۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

دبيركل مسؤوليت‌شناس

مدتي است كه به‌دليل گرفتاري‌هاي گوناگون نوشتن سخت شده است و از اين بابت از دوستاني كه به وبلاگ سرزده‌ و آنرا فاقد نظم در نوشتن و يا مطلب جديد ديده‌اند شرمنده‌ام و پوزش مي‌طلبم. اما در چند روز گذشته نكته‌اي توجهم را جلب كرد كه نتوانستم آنرا ناديده بگيرم ضمن آنكه گذشت زمان اينگونه پديده‌ها را به فراموشي مي‌سپارد و لازم است در همان زمان وقوع به آنها واكنش نشان داد. در عكسهائي كه از دبيركل آزادشده حزب مشاركت منتشر شده ظرافتي پنهان است پر از معنا. در اين عكسها كه فعالان سياسي و دوستان او به ديدارش رفته‌اند آرمي بر يقه پيراهن مصطفي ميردامادي سنجاق گشته كه آرم حزب مشاركت است.
بيائيد براي لحظه‌اي وضعيت مصطفي ميردامادي و اتمسفري كه او در 9 ماه گذشته در آن زندگي كرده را در ذهن خود مجسم كنيم. او در روزهاي اول پس از انتخابات دستگير شد و تا چند روز گذشته در زندان بود. بنابراين او از قريب به اتفاق وقايع پس از انتخابات بي‌خبر بود و اگر هم خبري به او مي‌رسيد لابد ناقص و تحريف‌شده و از كانال و فيلتر رسانه‌ها و آدمهائي بود كه او را دستگير كرده بودند تا بشكنند. در اين ايام ايزوله‌شدن، او با دم‌پائي و لباس زندان اعترافات و سخنان پشيمانانه و يا پشيمان‌گونه بسياري از دوستان و هم‌حزبي‌هاي‌اش چون حجاريان، ابطحي، عطريان‌فر، شريعتي، طباطبائي و ... را كه در چند‌قدمي‌اش اتفاق مي‌افتاد ديد و شنيد. در دادگهائي كه پس از انتخابات برگزار شد مكرر در مكرر عليه حزبي كه دبيركل‌اش بود در بيخ گوش‌اش اتهامات بزرگي وارد ساختند. براي ماهها بازجويانش و صدا و سيماي جناح حاكم و بيست و سي؛ او را بمباران تبليغاتي كردند. براي صدها روز از رسانه‌هاي آزاد محروم بود. او آنقدر در زندان ماند كه نوه‌دار شد.
اما عليرغم همه اينها او هيچگاه دستاويز بازداشت‌كنندگانش و عاملي براي فريب‌دادن افكار عمومي از سوي آنان نشد و به كسانيكه در خيابان‌ها و زندانها هزينه‌ دادند و نيز به اصلاحات و اصلاح‌طلبان و هويت خويش خيانت نكرد. او به اينها نيز اكتفا ننمود و پس از آزادي از زندان، آرم حزب‌اش مشاركت را بر يقه زد تا نشان دهد همچنان بر آرمانها و اعتقاداتي كه دنبال مي‌كرد (عليرغم اينكه هر يك از ما ممكن است با همه يا بخشي از آنها موافق نباشيم) پايبند است. اين اوج پايبندي يك فرد به مسؤوليت‌هاي اجتماعي است كه در كنار مسؤوليتهاي شخصي در برابر خود و خانوده‌اش، پذيرفته است. لازم به گفتن است كه قصد از گفتن اين مطالب، بي‌عيب دانستن تصميمات و اقدامات آقاي ميردامادي و يا حزب مشاركت و يا نادرست دانستن امر انتقاد از خود نيست. بلكه بحث بر سر مذمت نقدكردن خود و گروه و حزب و جناح خويش تحت فشار مخالفان و يا به‌منظور خشنودكردن و جلب رضايت آنان است.
