۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

اعتراف، اينبار در نمازجمعه تهران

در چند ماهه گذشته از اعتراف و اعتراف‌گيري و تحت فشار و غيرواقعي بودن اعترافات زندانيان بسيار شنيده‌ايم. اما در نمازجمعه گذشته تهران سخناني از زبان آقاي جنتي شنيده شد كه اعتراف و اقراري آشكار بود (كه البته در كمال آزادي و بدون اينكه فشاري باشد صورت گرفت) به آنچه كه همواره مخالفان جناح حاكم، ايشان و هم‌فكرانش را به آن متهم مي‌كنند. ناگفته نماند كه بايد صداقت آقاي جنتي را در شرايطي كه همه در پي آتو گرفتن از او و هم‌فكرانش هستند ستود.
قضيه از اين قرار است كه آقاي جنتي دبير و عضو ظاهراً مادام‌العمر شوراي نگهبان! در خطبه‌هاي نماز جمعه اخير تهران براي مقابله با بي‌حجابي و بدحجابي خطاب به مقامات دولتي گفته است:
"دانشگاه و دانشجو در اختیار شماست، با این شرایط گزینش کنید، اگر نه کمیته انضباطی وارد عمل شود، دانشجو نمره می‌خواهد ناچار است، دستور دهید عمل کند. در بیمارستانها و دانشگاه‌ها باید این عملی شود. نمی‌توانستید چنین کنید؟ تا حالا چرا نکرده‌اید؛ به ما پاسخ بدهید؟"
آقاي جنتي با اين گفته خويش، دانسته يا ندانسته مهر تأييدي بر بسياري از ادعاهائي زده كه در طول 20 سال گذشته مخالفان‌اش عليه او مطرح مي‌كردند. اگر خوب دقت شود همين يكي دو جمله فوق؛ بن‌مايه فكري بسياري از ظلمها، نابساماني‌ها، حق‌كشي‌ها، ردصلاحيتها، وتوي مصوبات نمايندگان برگزيده ملت در شوراي نگهبان، سركوبها، تحت فشار قرار‌دادن و شكنجه‌ها و كتك‌زدن‌ها در درون و بيرون زندانها و صدها معضل سياسي و اجتماعي ديگري است كه در طول اين سالها بر كشور و مردم ايران‌زمين رفته است. اين روزها مقامات حكومتي خيلي از ادعاهاي مخالفان درباره عملكرد حكومت در زندانها و ساير زمينه‌ها را تكذيب و خود و دامان حكومت‌شان را از آن بري مي‌دانند و گفته‌هاي مخالفان را ساخته و پرداخته دشمنان تبليغ مي‌كنند. ولي با خواندن سخنان اخير آقاي جنتي كه چه به لحاظ حقيقي و چه به لحاظ حقوقي براي سالهاي متمادي يكي از اركان حاكميت بوده و نقش مهمي در آنچه در كشور جاري و ساري است داشته و از آن مهمتر اين سخنان را نه در جايگاه اظهارنظر شخصي، بلكه در جايگاه نماز جمعه و به نيابت از حاكم اسلامي بيان نموده، انسان مي‌ماند كه آيا دم خروس را باور كند يا قسم حضرت عباس ‌را!
ايشان معتقد است دانشجو به نمره نياز دارد و لذا بايد او را به همين وسيله وادار كرد به دستوراتي كه حكومت مي‌دهد عمل نمايد (يعني هدف وسيله را توجيه مي‌كند). همه مي‌دانند كه نمره درسي براي ارزيابي وضعيت تحصيلي و ميزان يادگيري مطالب درسي است و لاغير. ولي آقاي جنتي از مقامات دولتي مي‌خواهد كه از نمره بعنوان گروگان و ابزاري عليه دانشجو بهره‌ بگيرند و او را بدين وسيله وادار كنند به خواسته‌هاي دولت و امثال آْقاي جنتي درباره نحوه پوشش گردن نهد. و شايد به همين دليل است كه در دستگاه فكري آقاي جنتي مي‌شود به كسي كه گوش به فرمان معلم‌اش مي‌باشد ولي درسش را خوب نمي‌خواند نيز نمره عالي داده و مجوز ورودش به دوره بالاتر را صادر كرد. و لذاست آقاي جنتي كانديداهائي را كه فكر كند گوش به فرمان نخواهند بود حتي اگر لايق بوده و رأي‌آور هم باشند رد صلاحيت مي‌كند.
كسي كه اينگونه مي‌انديشد و مي‌خواهد دانشجو را اينچنين وادار به تمكين در برابر خواسته‌هاي خود كند روشن است كه بر سر متهم و مجرم و زنداني كه پناهي ندارد چه بلاهائي ممكن است بياورد و مي‌آورد. و آنجاست كه تحت فشار قراردادن همسران و خواهران و مادران و فرزندان زندانيان و وارد شدن به زندگي خصوصي افراد و ايجاد اخلال در زندگي و معيشت و روابط خانوادگي خانواده‌هاي زندانيان به منظور مجبور كردن آنان به تمكين در برابر خواسته‌هاي حاكميت امري باور‌پذير و مسلم مي‌شود.
روشن است كه اينچنين شخص و يا اشخاصي با چنان مباني فكري، نمي‌توانند سليقه‌هاي سياسي خود را در مسؤوليتهاي گوناگون حكومتي به ويژه در شوراي نگهبان دخالت ندهند و اگر حضور كسي در مقام رياست‌جمهوري را صلاح ندانند از ابزار در اختيار خود براي حذف او چه با چشم‌بستن بر تقلب و چه با رد صلاحيت استفاده نكنند.
آقاي جنتي در شوراي نگهبان قرار است مفسر قانون اساسي باشد و مصوبات مجلس را با قانون اساسي و شرع تطبيق دهد. ولي با اين مباني فكري ماكياولي كه او به اعتراف خود دارد روشن است كه مقدم بر شرع و قانون اساسي، صدها معيار ريز و درشت ميلي خويش را در رد يا تأييد مصوبات مجلس و يا تفسير قانون اساسي بكار مي‌گيرد، چونكه او اصولاً بدنبال تفسير قانون اساسي (يعني تشخيص آنچه كه واقعاً طراحان قانون اساسي و رأي‌دهندگان به آن مد نظر داشته‌اند) و يا تطبيق مصوبات مجلس با قانون اساسي و شرع نيست بلكه از اين اختيار به‌عنوان دستاويز و گروگاني براي دخالت در كم و كيف قوانين و مقررات كشور و همسو‌كردن آن با اميال و خواسته‌هاي خود بهره‌برداري مي‌نمايد. و دقيقاً به همين دليل است كه كاستن از بودجه شوراي نگهبان در كمال ناباوري خلاف شرع تشخيص داده مي شود!
متن كامل

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

پاسخ به جوابيه سعيد شريعتي درباره يادداشت"دبيركل مسؤوليت‌شناس"

