۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

بيشتر فكر كردن بايد!

خانم كبوتر ارشدي از روزنامه‌نگاران و شاعران جوان و عمق‌نگر كشورمان سؤالاتي را درباره مقاله اخير آقاي قوچاني با عنوان "اصول اصلاح" كه اخيراً در مجله ايراندخت چاپ شده مطرح نموده‌اند كه ضمن انتشار مباحث ايشان در اين پست، مطالبي را در ارتباط با آن در ادامه تقديم مي‌كنم.
مباحث خانم كبوتر ارشدي:
"آقاي پدرام، با سلام
اشاره به هفته نامه‌ی ایراندخت شماره‌ي 47-17 بهمن 1388 – با عنوان اصول اصلاح – از محمد قوچانی.
ایشان در ابتدای مقاله‌شان نوشته‌اند:مشهور است که جنبش‌های ایرانی میدانند که چه نمی‌خواهند اما نمی‌دانند که چه می‌خواهند و دلایلی آورده‌اند دال بر این مدعا. از جمله اینکه صبح پیروزی مشروطیت معنای استبداد از معنای مشروطه روشن‌تر بود.
پرسش: به نظر شما شکست انقلاب مشروطه به دلیل این بوده که مردم ما به واقع نمی‌دانستند چه می‌خواهند یا اگر به قول ایشان فردای 22 بهمن تعریف جمهوری پایان نیافته بود در صورتی که معنای دیکتاتوری روشن‌تر بود دلیل بر ندانستن مردم از خواسته‌هاشان بود یا دلایل دقیق‌تر و عینی‌تری در ارتباط با توازن نیروهای قدرت و سیاست های جهانی و حتی درون مرزهای کشور بود؟ مگردانستن خواست آزادی و نان. مسکن .جمهوری. رفاه اجتماعی. امکان تحصیل رایگان و .... به رهبری حکومتی که ادعای برآوردن این مطالبات را دارد کار دشواری‌ست؟ فکر می‌کنم آقای قوچانی باید تحلیل دقیق‌تری از روند انقلاب داشته باشند. شرایط تغییرات حکومت‌ها را در نظر بگیرند تا کمتر دچار نتیجه‌گیری های عوامانه شوند.
ایشان در ادامه گفته‌اند: جنبش سبز باز تولید و توسعه‌ي جریان اصلاحات است و جنبش اصلاحات بازفهم و توسعه‌ی جناح چپ اسلامی یا چپ خط امامی دهه ی60 ... بود.
پرسش: به نظر شما این نگاه تقلیل‌گرایانه به نتیجه گیری‌های نادقیق منجر نمی‌شود؟ آنچه که به جنبش سبز مطرح شد – شکل گرفت – فرامرزی و همه‌گیر شد – صرفاً به جریان اصلاحات خلاصه می‌شود؟ یعنی مطالبات مردم از ابتدای این جنبش برای بازتولید یا در خوش‌بینانه‌ترین شکلش توسعه‌ی این جریان بوده و هست؟ پس این همه شعار و خواسته و طلب یا شعار اصلاح‌طلبان است – که نیست – یا آقای قوچانی سعی بر این دارد که این همه را یا ندید بگیرد یا به اجانب و اغیار ربطش دهد.
ایشان در صفحه‌ی 88 می‌گویند: جریان سبز نه در پی احیای سلطنت است و نه به دنبال حذف اسلامیت. و توضیح میدهند که پس باید از جمهوری اسلامی دفاع کنند همان‌گونه که امام خمینی گفت ... .
ایشان درباره بحث بر سر تغییرات قانون اساسی از منظر جمهوری‌خواهانه یا بنیادگرایانه می‌گویند که جای این بحث‌ها در خیابان نیست و در دانشکده‌هاست.( بگذریم که گویا جناب قوچانی نمی‌دانند که مردم کف شهر به وفور در باره‌ی قانون اساسی و تغییر یا عدم تغییراتش نظر می‌دهند و منتظر ورود به دانشکده‌ای هم نمانده‌اند).