در نكته مقابل آقاي ميردامادي كساني نيز (از جمله از حزب خود او) بودند كه برخلاف او عمل كردند و به مسؤوليتهاي اجتماعي خويش و اثرات گمراه‌كننده‌اي كه گفته‌ها و اعترافات آنان مي‌تواند در جامعه به‌ويژه طرفداران جناح مقابل داشته باشد پايبند و حساس نبودند و با فراخ بال و بعضاً با سخاوتمندي تمام، به انتقاد و حتي تخطئه گذشته نه لزوماً شخص خود بلكه گروهها و احزاب و جناحي كه در آن فعال بودند پرداختند. برخي از آنها در بيرون از زندان نيز حتي به شيوه‌اي بدتر از دادگاه به خطاهاي خود تداوم مي‌بخشند. عبارات زير بخشي از مصاحبه يكي از بازداشت‌شدگان پس از انتخابات است كه چند ماه بعد از انتخابات دستگير شد و خيلي زودتر از بقيه بازداشت‌شدگان نيز به مرخصي آمد:
"رهبری تحلیلی از انتخابات دادند و گفتند که ماجرای انتخابات 88 تداوم انتخابات 84 بود یک دعوای داخلی بین نیروهای داخل نظام بود. گرچه ظاهراً در میان اطرافیان رهبری كسانی بیشتر تحت فشار این تحلیل بودند كه فتنه سر خارجی دارد. ولی تحلیلی که شخص ایشان در 29 خرداد دادند گفتند که دعوای آقای هاشمی و احمدی‌نژاد کش پیدا کرده رسیده به اینجا، درست است كه گفتند احمدی‌نژاد به من نزدیكتر است اما روح تحلیلی كه ارائه دادند را می‌شود بر سر میز گذاشت و راه برون‌شد را از میان آن جستجو كرد و اختلافات را در داخل حل کرد. معتقدم حتی اگر نشانه‌های کافی برای این نداریم باید این تحلیل را به هر شكل ممكن تقویت کنیم و نسبت به آن دو تحلیل كاملا متعارض تفوق ببخشیم."
پيشنهادهائي اينچنين به تيراندازي مي‌ماند كه فقط به تيرانداختن فكر مي‌كند ولي به اينكه تيرش به هدف خواهد خورد يا نه اصلاً ‌فكر نمي‌كند اي بسا كه اصلاً هدف را رديابي نكرده باشد. اما بخش مشمئز‌كننده عبارات فوق، قسمت پاياني آن است. يعني اينكه حتي اگر تحليلي كه رهبري ارائه دادند واقعيت هم نداشته باشد آنرا به هر شكل ممكن واقعيت جا بزنيم و بر اساس آن عمل و تبليغ كنيم. همان كاري كه حكومت و دولت و صدا و سيما و ... درباره واقعيات موجود در جامعه انجام مي‌دهند. در كشورهائي كه به جدائي دين از سياست معتقدند نيز به ‌ندرت به چنين سياست‌ورزي‌هائي دست مي‌يازند. اگر تمامي تحليل‌ها و اقدامات اين آقايان با همين رويكرد اتخاذ شده باشد واقعاً بايد تأسف خورد بر اينان. البته در اين ميان روشن نيست كه چگونه در جمهوري اسلامي ايران كه حكومت خط قرمز خود را "عدم جدائي دين و سياست" مي‌داند زندانيان را وادار به افتادن در چنين ورطه‌هاي منافقانه‌اي مي‌كنند!
اين آقا يادشان رفته كه در بامداد روز 23 خرداد در بي‌بي‌سي چگونه با آب و تاب فراوان از تقلب در انتخابات سخن مي‌گفت. شبكه‌اي كه گردانندگان آنرا در مصاحبه خويش به براندازي متهم مي‌‌كند!
اين آقا از خود سؤال نمي‌كند كه چرا به شش سال زندان محكوم شده ولي آزاد است!
قابل حدس است كه اينچنين مصاحبه‌هائي مگر در موارد استثناء، تحت فشارهاي تلويحي و يا تصريحي حكومت صورت مي‌گيرد و گرنه اگر ديدگاههاي اين آقايان واقعاً عوض شده باشد چه نيازي است كه به سرعت تحليل‌هاي جديد خود را از اوضاع جمع‌بندي كنند و از آن مهمتر به علني‌كردن آن بپردازند در حاليكه مي‌دانند اينگونه اظهارنظرها به ضرر جناح‌شان حتي آنانكه هنوز در زندانند مي‌انجامد. ضمن آنكه اين آقايان اگر به گفته‌هاي جديد خود باورمند باشند اگر كمي صادق باشند بايد براي مدتها از سياست كناره بگيرند و سكوت اختيار كنند چرا كه براي سياستمدار حزبي اين همه اشتباه فاجعه است. ناگفته نماند كه انتظاري نيست اين آقايان بيايند و چنين و چنان بگويند و بر گفته‌ها و رفتارهاي گذشته خويش تأكيد كنند انتظار آن است كه لااقل سكوت كنند.