بدنبال انتشار يادداشت "دبيركل مسؤوليت‌شناس" كه در آن از بخش‌هائي از مصاحبه اخير آقاي سعيد شريعتي عضو مستعفي حزب مشاركت با سايت پارلمان‌نيوز انتقاد شده بود؛ يكي از خوانندگان محترم وبلاگ بنام عليرضا، زحمت كشيده‌ و يادداشت فوق را براي ايشان فرستاده و پاسخ آقاي شريعتي را دريافت و براي اينجانب ارسال نمودند. در ادامه، نخست پاسخ‌هاي ايشان و سپس نكات خودم را تقديم مي‌كنم.
آقاي عليرضا:
"جناب پدرام، من مقاله شما را برای آقای شریعتی فرستادم، و ایشان پاسخ زیر را ارسال کردند. اگرچه من با بخش عمده پاسخ ایشان موافق نیستم ولی شنیدن حرفهای ایشان هم خالی از فایده نیست:
"1- من در مصاحبه 23 خرداد با شبكه بي بي سي ادعاي تقلب در انتخابات را رد كردم. فيلم و مصاحبه من ضميمه پرونده اتهامي من هست و من در دادگاه توضيح دادم در مورد آن.
2- پيش فرض اينكه من تحت فشار هستم و مصاحبه هاي منافقانه انجام ميدهم را هيچگونه نميتوانم براي شما تأييد يا تكذيب بكنم اگر تأييد بكنم كه خيلي خنده‌داره و اگر تكذيب بكنم خود همين تكذيب هم بنا بر ادعاي شما تحت فشار صورت مي‌گيرد. پس بهتر است در مورد ادعاهاي ابطال‌ناپذير سكوت كنم.
3- فكر ميكنم شما اصلا قبلاً من و مواضعم را نمي‌شناختيد به همين خاطر گمان ميكنيد من تحت تأثير زندان و انفرادي و ايزوله بودن تغيير مواضع دادم در صورتيكه همه حرف من در مصاحبه مورد اشمئزاز شما اين است كه چيزي در سياست ايران تغيير نكرده كه ما بخواهيم روشها و منطق و و مواضعمان را تغيير بدهيم.
4- من به هيچ عنوان موافق شما نيستم كه از جمله حتي اگر نشانه هاي كافي در اختيار نداريم اين معني بر مي‌آيد كه نشانه هاي كافي وجود ندارد. من به عنوان يك فرد نسبتاً مطلع براي ادعاي خودم به اندازه كافي اطلاعات در اختيار دارم و عندالاقتضا قابل ارائه است همچنان هم معتقدم كه دو تحليل اكستريموم تقلب و براندازي داراي نشانه هاي تأييد شده كمتري از ادعاي تحليلي من است.
5- من در ايام بازداشت تحليلهاي دوستانم از جمله آقايان حجاريان، تاجزاده، رمضانزاده، صفايي فراهاني، ابطحي ، عطريانفر و تعدادي ديگر از دوستان را مطالعه كردم تفاوت چنداني بين تحليل خودم و مواضع اعلام شده‌ام با اين دوستان نمي‌بينم. شايد اشكال كار در اين است كه من سكوت نكردم و دوستان من تازه از زندان بيرون آمده‌اند و فعلا ترجيح‌شان سكوت است.
6- توصيه برادرانه من اين است كه به‌جاي انگيزه‌خواني و تهمت‌زني و تحقير و توهين، آنچه را كه نمي‌پسنديد با روش صحيح نقد، نقد كنيد.
مثلا من كجا از نعمات حضور در دنياي سياست بهره‌مند شده‌ام حتي اگر فرض كنيم كه شكسته‌ام. همه اين جمله‌تان در مورد من بي‌ربط و خدشه‌بردار است.""
پاسخ من:
1- من الآن فيلم مصاحبه آقاي شريعتي با بي‌بي‌سي را در اختيار ندارم و فقط تا حدي گفته‌هايشان را در آن مصاحبه بخاطر مي‌آورم كه درباره حمله به ستاد اصلاح‌طلبان و برنامه‌ريزي جناح حاكم براي انحراف در نتيجه انتخابات سخن مي‌گفتند، اما به‌فرض كه چنين نبوده و گفته بنده اشتباه باشد، ولي ايشان كه مي‌فرمايند مواضع‌شان تغيير نيافته و ضرورتي هم براي اين كار وجود ندارد؛ چرا درست چند ساعت پس از پايان انتخابات با رسانه‌اي كه آنرا به تلاش براي براندازي متهم مي‌كنند مصاحبه كردند. چرا پس از انتخابات مدتي را مخفي شدند. چرا در دادگاهي كه به نمايشي و فرمايشي و غيرحقوقي بودن آن وقوف كامل داشتند از حزبي كه عضو شوراي مركزي آن بودند استعفا دادند.
2- با مرور مواضع 10 ساله حزب مشاركت و آقاي شريعتي كه يكي از اعضاء شوراي مركزي آن حزب بودند و تحليل بلاهائي كه بر سر اعضاء حزب فوق در 10 ماه گذشته آمده و دقت در عملكرد كسانيكه آقاي شريعتي را زنداني و دادگاهي و بعداً به مرخصي فرستادند، به روشني تحت فشار بودن تلويحي و يا تصريحي ايشان را توضيح مي‌دهد و اين موضوعي ابطال‌ناپذير نيست. ضمناً آقاي شريعتي كه خود را شاگرد آقاي حجاريان معرفي مي‌كنند بهتر كمي بيشتر درباره مقوله ابطال‌ناپذيري و مصاديق آن از ايشان سؤال كنند.
3- در پي انتخابات رياست جمهوري دهم؛ هزاران نفر از بلندپايگان سياسي گرفته تا مردم كوچه و بازار بدون اينكه گناهي مرتكب شده باشند دستگير و روانه زندان شده و تحت فشارهاي روحي و جسمي قرار گرفتند، دهها نفر در خيابانها مورد اصابت گلوله قرار گرفته و در خون خود غلطيدند، نخست‌وزير هشت‌ساله زمان جنگ از سوي جناح حاكم به پيش‌قراول فتنه مفتخر! گرديدند، آقاي كروبي يكي از نزديكان و افراد مورد اعتماد بنيانگذار جمهوري اسلامي به بدترين شكل ممكن مورد اهانت و تعدي قرار گرفتند، آقاي خاتمي رئيس‌جمهور 8 ساله نظام جمهوري اسلامي در جماران مورد حمله قرار گرفتند و در نهايت ممنوع‌الخروج شدند، شاخص‌ترين شخصيتهاي انقلاب حاكمان نظام جمهوري اسلامي را به قانون‌شكني و استبداد و جنايتكاري متهم كردند و ... . تحولات پس از انتخابات آنچنان سريع و عميق و عجيب بود كه آقاي شريعتي مجبور شدند و يا تصميم‌ گرفتند در دادگاه و در قالب دفاعيات خود از حزب مشاركت استعفا دهند. با اين اوصاف معلوم نيست ايشان چگونه ادعا مي‌كنند كه "چيزي در سياست ايران تغيير نكرده كه ما بخواهيم روشها و منطق و و مواضع‌مان را تغيير بدهيم".
4- بنده در يادداشت خود بحثي درباره اينكه آقاي شريعتي براي درستي تحليلي كه رهبري ارائه دادند نشانه‌هاي كافي دارد يا ندارد مطرح نكرده‌ام بلكه نكته بنده اين است كه اينكه آقاي شريعتي مي‌گويند: "رهبری تحلیلی از انتخابات دادند و گفتند که ماجرای انتخابات 88 تداوم انتخابات 84 بود یک دعوای داخلی بین نیروهای داخل نظام بود. معتقدم حتی اگر نشانه‌های کافی برای این نداریم باید این تحلیل را به هر شكل ممكن تقویت کنیم و نسبت به آن دو تحلیل كاملا متعارض تفوق ببخشیم."؛ محل اشكال و امري مشمئز‌كننده است چرا كه معني اين سخن آن است كه حتي اگر تحليلي كه رهبري دادند واقعيت هم نداشته باشد (نه اينكه من (يعني آقاي شريعتي) معتقدم كه واقعيت ندارد) آنرا به هر شكل ممكن واقعيت جا بزنيم و بر اساس آن عمل و تبليغ كنيم.
5- بحث بنده در يادداشت دبيركل مسؤوليت‌شناس، اصولاً بر سر درستي و يا نادرستي تحليل آقاي شريعتي و يا ديگراني كه نام برده‌اند نبوده كه ايشان مي‌فرمايند آنها نيز هم‌نظر با او هستند (هر چند نشانه‌هائي وجود دارد كه ادعاي آقاي شريعتي درباره برخي از اين آقايان را تأييد نمي‌كند)، بلكه نقد بنده به مسؤوليت‌ناشناسي امثال ايشان در قبال راهي كه قبل از بازداشت مي‌رفتند و بدين‌ترتيب ضربه‌زدن به آن راه است.
6- منظور از بهره‌مندي از نعمات حضور در دنياي سياست لزوماً بهره‌مندي مادي و دريافت پول و امكانات مستقيم نيست بلكه مقصود معروفيت‌ها و شهرت‌ها و ارتباطاتي كه حضور در دنياي سياست براي انسان فراهم مي‌كند و امكاناتي كه از اين طريق بصورت غيرمستقيم در اختيار سياستمداران شاخص قرار مي‌گيرد است. در ضمن من تفاوت روش صحيح نقد را با روش ناصحيح آن نمي‌دانم. نقد، نقد است و قيد زدن بر آن غالباً بهانه‌اي براي ممانعت و كنارگذشتن آن است.
متن كامل

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

دبيركل مسؤوليت‌شناس

مدتي است كه به‌دليل گرفتاري‌هاي گوناگون نوشتن سخت شده است و از اين بابت از دوستاني كه به وبلاگ سرزده‌ و آنرا فاقد نظم در نوشتن و يا مطلب جديد ديده‌اند شرمنده‌ام و پوزش مي‌طلبم. اما در چند روز گذشته نكته‌اي توجهم را جلب كرد كه نتوانستم آنرا ناديده بگيرم ضمن آنكه گذشت زمان اينگونه پديده‌ها را به فراموشي مي‌سپارد و لازم است در همان زمان وقوع به آنها واكنش نشان داد. در عكسهائي كه از دبيركل آزادشده حزب مشاركت منتشر شده ظرافتي پنهان است پر از معنا. در اين عكسها كه فعالان سياسي و دوستان او به ديدارش رفته‌اند آرمي بر يقه پيراهن مصطفي ميردامادي سنجاق گشته كه آرم حزب مشاركت است.