پرسش: به نظر شما نباید به ایشان یا هر کس دیگری که سعی بر تقلیل خواست‌های مترقی و آزادی‌خواهانه‌ی یک مردم دارد به صراحت هشدار داد که دوست عزیز کمی بیشتر تاریخ و جامعه شناسی بخوان تا متوجه شوی یک جنبش فراتر از آنچه اشخاص مقرر می‌دانند گام برمی‌دارد کما اینکه برداشته است. در ضمن فاکتورهای پیش‌ روی مردم ما الزاماً یا سلطنت است یا جمهوری؟
جای حرف زیاد است ولی چه کنیم که شرایط برابر برای طرح بحث نیست و گرنه در بخش نظرات قوچانی با عنوان زنده باد مخالف من سوالات بسیار است. می‌گذرم تا پرسش آ خر را عنوان کنم.
ایشان در همین مطلب گفته‌اند: همه‌ی مردم اعم از اصلاح طلب و بنیاد گرا ... . به نظر شما این نگاه نه تنها تقلیل مردم به این دو جریان که ندیده گرفتن تنوع جریانات روشنفکری و مترقی در حیات سیاسی - اجتماعی مملکت ما نیست؟
لازم است بگویم طرح این پرسش ها واقعاً برای برخورد با آقای قوچانی نیست چون ایشان را صاحب یا پیرو سبک سیاسی یا نظری نمی‌دانم - ایشان یک روز در سرمقاله‌شان از حنیف‌نژاد و جزنی و ... یاد می‌کند امروز یادش می‌رود که این افراد نماینده‌ی جریاناتی بوده‌اند و نمی‌شود به تنهایی از نامشان استفاده‌ی ابزاری کرد .... - بلکه برای طرح این مسأله است که نسبت به آنچه مطبوعات روز به خوردمان می‌دهد حساسیت بیشتری به خرج بدهیم تا شاید دوره‌ای را رقم بزنیم که انتظارات خواننده تکلیف مطبوعات را روشن کند نه بضاعت کم برخی اربابان جراید که روزنامه ها را با دفتر مشق اشتباه گرفته اند)."
پاسخ‌هاي من:
اين آقايان بيشتر مي‌خوانند، مي‌نويسند و حرف مي‌زنند و كمتر فكر مي‌كنند. ويژگي اين دسته از روزنامه‌نگاران آن است چون حرفي براي گفتن ندارند آنرا با مزين‌كردن نوشته‌هايشان به تاريخ و علم و فلسفه و برخي خاطرات سياسي و غيرسياسي پشت‌پرده و بهره‌برداري از نثري موزون جبران مي‌كنند و از آنجائيكه بسياري از صاحبنظران و نويسندگان صاحب‌تحليل براي نوشتن و اظهارنظر‌كردن امنيت ندارند لذا اينان اگر اندكي استعداد داشته باشند در ميداني بدون رقيب گل مي‌كنند و خود را تحليل‌گر جا مي‌زنند. آنگاه است كه چنين تحليل‌هاي آبكي بالا مي‌آيند و مورد استقبال قرار مي‌گيرند. معلوم نيست چگونه تيم آقاي قوچاني كه در ايام تبليغات انتخاباتي كارشان در سايت تغيير، شده بود يافتن نقاط ضعف آقاي موسوي در دروان نخست‌وزيري‌اش و غيراصلاح‌طلب نشان دادن او، اينك براي جنبشي كه او به راه انداخت راه و چاه نشان مي‌دهند.
لازم به گفتن است كه من با آنچه كه آقاي قوچاني در مقاله‌ خود درباره بايد‌ها و نبايدهاي جنبش سبز گفته‌اند هم موافقم و هم مخالف. موافقم؛ چونكه با ساختارشكني در امور سياسي و اجتماعي مخالفم. مخالفم؛ چونكه مخالفتم با ساختارشكني به اين دليل نيست كه ساختارهاي موجود را قابل دفاع مي‌دانم بلكه اصولاً به نظر من صورت ظاهري و حقوقي ساختارها مسأله‌اي فرعي در زمينه تحول در امور اجتماعي و سياسي است و تغيير آني آنها در غالب موارد مشكل را حل نمي‌كند بلكه آنرا از حالتي به حالت ديگر تبديل مي‌نمايد.
