مطلب گفتهاند: همهی مردم اعم از اصلاح طلب و بنیاد گرا ... . به نظر شما این نگاه نه تنها تقلیل مردم به این دو جریان که ندیده گرفتن تنوع جریانات روشنفکری و مترقی در حیات سیاسی - اجتماعی مملکت ما نیست؟
لازم است بگویم طرح این پرسش ها واقعاً برای برخورد با آقای قوچانی نیست چون ایشان را صاحب یا پیرو سبک سیاسی یا نظری نمیدانم - ایشان یک روز در سرمقالهشان از حنیفنژاد و جزنی و ... یاد میکند امروز یادش میرود که این افراد نمایندهی جریاناتی بودهاند و نمیشود به تنهایی از نامشان استفادهی ابزاری کرد .... - بلکه برای طرح این مسأله است که نسبت به آنچه مطبوعات روز به خوردمان میدهد حساسیت بیشتری به خرج بدهیم تا شاید دورهای را رقم بزنیم که انتظارات خواننده تکلیف مطبوعات را روشن کند نه بضاعت کم برخی اربابان جراید که روزنامه ها را با دفتر مشق اشتباه گرفته اند)."
پاسخهاي من:
اين آقايان بيشتر ميخوانند، مينويسند و حرف ميزنند و كمتر فكر ميكنند. ويژگي اين دسته از روزنامهنگاران آن است چون حرفي براي گفتن ندارند آنرا با مزينكردن نوشتههايشان به تاريخ و علم و فلسفه و برخي خاطرات سياسي و غيرسياسي پشتپرده و بهرهبرداري از نثري موزون جبران ميكنند و از آنجائيكه بسياري از صاحبنظران و نويسندگان صاحبتحليل براي نوشتن و اظهارنظركردن امنيت ندارند لذا اينان اگر اندكي استعداد داشته باشند در ميداني بدون رقيب گل ميكنند و خود را تحليلگر جا ميزنند. آنگاه است كه چنين تحليلهاي آبكي بالا ميآيند و مورد استقبال قرار ميگيرند. معلوم نيست چگونه تيم آقاي قوچاني كه در ايام تبليغات انتخاباتي كارشان در سايت تغيير، شده بود يافتن نقاط ضعف آقاي موسوي در دروان نخستوزيرياش و غيراصلاحطلب نشان دادن او، اينك براي جنبشي كه او به راه انداخت راه و چاه نشان ميدهند.
لازم به گفتن است كه من با آنچه كه آقاي قوچاني در مقاله خود درباره بايدها و نبايدهاي جنبش سبز گفتهاند هم موافقم و هم مخالف. موافقم؛ چونكه با ساختارشكني در امور سياسي و اجتماعي مخالفم. مخالفم؛ چونكه مخالفتم با ساختارشكني به اين دليل نيست كه ساختارهاي موجود را قابل دفاع ميدانم بلكه اصولاً به نظر من صورت ظاهري و حقوقي ساختارها مسألهاي فرعي در زمينه تحول در امور اجتماعي و سياسي است و تغيير آني آنها در غالب موارد مشكل را حل نميكند بلكه آنرا از حالتي به حالت ديگر تبديل مينمايد.
در پاسخ پرسش اول: البته گزارههائي از اين دست كه مردم ايران در جنبشهاي اجتماعي يك سده گذشته چه ميخواستند و چه نميخواستند، بيشتر تعبير و تفسيرهاي ژورناليستي و جملهپردازيهاي شعرگونه است و چندان نميتوان درباره درستي يا نادرستي آن مناقشه كرد. اما آقاي موسوي در مصاحبهاي كه چندي پيش با سايت كلمه داشت گفتهاي دارد كه ميتواند براي پاسخ به اين سؤال كمك كند. او ميگويد: "در سالهای اول انقلاب اسلامی اکثریت مردم قانع شده بودند که انقلاب همه ساختارهایی را که میتوانست منجر به استبداد و دیکتاتوری شود از بین برده است ولی الان چنین اعتقادی نداریم". اگر انقلاب مشروطه، نهضت مليشدن صنعت نفت، انقلاب اسلامي، انتخابات دوم خرداد 76 و جنبش سبز را در امتداد هم بدانيم بايد گفت اتفاقاً در همه آنها مردم هم ميدانستند كه چه ميخواهند و هم ميدانستند كه چه نميخواهند. آنها همانطور كه خانم ارشدي نيز گفتهاند نان و مسکن، امکان تحصیل رایگان و كلاً زندگي سالم و آرام و مرفه ميخواستند و چون استبداد و دخالت خارجي را مانع تحقق اين خواسته ميديدند لذا استبداد و استعمار را برنميتابيدند و خواستار استقلال و آزادي بودند. آنچه مردم ايران بصورت عام در اين جنبشها بدان آگاه نبودند و عليرغم يكصدسال مبارزه و آزمون و خطاهاي بسيار و پرهزينه، هنور هم زواياي آنرا بخوبي نشناختهاند و آقاي قوچاني هم (كه جوري نوشته انگار خود او ميشناسد)، نميشناسد؛ ساختارهائي است كه منجر به استبداد ميشوند. آن هم چيزي نيست جز تمركز و هستهاي شدن قدرت در داخل و بعضاً اتحاد آن با خارج در برابر قدرت مردم. بنابراين شايد بتوان گفت كه مردم ايران بصورت عام در جنبشهاي يكصدساله گذشته خود از جهتي اتفاقاً نميدانستند كه چه نميخواهند لذا مسير اشتباه گذشته خود را به اشكال ديگري ادامه دادند.