لازم به گفتن است كه من معني زندان، ايزوله شدن، انفرادي، دوري از خانواده، از دست دادن امنيت شغلي و ... را مي‌فهمم و اين گفته‌ها به معني شماتت آنان كه به آنها انتقاد كردم نيست بلكه هدف توجه دادن به اهميت فعاليت سياسي در سطوح بالا و حزبي و همچنين قاطي نكردن افرادي چون ميردامادي و نبوي و تاجزاده با افرادي است كه اينچنين لاابالي‌گرايانه و بي‌بندبارانه و مبتذل به سياست‌ورزي مشغول‌اند. كسانيكه تحمل دوري از خانواده و زندان و انفرادي و ... را ندارند و كسانيكه به تحليل‌ها و مباني قوي مجهز نبوده و بر افكارشان مسلط نيستند نبايد به فعاليت در سطوح بالاي سياسي به‌ويژه در كشور ما دست بزنند و خود و طرفداران و مرتبطان گرايش و جناحي كه در آن فعال‌اند را دچار دردسر و سرخوردگي و احساس شكست كنند. كسانيكه از نعمات حضور در دنياي سياست و معروفيت‌ها و شهرت‌ها و ارتباطاتش با سطوح بالاي قدرت بهره‌مند مي‌شوند حق ندارند بشكنند و مسؤوليت خود را هم‌تراز با مردم عادي تصور كنند و خيلي راحت بگويند تحت فشار بوديم.
نكته آخر اينكه عليرغم حضور و اقدامات اينگونه افراد كم‌مايه، وقايع پس از انتخابات با مقاومت افرادي چون ميردامادي، تاجزاده، رمضان‌زاده، صفائي فراهاني و همچنين عدم توانائي حاكميت در ارائه حتي يك مدرك محكمه‌پسند براي اين همه دستگيري و تبليغات عليه حزب مشاركت؛ درخت اين حزب را بخوبي آبياري كرد. بسيار شنيده شده است كه گفته ميشود ما احزاب ريشه‌دار نداريم. ولي بايد بدانيم كه احزاب ريشه‌دار از همين جاها و در بطن همين فراز و نشيب‌ها شكل مي‌گيرند و نشو و نما مي‌يابند. اگر متوليان حزب مشاركت هوشيار باشند بايد گفت كه ما در آينده از اين حزب بسيار خواهيم شنيد.
متن كامل

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

تأثیر متقابل(نويسنده: پ – ص)

یکی از مهمترین صفات ماده زنده و شاید مهمترین آن اعمال اثر متقابل با محیط اطراف است. به این معنی که ارگانیسم تا با محیط اطراف خود تبادل مواد و انرژی نکند زنده شناخته نمیشود. فرهنگ یک قوم هم تا با اقوام و جوامع دیگر ارتباط نداشته باشد تعالی نمی‌یابد. شکل‌گیری فرهنگ که نشانه و شاخصه اقوام و جوامع بشری است در بستر زمان و در ارتباط و تعامل خود خواسته ( تجارت وبازرگانی ) و یا تحمیلی (جنگ) شکل گرفته و ضمن برخورداری از ویژگی ها و استثنائات خود مشترکاتی نیز با جوامع دیگر بخصوص جوامع نزدیک دارد.
در گذشته بواسطه بعد مسافت و پراکندگی حاصل از شرایط اقلیمی این تاثیر متقابل روندی کند داشته بطوریکه تغییرات در اداب و سنن و باورها خیلی محسوس نبوده اما امروز بواسطه شرایطی که تکنولوژی مدرن به جهان تحمیل نموده این پراکندگی به نوعی تجمع بدل گشته و دنیای پراکنده قبلی به دهکده ای جمع و جور تبدبل شده که هر کس بنا بر اراده خود قادر است تمام اتفاقات را در هر نقطه روی این کره خاکی رصد کند حلقه دوستان، دیگر به محیط محله و شهر محدود نیست. این امر ناگزیر شتاب تغییرات را انچنان میکند که برای هر فرد در طول زندگی میتواند ملموس باشد و حتی گاها از شتاب تغییرات عقب میماند.