در پاسخ پرسش اول: البته گزاره‌هائي از اين دست كه مردم ايران در جنبش‌هاي اجتماعي يك سده گذشته چه مي‌خواستند و چه نمي‌خواستند، بيشتر تعبير و تفسيرهاي ژورناليستي و جمله‌پردازي‌هاي شعرگونه است و چندان نمي‌توان درباره درستي يا نادرستي آن مناقشه كرد. اما آقاي موسوي در مصاحبه‌اي كه چندي پيش با سايت كلمه داشت گفته‌اي دارد كه مي‌تواند براي پاسخ به اين سؤال كمك كند. او مي‌گويد: "در سالهای اول انقلاب اسلامی اکثریت مردم قانع شده بودند که انقلاب همه ساختارهایی را که می‌توانست منجر به استبداد و دیکتاتوری شود از بین برده است ولی الان چنین اعتقادی نداریم". اگر انقلاب مشروطه، نهضت ملي‌شدن صنعت نفت، انقلاب اسلامي، انتخابات دوم خرداد 76 و جنبش سبز را در امتداد هم بدانيم بايد گفت اتفاقاً در همه آنها مردم هم مي‌دانستند كه چه مي‌خواهند و هم مي‌دانستند كه چه نمي‌خواهند. آنها همانطور كه خانم ارشدي نيز گفته‌اند نان و مسکن، امکان تحصیل رایگان و كلاً زندگي سالم و آرام و مرفه مي‌خواستند و چون استبداد و دخالت خارجي را مانع تحقق اين خواسته مي‌ديدند لذا استبداد و استعمار را برنمي‌تابيدند و خواستار استقلال و آزادي بودند. آنچه مردم ايران بصورت عام در اين جنبش‌ها بدان آگاه نبودند و علي‌رغم يكصدسال مبارزه و آزمون و خطاهاي بسيار و پرهزينه، هنور هم زواياي آنرا بخوبي نشناخته‌اند و آقاي قوچاني هم (كه جوري نوشته انگار خود او مي‌شناسد)، نمي‌شناسد؛ ساختارهائي است كه منجر به استبداد مي‌شوند. آن هم چيزي نيست جز تمركز و هسته‌اي شدن قدرت در داخل و بعضاً اتحاد آن با خارج در برابر قدرت مردم. بنابراين شايد بتوان گفت كه مردم ايران بصورت عام در جنبش‌هاي يكصدساله گذشته خود از جهتي اتفاقاً نمي‌دانستند كه چه نمي‌خواهند لذا مسير اشتباه گذشته خود را به اشكال ديگري ادامه دادند.
در پاسخ پرسش دوم: واقعيت آن است كه در جريان تحولات پس از انتخابات رياست‌جمهوري دولتهاي غربي و گروهها و افراد مخالف و معاند فعال نظام جمهوري اسلامي در داخل و خارج، سعي كردند بر موج‌ وقايع سوار شده و به سوء‌استفاده از آن به نفع خود بپردازند و بدين‌ترتيب به نظام جمهوري اسلامي ضربه بزنند و به حق يا ناحق از آن انتقام‌جوئي و عقده‌گشائي كنند (و آينده نشان خواهد داد كه اين موج‌سواري و سوء‌استفاده چه ضربه سختي به جنبش سبز و در نتيجه‌ نهائي حتي به خود موج‌سواران وارد ساخته است). اگر شعارها و خواسته‌هاي اين دسته از افراد و جريانات را كه به نظر من اقليت بسيار اندكي را در جريان اعتراضات پس از انتخابات (چه در داخل و چه در خارج) تشكيل مي‌دادند ناديده بگيريم به نظر مي‌رسد مطالبات و خواسته‌هاي اكثريت غالب معترضين (چه در داخل و چه در خارج)؛ به نتيجه انتخابات، اداره ضعيف امور كشور و مطالبات اصلاح‌طلبانه (دموكراسي، آزادي و استقلال مطبوعات و احزاب و نهادهاي مدني، انتخابي بودن و قابل نظارت بودن اركان