در پاسخ پرسش دوم: واقعيت آن است كه در جريان تحولات پس از انتخابات رياستجمهوري دولتهاي غربي و گروهها و افراد مخالف و معاند فعال نظام جمهوري اسلامي در داخل و خارج، سعي كردند بر موج وقايع سوار شده و به سوءاستفاده از آن به نفع خود بپردازند و بدينترتيب به نظام جمهوري اسلامي ضربه بزنند و به حق يا ناحق از آن انتقامجوئي و عقدهگشائي كنند (و آينده نشان خواهد داد كه اين موجسواري و سوءاستفاده چه ضربه سختي به جنبش سبز و در نتيجه نهائي حتي به خود موجسواران وارد ساخته است). اگر شعارها و خواستههاي اين دسته از افراد و جريانات را كه به نظر من اقليت بسيار اندكي را در جريان اعتراضات پس از انتخابات (چه در داخل و چه در خارج) تشكيل ميدادند ناديده بگيريم به نظر ميرسد مطالبات و خواستههاي اكثريت غالب معترضين (چه در داخل و چه در خارج)؛ به نتيجه انتخابات، اداره ضعيف امور كشور و مطالبات اصلاحطلبانه (دموكراسي، آزادي و استقلال مطبوعات و احزاب و نهادهاي مدني، انتخابي بودن و قابل نظارت بودن اركان قدرت، توسعه و پيشرفت اقتصادي، مدرنيزاسيون، توسعه تعامل و ارتباط با دنياي خارج و ... ) مربوط ميشد و يا اينكه واكنشي به خشونت عريان اعمالشده از سوي حكومت نسبت به اعتراضكنندگان بود. عليرغم اينكه خواستههاي محوري جنبش سبز بهويژه رهبران و هواداران آن در صحنه رسانهاي، خواستههائي اصلاحطلبانه بود اما پيدايش و تداوم آن منحصر به جريان موسوم به اصلاحات نبوده و نيست و در آن، هم نيروهاي عادي از مردم و جوانان و دانشجويان و زنان و فعالين جامعه مدني، هم نيروهاي تحريمي مخالف اصلاحطلبان دوم خردادي، هم جنبشهاي اجتماعي چون جنبش زنان، هم اصلاحطلبان دوم خردادي و هم بخشهائي از اصولگرايان مؤثر بوده و مشاركت داشته و دارند. البته بايد اذعان داشت كه بيشترين هزينه را در اين مدت اصلاحطلبان دوم خردادي متحمل شدند. جنبش سبز بازتوليد اصلاح طلبان دوم خردادي نيست اما از جهتي بازتوليد شعارهاي آنان هست. آنچه آقاي موسوي در بسياري از بيانيههايش، آنچه مشاور ارشد آقاي موسوي عليرضا بهشتي در برخي از مقالاتش، آنچه آقاي كروبي "مخالف آن چند نفر" در گفتهها و نوشتههايش، آنچه آقاي نوريزاد (كه روزگاري در روزنامه كيهان عليه اصلاحطلبان مطلب مينوشت) و حتي آنچه آقاي رفسنجاني در ماههاي اول اعتراضات؛ براي عبور از بحران و بهبود اوضاع از حكومت مطالبه ميكردند همان خواستههاي اصلاحطلباني بود كه اينك در زندان و يا حبس اظهارنظري بسر ميبرند.
ناگفته نماند آقاي قوچاني و دوستانش با رويكرد اصلاحطلبي كنترلشده و معتدل وارد انتخابات شدند و شعارشان مقابله با تندوري بود و شعار تغيير را جايگزين اصلاحات كردند. آنان حتي شعارهاي معتدل ولي اصلاحطلبانه احزابي چون مشاركت و مجاهدين انقلاب اسلامي را نيز قبول نداشتند ولي اينك در كمال تعجب مدعي جنبش سبز شدهاند كه مشخصه بارزش اعتراضات خياباني است.
در پاسخ پرسش سوم: مننميدانم آقاي قوچاني چگونه ميخواهد ميان مطالبي كه بحث درباره آنها مختص دانشكدههاست و مطالبي كه بحث درباره آنها در خيابانها آزاد است مرزبندي كند ولي ميدانم افرادي چون هاشمي رفسنجاني كه او نيز ديدم چنين چيزي گفته است براي حفظ نظام هر گزارهاي را كه لازم بدانند مطرح ميكنند. اين را هم ميدانم كه ناتواني از استدلال و پاسخدادن به سؤالات انسان را به چنين ورطهاي سوق ميدهد. بگذريم كه برخي بر خلاف بيان ظاهري، در خفا مردم را بالغ نميدانند و معتقدند ظرفيت طرح برخي بحثها در ميان مردم وجود ندارد و اين يكي از پارامترها و عناصري است كه زمينهساز و بهانه استبداد بوده و هست.
در پاسخ پرسش چهارم: متأسفانه برخي از اصلاحطلبان همچنان در فضاي خودي و غيرخودي و درون و بيرون نظام و خانواده انقلاب سير ميكنند. خوشبختانه آقاي موسوي و دوستان نزديكش چنين ديدگاهي ندارند و همواره بر شقهشقه نكردن مردم تأكيد مينمايند. درباره بقيه اين سؤال نيز فكر ميكنم بخش مقدمه قبل از پاسخها جوابگو باشد.