تاریخ نگاری از مواردی است که بشدت تحت تاثیر فناوری ارتباطات، تحولی جدی یافته بطوریکه دیگر ایندگان قادر به تحریف تاریخ نخواهند بود زیرا امروزی ها نمی توانند وقایع را به میل خود تعریف و ثبت کنند رویدادهای گذشته که توسط هرگروهی و فردی به میل و خواسته خود روایت شده ناقل ابهامات بسیار بوده وبرای قضاوت بیطرفانه قابل استناد نیستند.
فرایند تعالی تمدن بشر بی شک در سایه اتفاقات مهم علمی انجام شده بطوریکه هر کشف و اختراعی موجب تحولی عظیم در باورها و روش زندگی بشر شده است. اختراع چرخ، خط، کاغذ، ماشین بخار، ماشین چاپ، برق و .... حاصل عملکرد ذهن خلاق و جستجو گر انسان بوده و به تعبیری تاثیر متقابل انسان و طبیعت است.
تلاش انسان برای کشف راز بزرگ خلقت یعنی حیات از دوران و زمانی بسیار دور اغاز شده. دانشمندان این حوزه هر از گاهی تعریفی از حیات ارائه داده اند اما تا مدتها رازی بزرگ در برابرشان بود که در تمام ارگانیسم های زنده وجود دارد "نیروی عاقله "، که اولین بار توسط ارسطو از ان نام برده شد (ENTELECHIE ودرفلسفه افلاطون psyche ). این تعاریف از این نیرو، منشاء چالش و جنگ ایدئولوژیکی بین دو مکتب فلسفی یعنی ماتریالیسم و ایدئالیسم شد.
ایدئالیستها به ان جوهر حیات جاودانی و غیرقابل تجربه گفتند و مذاهب انرا "روح جاودانی و جزءخدایی" نامیدند. کانت " اصل داخلی حرکت " و هگل روح جهانی. بعدها داروین گفت سرچشمه موجود عالی را باید در تحول و تکامل و تغییر سیستمهای بسیار ساده اولین موجودات زنده یافت و مشخص شد که نیروی عاقله خارج از ماده زنده نیست. اما این کشفیات با انکه تناقضاتی در باورهای مذهبی داشت موجب نشد که از باور انسان به ماوراءالطبیعه کاسته شود زیرا انچه که انسان را مجذوب ان میکند ریسمانهایی به مراتب مستحکمتر دارند و این کشفیات در لابلای بحث های کلامی محصور شد و لااقل باعث نشد که اعتقاد به ان کم شود. مواردی نظیر کشف قوانین فیزیک و شیمی که وجودی بالذاته و همیشگی دارند و کسی انها را بوجود نیاورده اعتقاد به خالق را قوت بیشتری بخشید.
در باور ادیان ابراهیمی خداوند در بارگاه خویش بر این جهان حکومت میکند و پیامبران توسط ملائک اوامر (وحی) را دریافت میکنند. خداوند در روز محشر به داوری اعمال بشر می نشیند. دفتر اعمال نزد ملائکه نوشته شده در ان روز باز میشود مؤمنان راهی بهشت (مکانی دل انگیز وروح پرور که در ان مؤمنان از زندگی لذت بخشی برخوردارند ) و گناهکاران به دوزخ میشوند (اتشگاهی که هیزمش گناهکاران است و البته هم‌نشینی با انواع مار و اژدها و حیواناتی‌که بشر از انها می‌ترسد و زجری بی‌نهایت در انتظارشان است). در یهودیت حتی ارتباط مستقیم موسی با خداوند در کوه طور و دیدن جمال حق در ائینه‌ای شفاف و گرفتن الواح تورات بلاواسطه از خداوند و کشتی گرفتن یعقوب با خداوند و پیروز شدن در کشتی (البته یهودیها این موضوع را حاصل ترجمه اشتباه کتاب مقدس میدانند) ذکر شده. به هر حال پایه و اساس تفکر مؤمنان ان است که دین واسط و وسیله اعمال قدرت الهی در این دنیا و در جوامع بشری است. اما این داعیه منشاء جنگهایی بین انها شد. هریک از ادیان یهود و مسیحیت و اسلام خود را درمقام انحصار ان دانستند و جنگها برای احقاق این حق بین انها به راه افتاد. پیش از اسلام جنگ بین یهودیت و مسیحیت و بعدها با ظهور اسلام جنگهای صلیبی بین مسیحی‌ها و مسلمانان. اما داستان به اینجا ختم نشد. مذاهب و فرقه هایی از دل ادیان بیرون امدند و هریک مدعی شدند که انها پیروان راستین دین خود بوده و باور و اعتقاد خود را حقیقت دین و باور دیگران را باطل اعلام کردند و مدعی شدند كه حق رهبری دینی جوامع از ان انهاست (باین ترتیب دایره این ادعا گسترده تر شد. هنوز جنگ بین کاتولیک ها و پروتستانها اگر چه فروکش کرده اما خاتمه نیافته و هیچیک دیگری را برنمی تابد).