قدرت، توسعه و پيشرفت اقتصادي، مدرنيزاسيون، توسعه تعامل و ارتباط با دنياي خارج و ... ) مربوط مي‌شد و يا اينكه واكنشي به خشونت‌ عريان اعمال‌شده از سوي حكومت نسبت به اعتراض‌كنندگان بود. علير‌غم اينكه خواسته‌هاي محوري جنبش سبز به‌ويژه رهبران و هواداران آن در صحنه رسانه‌اي، خواسته‌هائي اصلاح‌طلبانه بود اما پيدايش و تداوم آن منحصر به جريان موسوم به اصلاحات نبوده و نيست و در آن، هم نيروهاي عادي از مردم و جوانان و دانشجويان و زنان و فعالين جامعه مدني، هم نيروهاي تحريمي مخالف اصلاح‌طلبان دوم‌ خردادي، هم جنبش‌هاي اجتماعي چون جنبش زنان، هم اصلاح‌طلبان دوم خردادي و هم بخش‌هائي از اصولگرايان مؤثر بوده و مشاركت داشته و دارند. البته بايد اذعان داشت كه بيشترين هزينه را در اين مدت اصلاح‌طلبان دوم خردادي متحمل شدند. جنبش سبز بازتوليد اصلاح طلبان دوم خردادي نيست اما از جهتي بازتوليد شعار‌هاي آنان هست. آنچه آقاي موسوي در بسياري از بيانيه‌هايش، آنچه مشاور ارشد آقاي موسوي عليرضا بهشتي در برخي از مقالاتش، آنچه آقاي كروبي "مخالف آن چند نفر" در گفته‌ها و نوشته‌هايش، آنچه آقاي نوري‌زاد (كه روزگاري در روزنامه كيهان عليه اصلاح‌طلبان مطلب مي‌نوشت) و حتي آنچه آقاي رفسنجاني در ماههاي اول اعتراضات؛ براي عبور از بحران و بهبود اوضاع از حكومت مطالبه مي‌كردند همان خواسته‌هاي اصلاح‌ط‌لباني بود كه اينك در زندان و يا حبس اظهارنظري بسر مي‌برند.
ناگفته نماند آقاي قوچاني و دوستانش با رويكرد اصلاح‌طلبي كنترل‌شده و معتدل وارد انتخابات شدند و شعارشان مقابله با تندوري بود و شعار تغيير را جايگزين اصلاحات كردند. آنان حتي شعارهاي معتدل ولي اصلاح‌طلبانه احزابي چون مشاركت و مجاهدين انقلاب اسلامي را نيز قبول نداشتند ولي اينك در كمال تعجب مدعي جنبش سبز شده‌اند كه مشخصه‌ بارزش اعتراضات خياباني است.
در پاسخ پرسش سوم: من‌نمي‌دانم آقاي قوچاني چگونه مي‌خواهد ميان مطالبي كه بحث درباره آنها مختص دانشكده‌‌هاست و مطالبي كه بحث درباره آنها در خيابان‌ها آزاد است مرزبندي كند ولي مي‌دانم افرادي چون هاشمي رفسنجاني كه او نيز ديدم چنين چيزي گفته است براي حفظ نظام هر گزاره‌اي را كه لازم بدانند مطرح مي‌كنند. اين را هم مي‌دانم كه ناتواني از استدلال و پاسخ‌دادن به سؤالات انسان را به چنين ورطه‌اي سوق مي‌دهد. بگذريم كه برخي بر خلاف بيان ظاهري، در خفا مردم را بالغ نمي‌دانند و معتقدند ظرفيت طرح برخي بحثها در ميان مردم وجود ندارد و اين يكي از پارامترها و عناصري است كه زمينه‌ساز و بهانه‌ استبداد بوده و هست.
در پاسخ پرسش چهارم: متأسفانه برخي از اصلاح‌طلبان همچنان در فضاي خودي و غيرخودي و درون و بيرون نظام و خانواده انقلاب سير مي‌كنند. خوشبختانه آقاي موسوي و دوستان نزديكش چنين ديدگاهي ندارند و همواره بر شقه‌شقه نكردن مردم تأكيد مي‌نمايند. درباره بقيه اين سؤال نيز فكر مي‌كنم بخش مقدمه قبل از پاسخ‌ها جوابگو باشد.