بيائيد براي لحظه‌اي وضعيت مصطفي ميردامادي و اتمسفري كه او در 9 ماه گذشته در آن زندگي كرده را در ذهن خود مجسم كنيم. او در روزهاي اول پس از انتخابات دستگير شد و تا چند روز گذشته در زندان بود. بنابراين او از قريب به اتفاق وقايع پس از انتخابات بي‌خبر بود و اگر هم خبري به او مي‌رسيد لابد ناقص و تحريف‌شده و از كانال و فيلتر رسانه‌ها و آدمهائي بود كه او را دستگير كرده بودند تا بشكنند. در اين ايام ايزوله‌شدن، او با دم‌پائي و لباس زندان اعترافات و سخنان پشيمانانه و يا پشيمان‌گونه بسياري از دوستان و هم‌حزبي‌هاي‌اش چون حجاريان، ابطحي، عطريان‌فر، شريعتي، طباطبائي و ... را كه در چند‌قدمي‌اش اتفاق مي‌افتاد ديد و شنيد. در دادگهائي كه پس از انتخابات برگزار شد مكرر در مكرر عليه حزبي كه دبيركل‌اش بود در بيخ گوش‌اش اتهامات بزرگي وارد ساختند. براي ماهها بازجويانش و صدا و سيماي جناح حاكم و بيست و سي؛ او را بمباران تبليغاتي كردند. براي صدها روز از رسانه‌هاي آزاد محروم بود. او آنقدر در زندان ماند كه نوه‌دار شد.
اما عليرغم همه اينها او هيچگاه دستاويز بازداشت‌كنندگانش و عاملي براي فريب‌دادن افكار عمومي از سوي آنان نشد و به كسانيكه در خيابان‌ها و زندانها هزينه‌ دادند و نيز به اصلاحات و اصلاح‌طلبان و هويت خويش خيانت نكرد. او به اينها نيز اكتفا ننمود و پس از آزادي از زندان، آرم حزب‌اش مشاركت را بر يقه زد تا نشان دهد همچنان بر آرمانها و اعتقاداتي كه دنبال مي‌كرد (عليرغم اينكه هر يك از ما ممكن است با همه يا بخشي از آنها موافق نباشيم) پايبند است. اين اوج پايبندي يك فرد به مسؤوليت‌هاي اجتماعي است كه در كنار مسؤوليتهاي شخصي در برابر خود و خانوده‌اش، پذيرفته است. لازم به گفتن است كه قصد از گفتن اين مطالب، بي‌عيب دانستن تصميمات و اقدامات آقاي ميردامادي و يا حزب مشاركت و يا نادرست دانستن امر انتقاد از خود نيست. بلكه بحث بر سر مذمت نقدكردن خود و گروه و حزب و جناح خويش تحت فشار مخالفان و يا به‌منظور خشنودكردن و جلب رضايت آنان است.
در نكته مقابل آقاي ميردامادي كساني نيز (از جمله از حزب خود او) بودند كه برخلاف او عمل كردند و به مسؤوليتهاي اجتماعي خويش و اثرات گمراه‌كننده‌اي كه گفته‌ها و اعترافات آنان مي‌تواند در جامعه به‌ويژه طرفداران جناح مقابل داشته باشد پايبند و حساس نبودند و با فراخ بال و بعضاً با سخاوتمندي تمام، به انتقاد و حتي تخطئه گذشته نه لزوماً شخص خود بلكه گروهها و احزاب و جناحي كه در آن فعال بودند پرداختند. برخي از آنها در بيرون از زندان نيز حتي به شيوه‌اي بدتر از دادگاه به خطاهاي خود تداوم مي‌بخشند. عبارات زير بخشي از مصاحبه يكي از بازداشت‌شدگان پس از انتخابات است كه چند ماه بعد از انتخابات دستگير شد و خيلي زودتر از بقيه بازداشت‌شدگان نيز به مرخصي آمد:
"رهبری تحلیلی از انتخابات دادند و گفتند که ماجرای انتخابات 88 تداوم انتخابات 84 بود یک دعوای داخلی بین نیروهای داخل نظام بود. گرچه ظاهراً در میان اطرافیان رهبری كسانی بیشتر تحت فشار این تحلیل بودند كه فتنه سر خارجی دارد. ولی تحلیلی که شخص ایشان در 29 خرداد دادند گفتند که دعوای آقای هاشمی و احمدی‌نژاد کش پیدا کرده رسیده به اینجا، درست است كه گفتند احمدی‌نژاد به من نزدیكتر است اما روح تحلیلی كه ارائه دادند را می‌شود بر سر میز گذاشت و راه برون‌شد را از میان آن جستجو كرد و اختلافات را در داخل حل کرد. معتقدم حتی اگر نشانه‌های کافی برای این نداریم باید این تحلیل را به هر شكل ممكن تقویت کنیم و نسبت به آن دو تحلیل كاملا متعارض تفوق ببخشیم."
پيشنهادهائي اينچنين به تيراندازي مي‌ماند كه فقط به تيرانداختن فكر مي‌كند ولي به اينكه تيرش به هدف خواهد خورد يا نه اصلاً ‌فكر نمي‌كند اي بسا كه اصلاً هدف را رديابي نكرده باشد. اما بخش مشمئز‌كننده عبارات فوق، قسمت پاياني آن است. يعني اينكه حتي اگر تحليلي كه رهبري ارائه دادند واقعيت هم نداشته باشد آنرا به هر شكل ممكن واقعيت جا بزنيم و بر اساس آن عمل و تبليغ كنيم. همان كاري كه حكومت و دولت و صدا و سيما و ... درباره واقعيات موجود در جامعه انجام مي‌دهند. در كشورهائي كه به جدائي دين از سياست معتقدند نيز به ‌ندرت به چنين سياست‌ورزي‌هائي دست مي‌يازند. اگر تمامي تحليل‌ها و اقدامات اين آقايان با همين رويكرد اتخاذ شده باشد واقعاً بايد تأسف خورد بر اينان. البته در اين ميان روشن نيست كه چگونه در جمهوري اسلامي ايران كه حكومت خط قرمز خود را "عدم جدائي دين و سياست" مي‌داند زندانيان را وادار به افتادن در چنين ورطه‌هاي منافقانه‌اي مي‌كنند!
اين آقا يادشان رفته كه در بامداد روز 23 خرداد در بي‌بي‌سي چگونه با آب و تاب فراوان از تقلب در انتخابات سخن مي‌گفت. شبكه‌اي كه گردانندگان آنرا در مصاحبه خويش به براندازي متهم مي‌‌كند!
اين آقا از خود سؤال نمي‌كند كه چرا به شش سال زندان محكوم شده ولي آزاد است!
قابل حدس است كه اينچنين مصاحبه‌هائي مگر در موارد استثناء، تحت فشارهاي تلويحي و يا تصريحي حكومت صورت مي‌گيرد و گرنه اگر ديدگاههاي اين آقايان واقعاً عوض شده باشد چه نيازي است كه به سرعت تحليل‌هاي جديد خود را از اوضاع جمع‌بندي كنند و از آن مهمتر به علني‌كردن آن بپردازند در حاليكه مي‌دانند اينگونه اظهارنظرها به ضرر جناح‌شان حتي آنانكه هنوز در زندانند مي‌انجامد. ضمن آنكه اين آقايان اگر به گفته‌هاي جديد خود باورمند باشند اگر كمي صادق باشند بايد براي مدتها از سياست كناره بگيرند و سكوت اختيار كنند چرا كه براي سياستمدار حزبي اين همه اشتباه فاجعه است. ناگفته نماند كه انتظاري نيست اين آقايان بيايند و چنين و چنان بگويند و بر گفته‌ها و رفتارهاي گذشته خويش تأكيد كنند انتظار آن است كه لااقل سكوت كنند.
لازم به گفتن است كه من معني زندان، ايزوله شدن، انفرادي، دوري از خانواده، از دست دادن امنيت شغلي و ... را مي‌فهمم و اين گفته‌ها به معني شماتت آنان كه به آنها انتقاد كردم نيست بلكه هدف توجه دادن به اهميت فعاليت سياسي در سطوح بالا و حزبي و همچنين قاطي نكردن افرادي چون ميردامادي و نبوي و تاجزاده با افرادي است كه اينچنين لاابالي‌گرايانه و بي‌بندبارانه و مبتذل به سياست‌ورزي مشغول‌اند. كسانيكه تحمل دوري از خانواده و زندان و انفرادي و ... را ندارند و كسانيكه به تحليل‌ها و مباني قوي مجهز نبوده و بر افكارشان مسلط نيستند نبايد به فعاليت در سطوح بالاي سياسي به‌ويژه در كشور ما دست بزنند و خود و طرفداران و مرتبطان گرايش و جناحي كه در آن فعال‌اند را دچار دردسر و سرخوردگي و احساس شكست كنند. كسانيكه از نعمات حضور در دنياي سياست و معروفيت‌ها و شهرت‌ها و ارتباطاتش با سطوح بالاي قدرت بهره‌مند مي‌شوند حق ندارند بشكنند و مسؤوليت خود را هم‌تراز با مردم عادي تصور كنند و خيلي راحت بگويند تحت فشار بوديم.
نكته آخر اينكه عليرغم حضور و اقدامات اينگونه افراد كم‌مايه، وقايع پس از انتخابات با مقاومت افرادي چون ميردامادي، تاجزاده، رمضان‌زاده، صفائي فراهاني و همچنين عدم توانائي حاكميت در ارائه حتي يك مدرك محكمه‌پسند براي اين همه دستگيري و تبليغات عليه حزب مشاركت؛ درخت اين حزب را بخوبي آبياري كرد. بسيار شنيده شده است كه گفته ميشود ما احزاب ريشه‌دار نداريم. ولي بايد بدانيم كه احزاب ريشه‌دار از همين جاها و در بطن همين فراز و نشيب‌ها شكل مي‌گيرند و نشو و نما مي‌يابند. اگر متوليان حزب مشاركت هوشيار باشند بايد گفت كه ما در آينده از اين حزب بسيار خواهيم شنيد.
متن كامل