نزاع بین فرق اسلامی هم امروز در اوج خود است (این نزاع هم از همین تفکر ناشی است)، تا جائیکه خون هریک توسط دیگری مباح و پاداش کشتن دگراندیشی که در صف باطل ایستاده بهشت است ( گفته شده شاه اسماعیل صفوی مردم تبریز را در مسجد جامع گرد اورد و به سه خلیفه راشدین اهانت کرد و هرکه همراهی نکرد و معترض شد شکمش با شمشیر وخنجر مأمورینی که در بین مردم گمارده بود پاره شد و بعدها سلطان سلیم عثمانی به تلافی آن، در اناتولی چهل هزار شیعه را از دم تیغ گذراند. البته این اتفاقات در همه ادیان روی داده. میگویند انوشیروان عادل! از این جهت از جانب روحانیت زرتشتی عادل لقب گرفت که هزاران نفر از مزدکیها را قتل عام کرد). هیچیک از این فرق چه مسیحی وچه مسلمان و چه پیروان ادیان دیگر اگرچه برخی یکدیگر را به رسمیت میشناسند اما تحمل یکدیگر را ندارند و حذف فیزیکی دگراندیشان مذاهب تنها راه علاج شناخته شده است زیرا اصل بر این است که تنها یک فهم از مذهب وجود دارد و البته انهم نزد انهاست. سمینارهای وحدت و راه حل گفتگو بین ادیان هم هر چند سعی و تلاش نواندیشان و مصلحان انها برای همزیستی دوستانه صورت گرفته و میگیرد اما راه بجایی نبرده و نمی برد ( گویا ادعای جنگ تمدنها بیشتر به واقعیت نزدیک باشد) و همچنان چالش و درگیری ادامه داشته و مسئله لاینحل باقی است. شیعیان توسط طالبان و القائده وهابی در حملات انتحاری در عراق و پاکستان و افغانستان حتی در مساجد و در حال اقامه نماز و یا درحال برگزاری مراسم مذهبی در بقاء متبرکه خود در کربلا و نجف هدف این کشتار میشوند. همه اینها نشان از ان دارد که در جوامعی که مذهب قدرتمند است دگراندیشان و اهل فرق دیگر امنیت لازم را نداشته یا به تقیه روی می‌اورند یا بار کوچ به مکانی امن‌تر می‌بندند و یا بی‌رحمانه کشته میشوند (سطح تحمل اندیشه مخالف در کشورهای کمونیستی به مراتب پایین‌تر است. البته این خصیصه همگانی حکومتهای ایدئولوژیک است).