۱۰ نظر:

پ ص گفت...

مقاله اقای قوچانی فراز هایی داشت که سرکار خانم کبوتر ارشدی باطرح سوالاتی انر بنقد کشیده اند وجناب پدرام هم پاسخی در خورتوجه بان ها داده اند بنده هم بفراخور بضاعت مطالبی اضافه میکنم
1-در مورد اینکه مردم ایران از مشروطه تا امروز میدانستند چه نمی خواهند اما نمی دانند که چه میخواهند اولا طول یکصدو اندی سال را نمی توان در یک کاسه ریخت و در باره ان حکم کلی داد هر اتفاق و تحولی را باید در ظرف زمانی ومکانی خود تحلیل کرد اما معمولا در مبارزات توده مردم هم میدانند که چه نمی خواهند و هم میدانند که چه میخواهند اصولا منشاءاین نوع حرکت ها مطالبات وخواسته های مردم است اما توده با انتخاب رهبران حرکت و حرف شنوی از انها راه رسیدن به مطالبات را بانها میسپرند اگر شکستی پیش میاید ناشی از عمل کرد انانی است که مردم بانها ، دانش انها ، تعهد و صداقت انها اعتتماد نموده وانتخاب راه را بانها سپرده اند
2-جمهوری اسلامی پدیده ای نو و تجربه نشده ای بود که یهمین طریق در ایران انقلابی، برپا شد
طبیعی ترین حالت ان وضعیت سعی و خطا و اصلاح است که بالندگی و پویایی پدیده را ممکن میسازد حال بر همین سیاق عده ای از انانکه برای برپایی ان تلاش کرده اند در پی این روند طبیعی تلاش دارند این جمهوری بتواند به موفقیت برسدو شعارهای انقلاب یعنی انچه که مردم دانسته در پی ان بودند تحقق یابد بنظر من نمی توان از این بابت انتقادی به انها داشت زیرا انها بر اساس باور و تعهد خود عمل میکنند شدن ویا نشدن ان بحث دیگریست
3 اینکه جای بحث تغییرات در قانون اساسی خیابن نیست گزاره درستی است اما لزوم طرح ان را خیابان مشخص میکند و البته جای ان هم حتما دانشگاه نیست
4 اما اینکه جنبش سبز باز تولید وتوسعه جریان اصلاحات است تنها قسمتی از داستان است حقیقت این است که جنبش سبز طیف وسیع ومتنوعی است اما قسمت زیادی از خواسته اصلاح طلبان در میانگین مطالبات دیده میشود بهمین دلیل است که جنبش رهبریت سران اصلاحات را تقریبا پذیرفته است .
با در نظر گرفتن اینکه باید جنبش از شتاب و عجله خود داری کرده و با درک وضعیت موجود مطالبات ان هماهنگ باشد نبایدساختار شکنی کند زیرا این امر اولا خواسته گروهایی است که اصلا جابگاه مردمی ندارند و بنوعی هم میتواند دست دخالت برون مرزی را باز کرده وبه جنبش ضربه زده و در مردم ایجاد نگرانی وواهمه از همراهی با انها کند

کبوتر ارشدی گفت...

باسلام و سپاس
ممنون که قبول زحمت فرمودید و پاسخ دادید.مطالعه و استفاده کردم
اگر بحث چنبش سبز و فرامرزی شدن آن در سوالات بنده عنوان شد به معنی فراتر از مرزهای ایران نبود بلکه فراتر از خط و مرزهای اصلاحات بود که الزاما هم نمی شود به بیگانگان ربطش داد.در ضمن همان طور که بهتراز من می دانید ارتباط جنبش های مردمی با رهبری آن جنبش ها همواره دوسویه است .به خصوص در این مورد مشخص که واقعا هیج تشکل سیاسی یا هماهنگی سازمانی
پشت اقدام مردم نبود. مطالبات مردم
از رای من کجاست شروع شد و جنبش سبز را تعریف کرد که نماینده اش اصلاح طلب بود.ولی اگر مردم هم می توانستند نماینده ای در انتخابات پیشنهاد بدهند الزاما معلوم نبود که آقای موسوی باشند شاید دکتر پیمان یا کس دیگری نماینده این جنبش می شد. به هر حال آنچه که مسلم است همان طور که دوست محترم پ ص فرموده اند طبیعی است آنان که برای بر پایی انقلاب تلاش کرده اند در پی آن باشند که آن را حفظ کنند ولی واقعیت و خواست یک ملت را نمی شود مطابق با نظر و خواست عده ای تطبیق داد.بهتر است از هر موضوعی تقدس زدایی کنیم تا آن را شفاف تر ببینیم.
یادمان نرود جنبش در شرایط نا برابر رهبری سران اصلاحات را پذیرفت اگر زمانی این رهبری همان گونه که خاتمی نتوانست نتواند آن وقت چه خواهد شد؟
با سپاس دوباره

پرويز پدرام گفت...