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

تأثیر متقابل(نويسنده: پ – ص)

یکی از مهمترین صفات ماده زنده و شاید مهمترین آن اعمال اثر متقابل با محیط اطراف است. به این معنی که ارگانیسم تا با محیط اطراف خود تبادل مواد و انرژی نکند زنده شناخته نمیشود. فرهنگ یک قوم هم تا با اقوام و جوامع دیگر ارتباط نداشته باشد تعالی نمی‌یابد. شکل‌گیری فرهنگ که نشانه و شاخصه اقوام و جوامع بشری است در بستر زمان و در ارتباط و تعامل خود خواسته ( تجارت وبازرگانی ) و یا تحمیلی (جنگ) شکل گرفته و ضمن برخورداری از ویژگی ها و استثنائات خود مشترکاتی نیز با جوامع دیگر بخصوص جوامع نزدیک دارد.
در گذشته بواسطه بعد مسافت و پراکندگی حاصل از شرایط اقلیمی این تاثیر متقابل روندی کند داشته بطوریکه تغییرات در اداب و سنن و باورها خیلی محسوس نبوده اما امروز بواسطه شرایطی که تکنولوژی مدرن به جهان تحمیل نموده این پراکندگی به نوعی تجمع بدل گشته و دنیای پراکنده قبلی به دهکده ای جمع و جور تبدبل شده که هر کس بنا بر اراده خود قادر است تمام اتفاقات را در هر نقطه روی این کره خاکی رصد کند حلقه دوستان، دیگر به محیط محله و شهر محدود نیست. این امر ناگزیر شتاب تغییرات را انچنان میکند که برای هر فرد در طول زندگی میتواند ملموس باشد و حتی گاها از شتاب تغییرات عقب میماند.
تاریخ نگاری از مواردی است که بشدت تحت تاثیر فناوری ارتباطات، تحولی جدی یافته بطوریکه دیگر ایندگان قادر به تحریف تاریخ نخواهند بود زیرا امروزی ها نمی توانند وقایع را به میل خود تعریف و ثبت کنند رویدادهای گذشته که توسط هرگروهی و فردی به میل و خواسته خود روایت شده ناقل ابهامات بسیار بوده وبرای قضاوت بیطرفانه قابل استناد نیستند.
فرایند تعالی تمدن بشر بی شک در سایه اتفاقات مهم علمی انجام شده بطوریکه هر کشف و اختراعی موجب تحولی عظیم در باورها و روش زندگی بشر شده است. اختراع چرخ، خط، کاغذ، ماشین بخار، ماشین چاپ، برق و .... حاصل عملکرد ذهن خلاق و جستجو گر انسان بوده و به تعبیری تاثیر متقابل انسان و طبیعت است.
تلاش انسان برای کشف راز بزرگ خلقت یعنی حیات از دوران و زمانی بسیار دور اغاز شده. دانشمندان این حوزه هر از گاهی تعریفی از حیات ارائه داده اند اما تا مدتها رازی بزرگ در برابرشان بود که در تمام ارگانیسم های زنده وجود دارد "نیروی عاقله "، که اولین بار توسط ارسطو از ان نام برده شد (ENTELECHIE ودرفلسفه افلاطون psyche ). این تعاریف از این نیرو، منشاء چالش و جنگ ایدئولوژیکی بین دو مکتب فلسفی یعنی ماتریالیسم و ایدئالیسم شد.
ایدئالیستها به ان جوهر حیات جاودانی و غیرقابل تجربه گفتند و مذاهب انرا "روح جاودانی و جزءخدایی" نامیدند. کانت " اصل داخلی حرکت " و هگل روح جهانی. بعدها داروین گفت سرچشمه موجود عالی را باید در تحول و تکامل و تغییر سیستمهای بسیار ساده اولین موجودات زنده یافت و مشخص شد که نیروی عاقله خارج از ماده زنده نیست. اما این کشفیات با انکه تناقضاتی در باورهای مذهبی داشت موجب نشد که از باور انسان به ماوراءالطبیعه کاسته شود زیرا انچه که انسان را مجذوب ان میکند ریسمانهایی به مراتب مستحکمتر دارند و این کشفیات در لابلای بحث های کلامی محصور شد و لااقل باعث نشد که اعتقاد به ان کم شود. مواردی نظیر کشف قوانین فیزیک و شیمی که وجودی بالذاته و همیشگی دارند و کسی انها را بوجود نیاورده اعتقاد به خالق را قوت بیشتری بخشید.
در باور ادیان ابراهیمی خداوند در بارگاه خویش بر این جهان حکومت میکند و پیامبران توسط ملائک اوامر (وحی) را دریافت میکنند. خداوند در روز محشر به داوری اعمال بشر می نشیند. دفتر اعمال نزد ملائکه نوشته شده در ان روز باز میشود مؤمنان راهی بهشت (مکانی دل انگیز وروح پرور که در ان مؤمنان از زندگی لذت بخشی برخوردارند ) و گناهکاران به دوزخ میشوند (اتشگاهی که هیزمش گناهکاران است و البته هم‌نشینی با انواع مار و اژدها و حیواناتی‌که بشر از انها می‌ترسد و زجری بی‌نهایت در انتظارشان است). در یهودیت حتی ارتباط مستقیم موسی با خداوند در کوه طور و دیدن جمال حق در ائینه‌ای شفاف و گرفتن الواح تورات بلاواسطه از خداوند و کشتی گرفتن یعقوب با خداوند و پیروز شدن در کشتی (البته یهودیها این موضوع را حاصل ترجمه اشتباه کتاب مقدس میدانند) ذکر شده. به هر حال پایه و اساس تفکر مؤمنان ان است که دین واسط و وسیله اعمال قدرت الهی در این دنیا و در جوامع بشری است. اما این داعیه منشاء جنگهایی بین انها شد. هریک از ادیان یهود و مسیحیت و اسلام خود را درمقام انحصار ان دانستند و جنگها برای احقاق این حق بین انها به راه افتاد. پیش از اسلام جنگ بین یهودیت و مسیحیت و بعدها با ظهور اسلام جنگهای صلیبی بین مسیحی‌ها و مسلمانان. اما داستان به اینجا ختم نشد. مذاهب و فرقه هایی از دل ادیان بیرون امدند و هریک مدعی شدند که انها پیروان راستین دین خود بوده و باور و اعتقاد خود را حقیقت دین و باور دیگران را باطل اعلام کردند و مدعی شدند كه حق رهبری دینی جوامع از ان انهاست (باین ترتیب دایره این ادعا گسترده تر شد. هنوز جنگ بین کاتولیک ها و پروتستانها اگر چه فروکش کرده اما خاتمه نیافته و هیچیک دیگری را برنمی تابد).
نزاع بین فرق اسلامی هم امروز در اوج خود است (این نزاع هم از همین تفکر ناشی است)، تا جائیکه خون هریک توسط دیگری مباح و پاداش کشتن دگراندیشی که در صف باطل ایستاده بهشت است ( گفته شده شاه اسماعیل صفوی مردم تبریز را در مسجد جامع گرد اورد و به سه خلیفه راشدین اهانت کرد و هرکه همراهی نکرد و معترض شد شکمش با شمشیر وخنجر مأمورینی که در بین مردم گمارده بود پاره شد و بعدها سلطان سلیم عثمانی به تلافی آن، در اناتولی چهل هزار شیعه را از دم تیغ گذراند. البته این اتفاقات در همه ادیان روی داده. میگویند انوشیروان عادل! از این جهت از جانب روحانیت زرتشتی عادل لقب گرفت که هزاران نفر از مزدکیها را قتل عام کرد). هیچیک از این فرق چه مسیحی وچه مسلمان و چه پیروان ادیان دیگر اگرچه برخی یکدیگر را به رسمیت میشناسند اما تحمل یکدیگر را ندارند و حذف فیزیکی دگراندیشان مذاهب تنها راه علاج شناخته شده است زیرا اصل بر این است که تنها یک فهم از مذهب وجود دارد و البته انهم نزد انهاست. سمینارهای وحدت و راه حل گفتگو بین ادیان هم هر چند سعی و تلاش نواندیشان و مصلحان انها برای همزیستی دوستانه صورت گرفته و میگیرد اما راه بجایی نبرده و نمی برد ( گویا ادعای جنگ تمدنها بیشتر به واقعیت نزدیک باشد) و همچنان چالش و درگیری ادامه داشته و مسئله لاینحل باقی است. شیعیان توسط طالبان و القائده وهابی در حملات انتحاری در عراق و پاکستان و افغانستان حتی در مساجد و در حال اقامه نماز و یا درحال برگزاری مراسم مذهبی در بقاء متبرکه خود در کربلا و نجف هدف این کشتار میشوند. همه اینها نشان از ان دارد که در جوامعی که مذهب قدرتمند است دگراندیشان و اهل فرق دیگر امنیت لازم را نداشته یا به تقیه روی می‌اورند یا بار کوچ به مکانی امن‌تر می‌بندند و یا بی‌رحمانه کشته میشوند (سطح تحمل اندیشه مخالف در کشورهای کمونیستی به مراتب پایین‌تر است. البته این خصیصه همگانی حکومتهای ایدئولوژیک است).
حال سؤال اصلی این است که وقتی تحمل افکاری که دارای مبنا و سرچشمه مشترکند نزد برخی از دین‌مداران تا این درجه نازل است ایا میتوان توقع داشت که تحمل اندیشه‌هایی نظیر لیبرالیسم وسکولاریسم (بمعنی جدایی دین از سیاست ) وجود داشته باشد و یا حقوق شهروندی معتقدان به اندیشه‌هایی که ظاله نامیده میشوند به رسمیت شناخته شود. این اصلاً امکان‌پذیر نیست( در یکی از جلدهای تاریخ تمدن ویل دورانت خواندم كه در قرون وسطی در یکی از شهرهای اروپا در روز جمعه هرماه خاخام یهودی می‌بایست در مراسمی شرکت می‌کرد تا اسقف کلیسای کاتولیک بدلیل اینکه حضرت مسیح را یهودیان به صلیب کشیده بودند سیلی محکمی بر صورتش بنوازد). تفکری که حکومت را امری الهی میداند و خود را نماینده تام‌الاختیار دانسته وظیفه و رسالت خود را در اعمال ان تعریف میکند، قائل به نظر مردم و احاد جامعه نیست و انرا امری اجباری دانسته که امت جز تسلیم و تمکین راهی ندارد و در ان صورت مشمول رأفت الهی شده و دنیا و اخرتشان تأمین میشود. در این نگاه اکثریت و اقلیت بی‌معناست و همه باید مطیع اوامر حکومت باشند. این نگاه بن‌بستی پیش روی جوامع میگذارد ( شدت عمل این دیدگاه در قرون وسطی با دادگاههای تفتیش عقاید به اوج رسید ) که نمی تواند فرایند تحمل‌پذیری را خود خواسته در جامعه عملی ساخت. از انجائیکه تفکر و اندیشه را نمیتوان با هیچ قدرت قهریه‌ای کنترل کرد لذا بعضی از جوامع توانستند در حوزه قدرت بنحوی وارد عمل شده و با ایجاد کانون های قدرت مستقل از دولتها و کلیسا، توانایی حذف و یکه‌تازی را از انها سلب نمایند. این عمل تنها در شرایطی ممکن شد که دولتها استقلال مالی خود را از دست دادند و از ثروت کلیسا هم چیزی باقی نماند (قدرت مالی کلیسا از هدایا و نذورات مردم تأمین میشود)، بطوریکه هزینه‌های دولت از کار و تلاش شهروندان پرداخت شد و مابه‌ازای ان حکومت قانون و حقوق شهروندی بود.
اما حکومت‌های دین‌محور همواره از چند جهت ضربه پذیرند. اول خرافات و غلو دوم مجری دانستن خود به اجرای احکام شریعت و اجبار قهرامیز مردم به انجام انچه که انها انرا نماد دین‌مداری میدانند ( طالبان در افغانستان بلندی ریش مردان را اندازه میگرفتند و اگر از اندازه تعریف شده کوتاه‌تر بود تعزیر میشدند).
غلو بدلیل اینکه اعتقادات و باورهایی غیرمتعارف و غیرعقلانی است و رفتار اجباری که موجب بی اعتباری اختیار و عمل به باور و محدودیت در انجام تمایلات در محدوده شخصی که مردم و بخصوص جوانان را عاصی میکند. بخصوص که در بیشتر جهان رفتاری عادی و نرم باشد (نوع پوشش و ارایش. اوایل انقلاب مواردی از رنگ کردن دستهای مردانی که استین کوتاه پوشیده بودند و یا بریدن کراوات و بعضاً تراشیدن موی جوانان که هرچند دیری نپایید اما نشان از وجود بعضی تفکرات افراطی است) و بالاخره عدم به روز شدن و انعطاف‌ناپذیری در برابر تحولات زمان. زیرا بدلیل ارتباط جهانی نفوذ تجدد غیرقابل کنترل است و اینکه تجدد تنها در استفاده از وسایل صنعتی خلاصه نمی گردد بلكه همراهان و میهمانان دعوت نشده و طفیلی‌هایی دارد که تهدیدی جدی برای جوامع سنتی هستند.
ازادی اندیشه از این منظر که تحت اراده شخص فعلیت درونی دارد تنها در مقاطعی قدرت قهریه قادر است از فعلیت وطرح بیرونی ان ممانعت کند، زیرا تراکم سؤالات در نامحدوده اذهان همواره درپی یافتن پاسخ انها و علل وجودی انها خارج از فضای انتزاعی در دنیای واقعی است. هرگاه امال و ارزوها تضادی منطقی با وضعیت جامعه داشته و همچنین این تمایلات تناقضی با واقعیتهای جاری در جوامع دیگر نداشته باشند یعنی نرم جهان توسعه‌یافته باشد ناگزیر بصورتي بسیار نیرومند در جامعه مطرح و درخواست میشود و اگر پاسخ در خوری نیابد پایه تغییرات بنیادی خواهد شد زیرا اصل تبادل و تاثیر جوامع بر یکدیگر قابل تغییر و چشم‌پوشي نیست.
متن كامل

۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

بيشتر فكر كردن بايد!