حال سؤال اصلی این است که وقتی تحمل افکاری که دارای مبنا و سرچشمه مشترکند نزد برخی از دین‌مداران تا این درجه نازل است ایا میتوان توقع داشت که تحمل اندیشه‌هایی نظیر لیبرالیسم وسکولاریسم (بمعنی جدایی دین از سیاست ) وجود داشته باشد و یا حقوق شهروندی معتقدان به اندیشه‌هایی که ظاله نامیده میشوند به رسمیت شناخته شود. این اصلاً امکان‌پذیر نیست( در یکی از جلدهای تاریخ تمدن ویل دورانت خواندم كه در قرون وسطی در یکی از شهرهای اروپا در روز جمعه هرماه خاخام یهودی می‌بایست در مراسمی شرکت می‌کرد تا اسقف کلیسای کاتولیک بدلیل اینکه حضرت مسیح را یهودیان به صلیب کشیده بودند سیلی محکمی بر صورتش بنوازد). تفکری که حکومت را امری الهی میداند و خود را نماینده تام‌الاختیار دانسته وظیفه و رسالت خود را در اعمال ان تعریف میکند، قائل به نظر مردم و احاد جامعه نیست و انرا امری اجباری دانسته که امت جز تسلیم و تمکین راهی ندارد و در ان صورت مشمول رأفت الهی شده و دنیا و اخرتشان تأمین میشود. در این نگاه اکثریت و اقلیت بی‌معناست و همه باید مطیع اوامر حکومت باشند. این نگاه بن‌بستی پیش روی جوامع میگذارد ( شدت عمل این دیدگاه در قرون وسطی با دادگاههای تفتیش عقاید به اوج رسید ) که نمی تواند فرایند تحمل‌پذیری را خود خواسته در جامعه عملی ساخت. از انجائیکه تفکر و اندیشه را نمیتوان با هیچ قدرت قهریه‌ای کنترل کرد لذا بعضی از جوامع توانستند در حوزه قدرت بنحوی وارد عمل شده و با ایجاد کانون های قدرت مستقل از دولتها و کلیسا، توانایی حذف و یکه‌تازی را از انها سلب نمایند. این عمل تنها در شرایطی ممکن شد که دولتها استقلال مالی خود را از دست دادند و از ثروت کلیسا هم چیزی باقی نماند (قدرت مالی کلیسا از هدایا و نذورات مردم تأمین میشود)، بطوریکه هزینه‌های دولت از کار و تلاش شهروندان پرداخت شد و مابه‌ازای ان حکومت قانون و حقوق شهروندی بود.
اما حکومت‌های دین‌محور همواره از چند جهت ضربه پذیرند. اول خرافات و غلو دوم مجری دانستن خود به اجرای احکام شریعت و اجبار قهرامیز مردم به انجام انچه که انها انرا نماد دین‌مداری میدانند ( طالبان در افغانستان بلندی ریش مردان را اندازه میگرفتند و اگر از اندازه تعریف شده کوتاه‌تر بود تعزیر میشدند).
غلو بدلیل اینکه اعتقادات و باورهایی غیرمتعارف و غیرعقلانی است و رفتار اجباری که موجب بی اعتباری اختیار و عمل به باور و محدودیت در انجام تمایلات در محدوده شخصی که مردم و بخصوص جوانان را عاصی میکند. بخصوص که در بیشتر جهان رفتاری عادی و نرم باشد (نوع پوشش و ارایش. اوایل انقلاب مواردی از رنگ کردن دستهای مردانی که استین کوتاه پوشیده بودند و یا بریدن کراوات و بعضاً تراشیدن موی جوانان که هرچند دیری نپایید اما نشان از وجود بعضی تفکرات افراطی است) و بالاخره عدم به روز شدن و انعطاف‌ناپذیری در برابر تحولات زمان. زیرا بدلیل ارتباط جهانی نفوذ تجدد غیرقابل کنترل است و اینکه تجدد تنها در استفاده از وسایل صنعتی خلاصه نمی گردد بلكه همراهان و میهمانان دعوت نشده و طفیلی‌هایی دارد که تهدیدی جدی برای جوامع سنتی هستند.
ازادی اندیشه از این منظر که تحت اراده شخص فعلیت درونی دارد تنها در مقاطعی قدرت قهریه قادر است از فعلیت وطرح بیرونی ان ممانعت کند، زیرا تراکم سؤالات در نامحدوده اذهان همواره درپی یافتن پاسخ انها و علل وجودی انها خارج از فضای انتزاعی در دنیای واقعی است. هرگاه امال و ارزوها تضادی منطقی با وضعیت جامعه داشته و همچنین این تمایلات تناقضی با واقعیتهای جاری در جوامع دیگر نداشته باشند یعنی نرم جهان توسعه‌یافته باشد ناگزیر بصورتي بسیار نیرومند در جامعه مطرح و درخواست میشود و اگر پاسخ در خوری نیابد پایه تغییرات بنیادی خواهد شد زیرا اصل تبادل و تاثیر جوامع بر یکدیگر قابل تغییر و چشم‌پوشي نیست.
متن كامل