سركار خانم ارشدي
عرض بنده اين نيست كه هر كسي مخالف حاكمان موجود و يا نظام موجود باشد به بيگانگان ربط دارد و يا اينكه همه كسانيكه در جنبش سبز فعال‌اند از اصلاح طلبان‌اند و كسي در ميان آنها مخالف نظام موجود نيست. آنچه مد نظر بنده بود آن بود كه به‌نظر ميرسد اكثريت (نه همه) آنانكه در خارج و داخل در انتخابات و پس از آن فعاليت كردند، اعتراض داشتند، راهپيمائي كردند و هزينه دادند خواستار اصلاحات هستند (البته نه لزوماً خواستار افكار اصلاح‌طلبان و يا آقاي موسوي. ناگفته نماند كه اصلاحات مقوله‌اي عام است كه اصلاح‌طلبان قرائت خاصي از آنرا مدنظر داشتند و برخي هنوز هم دارند) و نه انقلاب. براي عموم مردم چه موافقان جناح حاكم و چه مخالفانش؛ رفاه و زندگي آرام و راحت و بدون دردسر و بدون دعوا مهم است و نه نوع و سيستم نظام سياسي. به نظر من بخش غالب (نه همه) تندروي‌ها و ساختارشكني‌هائي هم كه در مقاطعي چون عاشورا، مراسم آيت‌الله منتظري و ... روي داد عكس‌العملي نسبت به خشونت عريان اعمال‌شده از سوي حاكميت عليه مردم معترض بود و نه نشانه‌اي از وقوع انقلابي جديد و تلاش مردم براي تغيير نظام موجود. هر چند كه انقلاب‌ها نيز از همين جاها جوانه مي‌زنند.
بنده جنبش يكپارچه‌اي نمي‌بينم كه در شرايط نابرابر مجبور به انتخاب نماينده‌اي از اصلاح‌طلبان بجاي افراد ديگري چون آقاي پيمان شده باشد. در دنياي سياست، هيچ جنبش و رهبر و نماينده‌ نابي وجود ندارد بلكه همه نسبي‌اند. تنها تفاوت كسانيكه گروهها و يا نمايندگاني ناب به نظر مي‌رسند با ديگران در آن است كه آزمون پس نداده‌اند. فرموده‌ايد كه "واقعیت و خواست یک ملت را نمی‌شود مطابق با نظر و خواست عده‌ای تطبیق داد. بهتر است از هر موضوعی تقدس‌زدایی کنیم تا آن را شفاف‌تر ببینیم". من با اين گزاره جنابعالي موافقم اما انصاف بايد داد كه همانگونه كه بسياري از فعالان جنبش سبز علي‌رغم تباين فكري با آقايان موسوي و كروبي با آنان همكاري نمودند در مقابل، آقايان موسوي و كروبي نيز بسياري از خط قرمزهاي قبلي خود را زير پا گذاشتند و با مخالفان فكري خويش به هزينه دوري از نهاد قدرت همراهي نمودند. در تحليل تحولات سياسي ايران در مقايسه با دنياي مدرن، نكته مهمي را نبايد از نظر دور داشت و آن اينكه در دنياي مدرن دعوا بر سر انتخاب ميان انواع نوشيدني‌هاست اما در ايران دعوا بر سر اصل حق نوشيدن و ننوشيدن است. لذا قبل از اينكه آزادي نوشيدن را كسب كرده باشيم، بحث و دعوا بر سر اينكه چه نوع نوشابه‌اي بهتر است تلاشي فاقد اولوليت خواهد بود. در روزهاي آينده دو مطلب يكي در ارتباط با مصاحبه اخير آقاي عبدي و ديگري در ارتباط با مقوله ساختارشكني تقديم خواهم كرد و در آنها به تفصيل اين موضوع را توضيح خواهم داد.

پ ص گفت...