خانم كبوتر ارشدي از روزنامه‌نگاران و شاعران جوان و عمق‌نگر كشورمان سؤالاتي را درباره مقاله اخير آقاي قوچاني با عنوان "اصول اصلاح" كه اخيراً در مجله ايراندخت چاپ شده مطرح نموده‌اند كه ضمن انتشار مباحث ايشان در اين پست، مطالبي را در ارتباط با آن در ادامه تقديم مي‌كنم.
مباحث خانم كبوتر ارشدي:
"آقاي پدرام، با سلام
اشاره به هفته نامه‌ی ایراندخت شماره‌ي 47-17 بهمن 1388 – با عنوان اصول اصلاح – از محمد قوچانی.
ایشان در ابتدای مقاله‌شان نوشته‌اند:مشهور است که جنبش‌های ایرانی میدانند که چه نمی‌خواهند اما نمی‌دانند که چه می‌خواهند و دلایلی آورده‌اند دال بر این مدعا. از جمله اینکه صبح پیروزی مشروطیت معنای استبداد از معنای مشروطه روشن‌تر بود.
پرسش: به نظر شما شکست انقلاب مشروطه به دلیل این بوده که مردم ما به واقع نمی‌دانستند چه می‌خواهند یا اگر به قول ایشان فردای 22 بهمن تعریف جمهوری پایان نیافته بود در صورتی که معنای دیکتاتوری روشن‌تر بود دلیل بر ندانستن مردم از خواسته‌هاشان بود یا دلایل دقیق‌تر و عینی‌تری در ارتباط با توازن نیروهای قدرت و سیاست های جهانی و حتی درون مرزهای کشور بود؟ مگردانستن خواست آزادی و نان. مسکن .جمهوری. رفاه اجتماعی. امکان تحصیل رایگان و .... به رهبری حکومتی که ادعای برآوردن این مطالبات را دارد کار دشواری‌ست؟ فکر می‌کنم آقای قوچانی باید تحلیل دقیق‌تری از روند انقلاب داشته باشند. شرایط تغییرات حکومت‌ها را در نظر بگیرند تا کمتر دچار نتیجه‌گیری های عوامانه شوند.
ایشان در ادامه گفته‌اند: جنبش سبز باز تولید و توسعه‌ي جریان اصلاحات است و جنبش اصلاحات بازفهم و توسعه‌ی جناح چپ اسلامی یا چپ خط امامی دهه ی60 ... بود.
پرسش: به نظر شما این نگاه تقلیل‌گرایانه به نتیجه گیری‌های نادقیق منجر نمی‌شود؟ آنچه که به جنبش سبز مطرح شد – شکل گرفت – فرامرزی و همه‌گیر شد – صرفاً به جریان اصلاحات خلاصه می‌شود؟ یعنی مطالبات مردم از ابتدای این جنبش برای بازتولید یا در خوش‌بینانه‌ترین شکلش توسعه‌ی این جریان بوده و هست؟ پس این همه شعار و خواسته و طلب یا شعار اصلاح‌طلبان است – که نیست – یا آقای قوچانی سعی بر این دارد که این همه را یا ندید بگیرد یا به اجانب و اغیار ربطش دهد.
ایشان در صفحه‌ی 88 می‌گویند: جریان سبز نه در پی احیای سلطنت است و نه به دنبال حذف اسلامیت. و توضیح میدهند که پس باید از جمهوری اسلامی دفاع کنند همان‌گونه که امام خمینی گفت ... .
ایشان درباره بحث بر سر تغییرات قانون اساسی از منظر جمهوری‌خواهانه یا بنیادگرایانه می‌گویند که جای این بحث‌ها در خیابان نیست و در دانشکده‌هاست.( بگذریم که گویا جناب قوچانی نمی‌دانند که مردم کف شهر به وفور در باره‌ی قانون اساسی و تغییر یا عدم تغییراتش نظر می‌دهند و منتظر ورود به دانشکده‌ای هم نمانده‌اند).
پرسش: به نظر شما نباید به ایشان یا هر کس دیگری که سعی بر تقلیل خواست‌های مترقی و آزادی‌خواهانه‌ی یک مردم دارد به صراحت هشدار داد که دوست عزیز کمی بیشتر تاریخ و جامعه شناسی بخوان تا متوجه شوی یک جنبش فراتر از آنچه اشخاص مقرر می‌دانند گام برمی‌دارد کما اینکه برداشته است. در ضمن فاکتورهای پیش‌ روی مردم ما الزاماً یا سلطنت است یا جمهوری؟
جای حرف زیاد است ولی چه کنیم که شرایط برابر برای طرح بحث نیست و گرنه در بخش نظرات قوچانی با عنوان زنده باد مخالف من سوالات بسیار است. می‌گذرم تا پرسش آ خر را عنوان کنم.
ایشان در همین مطلب گفته‌اند: همه‌ی مردم اعم از اصلاح طلب و بنیاد گرا ... . به نظر شما این نگاه نه تنها تقلیل مردم به این دو جریان که ندیده گرفتن تنوع جریانات روشنفکری و مترقی در حیات سیاسی - اجتماعی مملکت ما نیست؟
لازم است بگویم طرح این پرسش ها واقعاً برای برخورد با آقای قوچانی نیست چون ایشان را صاحب یا پیرو سبک سیاسی یا نظری نمی‌دانم - ایشان یک روز در سرمقاله‌شان از حنیف‌نژاد و جزنی و ... یاد می‌کند امروز یادش می‌رود که این افراد نماینده‌ی جریاناتی بوده‌اند و نمی‌شود به تنهایی از نامشان استفاده‌ی ابزاری کرد .... - بلکه برای طرح این مسأله است که نسبت به آنچه مطبوعات روز به خوردمان می‌دهد حساسیت بیشتری به خرج بدهیم تا شاید دوره‌ای را رقم بزنیم که انتظارات خواننده تکلیف مطبوعات را روشن کند نه بضاعت کم برخی اربابان جراید که روزنامه ها را با دفتر مشق اشتباه گرفته اند)."
پاسخ‌هاي من:
اين آقايان بيشتر مي‌خوانند، مي‌نويسند و حرف مي‌زنند و كمتر فكر مي‌كنند. ويژگي اين دسته از روزنامه‌نگاران آن است چون حرفي براي گفتن ندارند آنرا با مزين‌كردن نوشته‌هايشان به تاريخ و علم و فلسفه و برخي خاطرات سياسي و غيرسياسي پشت‌پرده و بهره‌برداري از نثري موزون جبران مي‌كنند و از آنجائيكه بسياري از صاحبنظران و نويسندگان صاحب‌تحليل براي نوشتن و اظهارنظر‌كردن امنيت ندارند لذا اينان اگر اندكي استعداد داشته باشند در ميداني بدون رقيب گل مي‌كنند و خود را تحليل‌گر جا مي‌زنند. آنگاه است كه چنين تحليل‌هاي آبكي بالا مي‌آيند و مورد استقبال قرار مي‌گيرند. معلوم نيست چگونه تيم آقاي قوچاني كه در ايام تبليغات انتخاباتي كارشان در سايت تغيير، شده بود يافتن نقاط ضعف آقاي موسوي در دروان نخست‌وزيري‌اش و غيراصلاح‌طلب نشان دادن او، اينك براي جنبشي كه او به راه انداخت راه و چاه نشان مي‌دهند.
لازم به گفتن است كه من با آنچه كه آقاي قوچاني در مقاله‌ خود درباره بايد‌ها و نبايدهاي جنبش سبز گفته‌اند هم موافقم و هم مخالف. موافقم؛ چونكه با ساختارشكني در امور سياسي و اجتماعي مخالفم. مخالفم؛ چونكه مخالفتم با ساختارشكني به اين دليل نيست كه ساختارهاي موجود را قابل دفاع مي‌دانم بلكه اصولاً به نظر من صورت ظاهري و حقوقي ساختارها مسأله‌اي فرعي در زمينه تحول در امور اجتماعي و سياسي است و تغيير آني آنها در غالب موارد مشكل را حل نمي‌كند بلكه آنرا از حالتي به حالت ديگر تبديل مي‌نمايد.
در پاسخ پرسش اول: البته گزاره‌هائي از اين دست كه مردم ايران در جنبش‌هاي اجتماعي يك سده گذشته چه مي‌خواستند و چه نمي‌خواستند، بيشتر تعبير و تفسيرهاي ژورناليستي و جمله‌پردازي‌هاي شعرگونه است و چندان نمي‌توان درباره درستي يا نادرستي آن مناقشه كرد. اما آقاي موسوي در مصاحبه‌اي كه چندي پيش با سايت كلمه داشت گفته‌اي دارد كه مي‌تواند براي پاسخ به اين سؤال كمك كند. او مي‌گويد: "در سالهای اول انقلاب اسلامی اکثریت مردم قانع شده بودند که انقلاب همه ساختارهایی را که می‌توانست منجر به استبداد و دیکتاتوری شود از بین برده است ولی الان چنین اعتقادی نداریم". اگر انقلاب مشروطه، نهضت ملي‌شدن صنعت نفت، انقلاب اسلامي، انتخابات دوم خرداد 76 و جنبش سبز را در امتداد هم بدانيم بايد گفت اتفاقاً در همه آنها مردم هم مي‌دانستند كه چه مي‌خواهند و هم مي‌دانستند كه چه نمي‌خواهند. آنها همانطور كه خانم ارشدي نيز گفته‌اند نان و مسکن، امکان تحصیل رایگان و كلاً زندگي سالم و آرام و مرفه مي‌خواستند و چون استبداد و دخالت خارجي را مانع تحقق اين خواسته مي‌ديدند لذا استبداد و استعمار را برنمي‌تابيدند و خواستار استقلال و آزادي بودند. آنچه مردم ايران بصورت عام در اين جنبش‌ها بدان آگاه نبودند و علي‌رغم يكصدسال مبارزه و آزمون و خطاهاي بسيار و پرهزينه، هنور هم زواياي آنرا بخوبي نشناخته‌اند و آقاي قوچاني هم (كه جوري نوشته انگار خود او مي‌شناسد)، نمي‌شناسد؛ ساختارهائي است كه منجر به استبداد مي‌شوند. آن هم چيزي نيست جز تمركز و هسته‌اي شدن قدرت در داخل و بعضاً اتحاد آن با خارج در برابر قدرت مردم. بنابراين شايد بتوان گفت كه مردم ايران بصورت عام در جنبش‌هاي يكصدساله گذشته خود از جهتي اتفاقاً نمي‌دانستند كه چه نمي‌خواهند لذا مسير اشتباه گذشته خود را به اشكال ديگري ادامه دادند.
در پاسخ پرسش دوم: واقعيت آن است كه در جريان تحولات پس از انتخابات رياست‌جمهوري دولتهاي غربي و گروهها و افراد مخالف و معاند فعال نظام جمهوري اسلامي در داخل و خارج، سعي كردند بر موج‌ وقايع سوار شده و به سوء‌استفاده از آن به نفع خود بپردازند و بدين‌ترتيب به نظام جمهوري اسلامي ضربه بزنند و به حق يا ناحق از آن انتقام‌جوئي و عقده‌گشائي كنند (و آينده نشان خواهد داد كه اين موج‌سواري و سوء‌استفاده چه ضربه سختي به جنبش سبز و در نتيجه‌ نهائي حتي به خود موج‌سواران وارد ساخته است). اگر شعارها و خواسته‌هاي اين دسته از افراد و جريانات را كه به نظر من اقليت بسيار اندكي را در جريان اعتراضات پس از انتخابات (چه در داخل و چه در خارج) تشكيل مي‌دادند ناديده بگيريم به نظر مي‌رسد مطالبات و خواسته‌هاي اكثريت غالب معترضين (چه در داخل و چه در خارج)؛ به نتيجه انتخابات، اداره ضعيف امور كشور و مطالبات اصلاح‌طلبانه (دموكراسي، آزادي و استقلال مطبوعات و احزاب و نهادهاي مدني، انتخابي بودن و قابل نظارت بودن اركان قدرت، توسعه و پيشرفت اقتصادي، مدرنيزاسيون، توسعه تعامل و ارتباط با دنياي خارج و ... ) مربوط مي‌شد و يا اينكه واكنشي به خشونت‌ عريان اعمال‌شده از سوي حكومت نسبت به اعتراض‌كنندگان بود. علير‌غم اينكه خواسته‌هاي محوري جنبش سبز به‌ويژه رهبران و هواداران آن در صحنه رسانه‌اي، خواسته‌هائي اصلاح‌طلبانه بود اما پيدايش و تداوم آن منحصر به جريان موسوم به اصلاحات نبوده و نيست و در آن، هم نيروهاي عادي از مردم و جوانان و دانشجويان و زنان و فعالين جامعه مدني، هم نيروهاي تحريمي مخالف اصلاح‌طلبان دوم‌ خردادي، هم جنبش‌هاي اجتماعي چون جنبش زنان، هم اصلاح‌طلبان دوم خردادي و هم بخش‌هائي از اصولگرايان مؤثر بوده و مشاركت داشته و دارند. البته بايد اذعان داشت كه بيشترين هزينه را در اين مدت اصلاح‌طلبان دوم خردادي متحمل شدند. جنبش سبز بازتوليد اصلاح طلبان دوم خردادي نيست اما از جهتي بازتوليد شعار‌هاي آنان هست. آنچه آقاي موسوي در بسياري از بيانيه‌هايش، آنچه مشاور ارشد آقاي موسوي عليرضا بهشتي در برخي از مقالاتش، آنچه آقاي كروبي "مخالف آن چند نفر" در گفته‌ها و نوشته‌هايش، آنچه آقاي نوري‌زاد (كه روزگاري در روزنامه كيهان عليه اصلاح‌طلبان مطلب مي‌نوشت) و حتي آنچه آقاي رفسنجاني در ماههاي اول اعتراضات؛ براي عبور از بحران و بهبود اوضاع از حكومت مطالبه مي‌كردند همان خواسته‌هاي اصلاح‌ط‌لباني بود كه اينك در زندان و يا حبس اظهارنظري بسر مي‌برند.
ناگفته نماند آقاي قوچاني و دوستانش با رويكرد اصلاح‌طلبي كنترل‌شده و معتدل وارد انتخابات شدند و شعارشان مقابله با تندوري بود و شعار تغيير را جايگزين اصلاحات كردند. آنان حتي شعارهاي معتدل ولي اصلاح‌طلبانه احزابي چون مشاركت و مجاهدين انقلاب اسلامي را نيز قبول نداشتند ولي اينك در كمال تعجب مدعي جنبش سبز شده‌اند كه مشخصه‌ بارزش اعتراضات خياباني است.
در پاسخ پرسش سوم: من‌نمي‌دانم آقاي قوچاني چگونه مي‌خواهد ميان مطالبي كه بحث درباره آنها مختص دانشكده‌‌هاست و مطالبي كه بحث درباره آنها در خيابان‌ها آزاد است مرزبندي كند ولي مي‌دانم افرادي چون هاشمي رفسنجاني كه او نيز ديدم چنين چيزي گفته است براي حفظ نظام هر گزاره‌اي را كه لازم بدانند مطرح مي‌كنند. اين را هم مي‌دانم كه ناتواني از استدلال و پاسخ‌دادن به سؤالات انسان را به چنين ورطه‌اي سوق مي‌دهد. بگذريم كه برخي بر خلاف بيان ظاهري، در خفا مردم را بالغ نمي‌دانند و معتقدند ظرفيت طرح برخي بحثها در ميان مردم وجود ندارد و اين يكي از پارامترها و عناصري است كه زمينه‌ساز و بهانه‌ استبداد بوده و هست.
در پاسخ پرسش چهارم: متأسفانه برخي از اصلاح‌طلبان همچنان در فضاي خودي و غيرخودي و درون و بيرون نظام و خانواده انقلاب سير مي‌كنند. خوشبختانه آقاي موسوي و دوستان نزديكش چنين ديدگاهي ندارند و همواره بر شقه‌شقه نكردن مردم تأكيد مي‌نمايند. درباره بقيه اين سؤال نيز فكر مي‌كنم بخش مقدمه قبل از پاسخ‌ها جوابگو باشد.
متن كامل

۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

شعارهای انقلاب(نويسنده: پ - ص)

تناقض در باور و عمل نتیجه عدم استقلال در سطح فردی است. اگر شخصي به‌هردلیل تحت فشار برای انجام عملی برخلاف میل و تمایلاتش باشد به ‌اجبار رفتاری از او سر می‌زند که با باورهایش در تناقض است. این رفتارها همواره در زمانی است که عامل محدودکننده و فشار توانایی رصد آنرا داشته باشد، اما در غیبت آنها و درمحافل خصوصی و بعضاً عمومی چه‌بسا شخص برای اینکه احساس گناه را در وجود خود ازبین ببرد جوری رفتار کند که تحت فشاربودن خود و تناقض باور با رفتار را بارها متذکر شده و در اذهان عمومی تردید در صحت تبلیغات مطرح شده ایجاد کند.
آزادی همواره در سطح فردی آن مد نظر است. عده ای تعریفی از آزادی میکنند به ‌این مضمون که آزادی فردی تا نقطه‌ايست که آزادی دیگران شروع میشود. بعضی آزادی را در استقلال تصمیم و انتخاب میدانند که من با دومی موافقم زیرا انسانی آزاد است که تحت فشار و شرایط تحمیل‌شده مجبور به انتخابی نشود و مجبور نباشد که استقلال رأی خود را بواسطه ترس از دست دادن موقعیت یا آنچه که بدان علاقه دارد و یا اجبار و محدود کردن دایره انتخاب از دست بدهد. البته مواردی هم وجود دارد که تحمیل انتخاب با ترفندهای ظریف نادانسته بر فرد اعمال میشود که آنرا باید نتیجه زودباوری و یا خوش‌باوری دانست که این وضعیت بیشتر بدلیل عدم آگاهی فرد صورت می‌گیرد.
در کشورهای کمونیستی که معمولا نام جمهوری دمکراتیک را یدک می‌کشند که خود واژه‌ای غریب است. در مناسبتها و جشنها و یا استقبال از سران و مقامات عده کثیری از مردم را با لبخند و پرچم بدست درحال جشن و سرور و یا استقبالی با شکوه میتوان دید ( در حال حاضر کره شمالی و چین مثال خوبی هستند و به همين ترتيب کشورهای اروپای شرقی پیش از فروپاشی شوروی). حال اگر مسئولین این کشورها با استناد به این حضور پرشور و اشتیاق و حمایت تحمیلی خود را قانع ساخته و باور کنند که مقبولیت مردمیشان در بالاترین سطح و حتی رتبه نخست را در جهان دارند و بر این پایه و اساس رفتار کنند فریب رفتار پارادوکسیال مردمی را خورده‌اند که بدلایل و راه‌های مختلف استقلال تصمیم‌گیری از آنها سلب شده و یا اصلاً این فاکتور برای آنها بی اهمیت بوده و خود به باطن قضایا وقوف کامل دارند. لذا اگر با تکیه بر این امر و باور اينكه جای پای محکمی داشته و بدون حمایت حداکثری مردمی میتوانند در بازیهای سیاسی داخلی و خارجی موفق باشند بطور قطع متوهم شده‌اند.
اهمیت آمار و اطلاعات بر هیچکس پوشیده نیست با تکیه بر آمار صحیح برنامه‌ریزان و سیاستمداران میتوانند کشور را از بحرانهای سیاسی و اقتصادی با موفقیت عبور داده و پیشرفت و ترقی نصیب کشور کنند. حال اگر مراکز مسئول تهیه این اطلاعات تحت فشار قدرت و به‌دلخواه آن‌ها آمار و اطلاعات غیر واقع و ساخته و پرداخته‌شده برای تبلیغات و جلب نظر توده ارائه دهند و دولت هم آنرا دستمایه راه و روشی در سیاست و اقتصاد قرار دهد مطمئناً شرایط بسیار وخیم و دشواری پیش‌ رو خواهند داشت که پیامدهای ناخوشایندی در صحنه داخلی و خارجی دارد که مهمترینش از دست دادن استقلال در تصمیم‌گیری در صحنه بین‌المللی است. یعنی شرایطی را می‌سازند که خود خواسته و ناخواسته آنرا بوجود آورده‌اند. از اینرو میتوان گفت که آزادی و استقلال فردی مؤلفه های مهم استقلال ملی است. همجنین استقلال مراکز تخصصی و دوری آنها از درگیریهای سیاسی کمک به استقلال کشور است. یکی از محدودیتهای استقلال و آزادی میتواند سیاست ایدئولوژی‌محور باشد. این بدان معنی است که دولتها بدلیل اینکه سیاست و چهارچوب رفتار تعریف شده‌ای داشته و سیاست داخلی وخارجی آنها ایدئولوژی‌محور تعیین شده، فضای محدوی در صحنه بین‌المللی برای کنش و واکنشها ی سیاسی دارند و نمی‌توانند سیاستی در پیش گیرند تا تأمین‌کننده منافع ملی باشد. رفتاری که تعریف شده و عرف در روابط بین‌المللی است.
استقلال یکی از شعارهای اصلی انقلاب 57 ایران بوده است زیرا در یکصدساله گذشته پیش از آن، دخالت خارجی آشکارا در ایران رایج بوده و از این بابت جوانان و نخبگان و ملیون از احساس حقارت آزاردهنده ای رنج میبردند. استقلال دولتها چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی بسیار پیچیده بوده و مؤلفه‌های مختلفي آنرا رقم میزنند. عملكرد هیچ دولتی نمی‌تواند خوب و یا بد مطلق باشد از این رو بعضی از تصمیمات موجب نارضایتی بخشی از مردم خواهد شد و اعتراض آنها را برمی‌انگیزد. رفتار معترضین و نوع برخورد دولت با آن میتواند نمایانگر استقلال و آزادی و یا سلب آن باشد. در حکومتهاي مردم‌سالار قانون راهها و چگونگی اعتراض و همینطور رفتار دولت با آنرا تعریف و مشخص نموده ولی در کشورهای دیگر رفتار ناراضیان و اعتراض‌کنندگان بدلیل توهم قدرت در بخطر افتادن آن، نوع تصمیم دولتها را محدود و دیکته میکند. این امر موجب میشود در سیاست خارجی اعتمادبنفس و برگ برنده حمایت مردمی سلب شده و استقلال کشور خدشه دار شود. اگر دولتها در جهان سوم از حدود و خطوط ترسیم شده در قوانین بخصوص قانون اساسی عدول نکرده و خود را فرا تر از قانون تعریف نکنند هیچگاه مجبور نمی شوند تصمیمات عجولانه و بحرانزا تحت شرایط فشار اتخاذ کنند و رو به سیاستهایی بیاورند که در شرایط بحران به آنها تحمیل میشود.
بعضی میگویند چالش اصلی در ایران بین سنت و مدرنیته است. سالهاست برخی از نواندیشان مذهبی سعی و تلاش وافری برای آشتی این دو مقوله داشته و دارند. از این رو در انقلاب 57 واژه‌هایی از دو ساحت را که هرکدام نماینده یکی از آنها بود برگزیده و آنرا شعار اصلی قرار دادند، "جمهوری اسلامی". عده ای را عقیده بر این بود که اسلامیت صفتی است برای جمهوری، صرف نظر از اینکه هرکدام از ایندو مقوله مدعیانی برای حکومت بدون نیاز به دیگری بوده و حتی تحمل یکدیگر را ندارند. زیرا یکی از نوع وحی است و یکی ساخته دنیای مادی. اما کسانی که مدعی همراهی آنها بودند پدیده تازه و تجربه نشده‌ای بوجود آوردند و قوانینی در عملی‌شدن آن نوشتند و به امضای مردم رساندند. لیکن در طول سی سال همیشه دو دسته نگران باقی ماندند، طرفداران حکومت دینی و طرفداران جمهوریت. گاهی این و گاهی آن زمام قدرت را بدست گرفته و بجای اطمینان بطرف مقابل به تردید و نگرانی او افزودند تا جائیکه چالش پنهان علنی و به لایه‌های اجتماعی نفوذ کرد .
اما آیا مدرنیته با سنت میتواند آمیزشی دوستانه داشته باشد. درحالیکه آثار و نمادهای مدرنیته روزبه‌روز جامعه را فرا گرفته و استفاده از تولیدات مدرن در خانه و کاشانه سنتی‌ترین خانوارها هم راه پیدا کرده و حتی کودکان دبستانی و کارگران ساختمانی و رفتگر محله هر كدام نشانه ای از مدرنیته همراه داشته و در حین کار و درس مرتب پیامک می‌فرستند آيا میتوان راه را بر ورود طفیلی‌های آن بست؟
متن كامل

۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

روزسرنوشت!!؟(نويسنده: پ - ص)