ملت معرف مردمی است که در درون مرزهای جغرافیایی مشخص صرف نظر از وابستگی های قومی و باور های دینی از مشترکاتی انسجام میگیرند که بالاتر از این موارد است چیزی انها را گردهم می اورد که فراتر از تعلقات قومی ودینی است تشکلی لایه لایه که تمام قومیتها و مذاهب و باورها را درون خود دارد پس نمی توان پیروان یک مسلک و مذهب و یاتمایلات سیاسی را ملت نامید و بقیه را بامان خدا سپرد تا خود شاید جایگاهی در ناکجا ابادی پیداکنند
جنبش سبز نتیجه مطالبات مسکوت مانده واجابت نشده طبقه و لایه ای از مردم است و کاملا مشهودکه لایه های زیرین هنوزبه همراهی ان نیامده اند و اتفاقا هم تمام تلاش گروه مقابل ان است که این همراهی صورت نگیرد بنظر من نقطه جوشش جنبش سبز انتخابات و فضای ایجادشده برای گرم شدن تنور ان بود طبیعی است که طبقه متوسط با مطالبات مربوط به ان یعنی رای من کو اغاز گر این حرکت باشند نکته مهم این است که این بار بعکس دفعات قبل جنبش راه رسیدن به خواسته ها را هم بخوبی میداندو استراتژی اتخاذ شده هم کاملا گویاست.اینکه الویت مطالبات اصلاحات درون نظام انتخاب شده هم از هوشیاری است زیرا راه طولانی ای در پیش است و بخصوص که فعلا نمی تواند کنش های سیاسی را از درون نظام بیرون ببرد (بیرون از حاکمیت و درون کشور)زیرا فعالان و فرصت طلبان بیرون از کشور را خطر بلقوه ای می بیند گذشته از ان این جنبش باین درک رسیده که با پذیرش طیفهای متفاوت فکری دردرون خود پایه های تکثر گرایی وتحمل دگراندیشی ای رابپروراند که ام لفساد این سالها میداند تا گذشته بدلیل انحصار طلبی های حاشیه نشین باز تولید نشود هرچند اصلاحات ممکن است تنها به فضایی بازتر منجر شود اما مگر نه این است که جنبش هم باین فضا بشدت نیازمند است تا فروپاشی و انقلابی دیگر رخ ندهد و باز اش همان و کاسه همان نشود

رضا رادمنش گفت...

سلام بر شما جناب پدرام عزيز

سوال هاي بسيار جالبي بود و پاسخي در خور از شما هرچند که چون شما معتقدم مقاله جناب قوچاني بيشتر يک نوشته ژورناليستي بود تا نقدي عميق....

اما به نظر بنده هدف قوچاني در اين نوشتار دادن رضايت به اصولگرايان ميانه رو مي باشد ايشان مي خواهند با اين مرز بندي ها موجب آسودگي خيال همان دسته شوند و همچنين پاسخ افراطيون را بدهند اما خوب ناچارا به دام مرزبندي مي افتند که ضعف بزرگيست حتي براي يک نوشته ژورناليستي. اما پيش از آن نوشته چنين رويدادي در پاسخ نامه نوري همداني ديده ايم که اگر راست باشد چنين اتفاقي افتاده است و به نظر من اين پاسخ بيشتر براي قانع کردن مخالفين است تا مرز بندي....چرا که خود من شخصا معتقدم ريزش در آرا رقيب به شرط عقب ننشستن از حداقلها دستاورد بزرگتريست تا ساير گزينه ها..

اما جناب پدرام عزيز مار گزيده از ريسمان سياه و سفيد مي ترسد و اينبار امکان دارد از آن طرف بام پرت شود گو اينکه قصدش دوري از زهر عذاب آور مار باشد اما پشت سر را يادش مي رود که نگاه کند محمد قوچاني هم بعد از مقاله هايي که در مورد هاشمي نوشت به اين سرنوشت مبتلا شده است.....

سپاس فراوان و خوشحالم براي يافتن تان

پرويز پدرام گفت...

جناب رادمنش
با سلام و سپاس متقابل
نگراني جنابعالي بجاست اما به نظر بنده آقاي موسوي در حد امكانات خود در اين 8 ماه و حتي قبل از آن بسيار هوشيارانه و مقتدرانه عمل كرده است و اگر آن نامه منصوب به ايشان خطاب به آقاي نوري همداني واقعيت داشته باشد آنهم نامه‌اي مقتدرانه و قاطعانه بود و كمتر كسي جرأت مي‌كرد چنين نامه اي بنويسد بخصوص درباره سؤال چرايي تعريف و تمجيد دشمن از او و پاسخ خيره‌كننده موسوي به آن سؤال.
نكته ديگر اينكه آقاي قوچاني و امثالهم در عين اينكه خوش‌ذوق و خوش‌نويس‌اند و زحمات زيادي در راه اصلاحات مي‌كشند و حتي بعضاً هزينه هم مي‌دهند اما آناني نيستند كه ما فكر مي‌كرديم و يا مي‌كنيم. پدر سياسي و سياستگذار اينها آقاي عطريان‌فر بود كه آن افتضاحات را به بار آورد. ممكن است گفته شود كه تحت فشار بوده. پاسخ آن است كه مگر حمزه غالبي تحت فشار نبوده، مگر بهزاد نبوي و تاجزاده و ميردامادي و حتي شاپور كاظمي تحت فشار نبودند و نيستند پس چرا آنها آن كارها نكردند و نمي‌كنند. آنچه حجاريان گفت و آنرا اعتراف ناميدند را مقايسه كنيد با آنچه عطريان‌فر گفت و آنگاه مقايسه كنيد وضعيت جسمي و روحي حجاريان را با عطريان فر. كسي كه افكاري سيال و بي‌بنيه دارد مجبور به اعتراف است. متأسفانه آقاي هاشمي رفسنجاني عليرغم همه تيزهوشي‌ها و سياسي‌ها و خدمات بزرگ‌اش به اقتصاد كشور، بدجوري عرصه سياست در ايران را در سي سال و به ويژه بيست سال گذشته به انحراف كشاند.

رضا رادمنش گفت...

سلام دوباره جناب پدرام
دراينکه نامه منصوب به موسوي در پاسخ نوري همداني هوشمندانه بود شک نبايد کرد اما با اين حال خواسته يا ناخواسته اولين مرز بندي ها در آن نامه رخ داد که اتفاقا به نظر بنده توجيه رفتاري مير براي ريزش در بدنه سنتي امري بايسته تر است حتي اگر موجب دلزدگي راديکال ها شود....اما اينکه رفتارهاي مير مقتدرانه بوده و بي کاستي بدون شک من بر اين ادعا نيستم و پيشتر نيز نوشته ام....

اما در مورد هاشمي هم يک سوال اساسي پيش روي ماست از چه کسي چه انتظاراتي داريم؟پاسخ به اين سوال که بيشک خيلي طولانيست ميتواند رفتارهاي هاشمي را توجيه پذير کند نه چون پيشوايي دموکراس خواه اما چون مردي براي دوران ثبات...

سپاس فراوان

پرويز پدرام گفت...

رضاي عزيز
بي‌شك در رفتار و گفتار سياسي و اجتماعي آقاي موسوي نيز كاستي‌هائي وجود دارد و من مهمترين آنرا از نظر خودم در سلسله مقاله‌هاي "نفت ما را پس بدين" در همين وبلاگ توضيح داده‌ام و آن اينكه، به نظر مي‌رسد ايشان تحليل دقيق و عميقي از مشكلات پيش‌آمده براي نظام جمهوري اسلامي ندارند. البته با ديدن اين جمله در مصاحبه چندي پيش ايشان مبني بر اينكه "در سالهای اول انقلاب اسلامی اکثریت مردم قانع شده بودند که انقلاب همه ساختارهایی را که می‌توانست منجر به استبداد و دیکتاتوری شود از بین برده است ولی الان چنین اعتقادی نداریم"، تا حدي در اين مورد دچار ترديد شدم.
درباره موضوع مقتدرانه بودن نامه ايشان نيز عرض مي‌كنم منظور بنده از مقتدرانه، بيشتر معطوف به اعتماد به نفس است و نه لزوماً گفتار و رفتار تند و راديكال. البته برخي از آقايان مكرر در مكرر حرفهاي تند و تيز مي‌زنند تا به خيال خود اقتدارشان را به رخ مردم بكشند اما غافل از آنند كه از دست رفتن اعتماد به نفس در نزد آنان اظهر و من‌الشمس است.
درباره آقاي هاشمي نيز حرف بسيار است ولي همانگونه كه جنابعالي نيز گفته‌ايد بماند.
به هر حال از اظهار نظر جنابعالي ممنونم

ناشناس گفت...

موسوي مرد. دست از سر مردم برداريد

پدرام گفت...

چشم!