این روزها بحث در مورد اتفاقات 22بهمن و غافلگیری سبزها بسیار است نوعی نگاه به وقایع آنروز حاکی از شکست یک طرف و پیروزی طرف دیگر است. این نگاه از هردو سو جدا از ماهیت اصلی حرکت اعتراضی و وجه غالب این جنبش است و از سوی افراطیون هر دو طرف تعریفی غیر واقع از آن میشود. از یک سو طرفداران افراطی دولت سعی در مخفی و مستور ماندن حقیقت این حرکت دارند و از هرگونه ابزاری سعی در آن دارند تا آنرا از ابراز نارضایتی و اعتراض بخش عظیمی از مردم به توطئه عده قلیلی مخالف و معاند برای براندازی تغییر داده و برخورد حکومت با آن را که از نوع مبارزه و جنگ با معاندین است توجیه کنند از سوی دیگر کسانی قصد دارند تا این حرکت را به انقلاب تشبیه و تبلیغاتی در این راستا انجام دهند از این رو وجه غالب این تبلیغات سرنوشت ساز تعریف کردن آن روز برای جنبش بوده و تقریبا همان تعریفی که طرف مقابل برای توجیه شیوه مقابله خشونت آمیز نیاز دارد میکنند.
در مورد حرکتی که به جنبش سبزها معروف شده باید گفت که آن حاصل مطالبات و خواسته‌های تلمبار شده و مسکوت مانده عده کثیری از مردم است که به‌لحاظ جامعه‌شناختی طبقه متوسط نامیده میشود. خصوصیات و شاخصه های این لایه طبقاتی در جامعه ایران که هم از نظر شکل‌گیری و هم از نظر عناصر جوان میباشد تقریبا همان خصوصیات طبقه متوسطی است که بعد از انقلاب صنعتی در اروپا ظهور پیدا کرد با این تفاوت که بجای سرمایه‌دار صنعتی در چالش منافع بین این طبقه و سرمایه‌دار صنعتی دولت قرار دارد ( اکثر بنگاههای اقتصادی و کارخانجات دولتی‌اند) .
طبقه متوسط ایران که عناصر آن را بیشتر جوانان نسل دوم و سوم انقلاب تشکیل میدهند خواسته‌ها و مطالباتی چند وجهی دارند که به‌ علل مختلف مسکوت و نادیده گرفته شده. بعضی به‌واسطه ایدئولوژی حاکم و برخی بدلایل ضعف اقتصادی.
فضایی که در جریان انتخابات از جمله مناظره های کاندیدا ها بوجود آمد فرصت مناسبی برای علنی شدن و ابراز این نارضایتی‌های تلمبار شده ایجاد کرد اعتراضاتی که در کمال شعور و درک صحیح بگونه‌ای مسالمت‌آمیز صورت گرفت که با بی‌تدبیری عناصر رادیکال تبدیل به بحرانی شد که خارج شدن از آن بسیار سخت خواهد بود. در واقع مردم معترض که با آرامش و سکوت اعتراض خود را ابراز میکنند نه قصد جنگ دارند و نه قصد براندازی. پس اینکه چنین روزی را سرنوشت ساز این حرکت نامید از اساس اشکال دارد. مگر در روز 25 خرداد و یا روز قدس روز پیروزی این جنبش بود که سال روز انقلاب شکست آن باشد. مگر آن عواملی که منجر به نارضایتی و اعتراض شده از بین رفته که اعتراضات بلاموضوع شوند و یا اینکه گرفتن فرصت اعتراض از مردمی که مقبولیت دولت را به چالش کشیده‌اند بمعنی محو آنان است. هرزمان که فرصتی پیدا شود موج اعتراضات بمراتب تقویت شده به‌راه خواهد افتاد. پس انکار و پناهان بمعنی پایان آن نخواهد بود. از اینرو تبلیغ برای کمرنگ کردن آن حقیقت ماجرا را عوض نمیکند.
آنانی هم که سعی دارند این حرکت را انقلاب تعریف کنند سعی بیهوده دارند زیرا انقلاب‌ها پدیده‌ای از پیش طراحی شده نیستند و تحت شرایط و وجود عواملی ناگزیر به‌وقوع می‌پیوندند و نمیتوان آنرا از قبل مهندسی کرد. اگر چه انسداد یکی از عوامل مهم آن است.
متن كامل

۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

قدرت بهتر است يا ثروت؟

نوع برخوردي كه جناح حاكم در هشت‌‌ماهه اخير با مردمان معترض داشت زلزله مهيبي را در سازه باورها و تصورات بخش‌هاي وسيعي از طرفداران آن نسبت به خوش خط و خالي و حقانيت قدرت موجود ايجاد كرد. با اينحال به‌نظر مي‌رسد كه اين زلزله هنوز نتوانسته اسكلت مورد اشاره را بكلي نابود سازد. يكي از ملموس‌ترين چسب‌هائي كه هنوز اين سازه را سرپا نگهداشته و طرفداران جناح حاكم در بطن جامعه نيز مستمراً در گفته‌هاي خود براي توجيه مظالم روي‌داده به آن استناد مي‌كنند ساده‌زيستي برخي از مقامات كشور و سلامت مالي فرزندان آنهاست. يادداشت حاضر بدنبال توضيح اين نكته است كه قدرت، بسيار ارزشمندتر از ثروت و تجمل‌گرائي است و بسياري حاضرند براي تصاحب آن از خيلي چيزها از جمله زندگي مرفه و تجملي بگذرند، بنابراين ساده‌زيستي مقامات سياسي يك كشور، نمي‌تواند نشانه سالم، قابل اعتماد و حق‌بودن آنها باشد.
ويژگي ثروت در آن است كه به دارنده خود اين امكان را مي‌دهد كه خواسته‌ها و اميال فردي و خانوادگي خود را به نحو احسن و اكمل تأمين نمايد. خانه خوب، ماشين خوب، خوردن خوب، تفريح خوب، مسافرت خوب، تشخص اجتماعي داشتن، مورد توجه و تحسين و غبطه ديگران قرار گرفتن، مشهور شدن، داشتن روابط گسترده با قدرتمندان و ثروتمندان، داشتن امكان تأثيرگذاري بر قدرت و ساير شؤون جوامع و ...، مصداق‌هاي عيني و ذهني چنين خواسته‌ها و اميالي است. همه آنچه را كه با ثروت‌اندوزي قابل حصول است مي‌توان يكجا در سايه قدرت سياسي بدست آورد. از آن گذشته، تأمين خواسته‌ها و اميال فردي و خانوادگي به‌اتكاء قدرت سياسي به لحاظ گستردگي، عظمت و تنوع‌ در قياس با تأمين آنها از طريق ثروت‌اندوزي چون كوهي در برابر كاه است.
برخي از سياسيون حاضر در قدرت بعد از انقلاب، با فخرفروشي تمام چنين ادعا مي‌كنند كه خانه و ماشين مجللي ندارند، به مسافرتهاي آنچناني نمي‌روند، از امكانات چنداني براي تفريح و سرگرمي برخوردار نيستند، از خوردن و آشاميدنهاي طاغوتي به‌دورند و ... . چنين ادعاهائي از جهتي درست است چرا كه آنان ثروتي ندارند كه چنين امكاناتي را براي خويش تدارك ببينند. اما نكته آنجاست كه در قالب كار و مسؤوليت مملكتي، از بسياري از مواهب يادشده اتفاقاً به نحو بسيار گسترده‌تر و بهتري و البته بدون اينكه مبلغي بابت آن از جيب مبارك پرداخت نمايند بهره‌مندند. آنها در منازل مجلل زندگي نمي‌كنند اما عمده وقت خود را در بناهاي مجلل و مملو از امكانات مي‌گذرانند. اتومبيل‌هاي لوكس ندارند اما در عمل به ‌جهت مسؤوليت و مسائل امنيتي بهترين‌ها را سوار مي‌شوند. وقت و پول چنداني براي سفر و تعطيلات پرهزينه ندارند اما در قالب مسافرتهاي شغلي با لشكري از دوستان و آشنايان و خويشان با عالي‌ترين وي. آي. پي (از قبيل بهترين هتل، ايمن‌ترين و راحت‌ترين وسيله اياب و ذهاب و عالي‌ترين تشريفات) به بهترين جاهاي دنيا سفر مي‌كنند.
سياستمداران ساده‌زيست ما در سايه قدرت سياسي، از چنان تشخص اجتماعي، توجه ايرانيان و جهانيان و شهرت در ميان آنان، روابط گسترده با قدرتمندان و ثروتمندان و امكان تأثيرگذاري بر شؤون گوناگون زندگي اقتصادي و اجتماعي جامعه و حتي منطقه و دنيا برخوردار مي‌شوند كه دست‌يافتن به درصد ناچيزي از آن‌ها براي ثروتمندان به رؤيا مي‌ماند و لذتي در آن‌ها نهفته است كه با زيستن در هيچ كاخ و قصري نصيب انسان نمي‌شود. كه و چه و كي را آنان معين مي‌كنند. هر كسي را هر زماني خواستند مي‌توانند ببينند ولي هركسي نمي‌تواند آنها را ملاقات كنند. هزاران نفر در آرزوي اين هستند كه حتي براي لحظه‌اي هم كه شده آنها را ملاقات كنند و در واقع براي لحظه‌اي ملاقات با آنان سر و دست مي‌شكنند. آنان مي‌توانند هر چه خواستند حتي متناقض بگويند و تحقق هر چه خواستند را اراده كنند، آنان قادرند مانع گفتن هر آنچه نمي‌پسندند شوند و با رسانه‌هاي در اختيار خود هر آنچه مي‌پسندند را با صداي بلند فرياد بزنند. آنان مي‌توانند روزي از اينكه قراردادي در سعدآباد بسته مي‌شود و كشورشان قول مي‌دهد غني‌سازي اورانيوم را در مقابل دريافت مشوق‌هاي اقتصادي موقتاً به حالت تعليق درآورد ناراحت ‌شوند و آنرا با قرارداد تركمنچاي و گلستان مقايسه كنند اما در عين حال در برابر اين سؤال كه اگر دولتهاي غربي اورانيوم غني‌سازي‌شده 3.5درصد ما را گرفتند (كه قاعدتاً محصول همان عدم تعليق غني‌سازي اورانيوم بايد بوده باشد) و سوخت هسته‌اي 20درصد را ندادند چه مي‌كنيد؟ با كمال بي‌خيالي پاسخ گويند كه "ندهند؛ دوباره مي‌سازيم. ما با آنها قرارداد مي‌بنديم" (گو اينكه سعدي‌آبادي‌ها قرار نبود قرارداد ببندند و اگر مشوق‌هاي اقتصادي تحقق نمي‌يافت نمي‌توانستند تعليق را به تعليق درآورند). آنان با اتكاء به قدرت سياسي در اختيار خود، مي‌توانند به ثروت‌اندوزي‌ها و تجمل‌گرائي‌هاي گوناگون (يا بانام و يا بي‌نام) بپردازند.
همانگونه كه ملاحظه مي‌شود توانائي و قابليت‌هاي قدرت سياسي براي ارضاء نيازهاي انسان بسيار بالاتر و والاتر از توانائي‌ها و قابليت‌هاي ثروت‌ در اين زمينه است. بنابراين صرف اينكه مقامي مملكتي زندگي ساده‌اي دارد و فرزندان او درگير كارهاي اقتصادي نبوده و در سلامت مالي روزگار مي‌گذرانند به‌هيچ‌ وجه نمي‌تواند نشانه سالم، قابل اعتماد و حق‌بودن او باشد.
ساده‌زیستی انسانها (البته ساده‌زيستي از سر انتخاب و نه اجبار)، دلايل مختلفی می‌تواند داشته باشد:
1- بي اطلاعي از امكاناتي كه مي‌توان با ثروت خود تهيه كرد
2- سلیقه فردی و یا سنت گرائی
3- مبارزه با تولید کنندگان اقتصادی رقیب
4- هم دردی با فقرا و طبقات ضعيف اجتماع
5- پرهيزگاري ديني
6- سرپوش گذاشتن بر ناتواني خود در اجراي مناسب وظايف در ارتباط با جامعه‌
7- ايجاد اين تصور در ديگران كه من فردي قابل اعتماد و ایثارگر هستم و از درد و رنج فقرا آگاهم.
انگيزه اول و دوم اهميتي از جهت سياسي ندارد. ضمن آنكه درباره مقامات مملكتي متظاهر به ساده‌زيستي در كشور ما چندان مصداق ندارد. مورد سوم نيز درباره قدرتمنداني كه در كشور ما مداوماً ساده‌زيستي خود را به رخ رقبا مي‌شكند و امواج آنرا بسوي مردم پرتاب مي‌كنند قابل قبول نيست چرا كه كشور ايران يكي از بزرگترين واردكنندگان مواد مصرفي در دنياست و اين مسأله در سالهاي اخير (سالهاي حكومت سوپرساده‌زيستان) تشديد نيز شده است. به‌نظر ميرسد سياستمداران متظاهر به ساده‌زيستي، هدف چهارم را نيز دنبال نمي‌كنند، چرا كه اگر چنين بود با وجود دهها ميليون مردم زير خط فقر، هيچگاه منابع كشور را در خدمت ارسال مور و ملخ و لاك‌پشت به فضا قرار نمي‌دانند. مورد پنجم نيز با واقعيات موجود سازگاري ندارد چرا كه نتيجه پرهيزگاري ديني فقط ساده‌زيستي نيست بلكه افراد باتقوي، مقدم‌تر و اولاتر از ساده‌زيستي با ظلم و دروغ و تقلب و قدرت‌طلبي و انواع گوناگون استكبار و تحقير انسانها و ...، مخالفت و حتي مبارزه مي‌كنند. اما علامتهاي روشني از مصداقيت شق‌هاي ششم و هفتم قضيه براي سياسيون متظاهر به ساده‌زيستي در جامعه ما وجود دارد. آنها از يكسو با ملبس‌كردن زندگي خود به زندگي فقيرانه در پي سرپوش گذاشتن بر ناكارآمدي‌ها در اداره مناسب كشورند و از سوي ديگر درپي ‌آنند كه نشان دهند ما اولاً از درد و رنج مردم فقير مطلع‌ايم و ثانياً انسانهاي قابل اعتماد و ايثاگري هستيم و لذا در امانت مردم خيانت نمي‌كنيم.
در بسياري از نقاط دنيا دولتها عليه مصرف‌كردن تبليغ نمي‌كنند چون مصرف موتور محركه اشتغال و رشد و رونق اقتصادي است. آنان برضد اتلاف منابع (اتلاف انرژي، مواد اوليه، نيروي كار، سرمايه و از اين قبيل) تبليغ و برنامه‌ريزي مي‌نمايند. اما مقامات كشور ما مكرراً بر صرفه‌جوئي و دوري از مصرف‌گرائي تأكيد مي‌كنند و حتي سالي را با نام "اصلاح الگوي مصرف" در نظر مي‌گيرند اما چندان نگران اين موضوع نيستند كه روزانه ميليون‌ها كارمند وارد ادارات دولتي شده و بدون اينكه واحدي بر توليد ناخالص داخلي كشور بيافزايند از آن خارج مي‌شوند. اين تفاوت ناشي از آن است كه چون دولت نمي‌تواند با تأمين درآمد كافي براي مردم، رفاه آنانرا كه بطور طبيعي با مصرف‌ تأمين مي‌گردد ارتقاء دهد سورنا را از سر گشادش زده و از مردم مي‌خواهد كه توقعات خود را پائين بياورند و براي اينكه آنها را بيشتر به اين امر قانع كند خود را به ساده‌زيستي زده و با زبان بي‌زباني به مردم مي‌گويد ببينيد خود من هم مصرفم را محدود كرده‌ام.
اين يك واقعيت است كه طبقات ضعيف و تهيدست جامعه ما، در انتخاب‌هاي سياسي خود به ساده‌زيستي اهميت زيادي مي‌دهند چرا كه آنرا علامتي براي از جنس خود بودن و دست‌پاكي و دزدنبودن سياستمداران و قابل‌ اعتماد بودن آنان مي‌دانند. اين تصور ناصحيح در فقدان رسانه‌هاي مستقل و ارزان بيش از پيش تشديد مي‌شود. اگر اينچنين رسانه‌هائي وجود مي‌داشت مي‌شد توضيح داد كه براي سياسيون همواره داد و ستدي ميان "قدرت" با "امكانات شخصي" وجود دارد. آنان بعضاً از امكانات و تسهيلات زندگي مرفه مي‌گذرند تا با جلب اعتماد مردم به قدرت دست يابند كه ميليون‌ها بار رفاه‌آورتر از مرفه‌زيستن است. در واقع اين دسته از سياستمداران ساده‌زيستي را هزينه‌اي مي‌دانند كه مي‌پردازند تا در عوض آن كسب قدرت كنند و يا آنرا حفظ نمايند.
در پايان بايد گفت كه مرفه‌بودن و ثروتمندي لزوماً به معني دزدي و عمل نامشروع نيست، همانگونه كه دوري از ثروت‌اندوزي و تجمل‌گرائي نيز لزوماً به معني سلامت و حقانيت نيست. براي به عهده‌گرفتن مسؤوليتهاي اجتماعي؛ اموري چون ساده‌زيستن، مرفه‌زيستن و قدرت‌طلبي مهم نيستند بلكه آنچه در اين باب مهم است پايبندي به عهدها و دوري از فريبكاري است.
متن كامل

۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

موج‌سواري در پائين؛ تله‌گذاري در بالا

قريب هشت ماه از انتخابات رياست‌جمهوري دهم مي‌گذرد. در اين مدت صحنه سياست در ايران فراز و نشيب‌هاي زياد و تند و تيزي را به خود ديد. رهبران معترضان به‌ويژه ميرحسين موسوي مديريت بالنسبه خوبي بر جريان اعتراضات از خود به نمايش گذاشتند. اما موج‌سواري‌هاي ناجوانمردانه گروههاي معاند نظام جمهوري اسلامي كه اصولاً با شركت در انتخابات خرداد 88 مخالف بودند و همچنين تلاش قدرتهاي بين‌المللي مخالف حكومت ايران براي سوء‌استفاده از جنبش سبز به نفع خويش، فضا را در ميان نيروهاي برزخي و خاكستري جناح اصولگرا، به ضرر معترضين غبارآلود كرد. در وقايع روز عاشورا اين موج‌سواري نمود بيشتري داشت. البته تصور اينكه بخشهائي از جناح حاكم به آن دامن زده و با جوسازي پيرامون آن، آنرا بزرگ جلوه داده باشند دور از ذهن نيست. در اين بين با توجه به سوابق انقلابي رهبران معترضين و دلبستگي شديد آنها به نظام جمهوري اسلامي، تشديد روند موج سواري از پائين باعث شد جناح حاكم به فكر تله‌گذاري در بالا براي آنان بيافتد.
با مرور وقايع يك‌ماهه گذشته چنين به‌نظر مي‌آيد كه رهبران جنبش سبز از يكسو تحت فشار شعارها و اقدامات ساختارشكنانه و موج‌سواري‌هاي مخالفان نظام جمهوري اسلامي از سرانجام اعتراضات خياباني موجود وحشت كردند و از ديگرسو (و البته بخاطر وحشت مورد‌اشاره با سهولت بيشتري)، در حال گرفتارآمدن در دام پالس‌ها و وعده‌هاي نانوشته‌اي هستند كه از سوي بخشهائي از جناح حاكم ارسال مي‌شود مبني بر اينكه شما آرام بگيريد تا ما خودمان حساب احمدي‌نژاد را برسيم و او را از قدرت پائين بكشيم. اي‌بسا اجازه يافتن آقاي اطاعت و حتي آقاي مطهري براي بيان آن‌چنان مطالبي در يكي از برنامه‌هاي پربيننده تلويزيون در همين راستا بوده باشد. در واقع مي‌توان گفت كه رهبران جنبش سبز با فشار ساختارشكني‌ها و موج‌سواري‌ها در پائين و با اميد بستن به مسؤوليت‌شناسي مجلس و قوع قضائيه در قبال دولت و وعده‌ برخي اشخاص ذي‌نفوذ، در يك ماهه اخير اندكي به اصولگرايان خاكستري و بنوعي جناح حاكم نزديكتر شدند.
اينكه پالس‌ها و وعده‌هاي‌ داده‌شده به رهبران معترضين از سوي بخشهاي خاكستري جناح مقابل صادقانه باشد و آنها پس از آرام شدن اوضاع برخورد با احمدي‌نژاد را استارت بزنند امري دور از انتظار نيست اما اينكه چنين تلاشي نتيجه دهد بعيد به‌نظر مي‌رسد. البته اين موضوع، مسأله چندان مهمي نيست، مسأله مهم آن است كه در پي نزديكي رهبران جنبش سبز به بخشهائي از جناح مقابل، از يكسو در صف معترضين انشقاق ايجاد شود و از سوي‌ديگر بازهم "بي‌اعتمادي به اصلاح از درون و سردمداران‌اش" در ميان طبقات متوسط جامعه گسترش يابد. در آنصورت اولاً با خالي شدن دور و بر آقايان موسوي و كروبي و خاتمي، آنانكه قرار بود پيگير عزل آقاي احمدي‌نژاد باشند به صف كساني خواهند پيوست كه خواستار تنبيه سران فتنه هستند و ثانياً زمينه‌ براي حركتهاي ساختارشكنانه و انقلابي مهياتر خواهد شد.
ساختارشكني و تلاش براي از بين بردن نظام موجود امر ناصحيحي است و مذاكره كه طبعاً در آن بايد چيزي داد تا چيزي گرفت اقدام صحيحي است، اما نمايش صداقت و حفظ هوشياري از هر دوي آنها اولي‌تر و مهمتر است به‌ويژه در برابر كساني كه براي رسيدن به مقاصد خود از هرگونه دروغ و جوسازي و ترفندي بهره مي‌جويند و براي اجراي خدعه‌هايشان رسانه‌ها و ابزار‌هاي كافي نيز در اختيار دارند. اين در حاليست كه رهبران جنبش سبز هيچ‌ رسانه و ابزار فراگيري براي اقدامات خود ندارند. تنها ابزار آنها براي موفق شدن "صداقت" و "هوشياري" است كه بايد آنرا بسيار پاس بدارند. بنابراين:
1)رهبران معترضين نبايد اقدامي كنند يا حرفي بزنند كه در جنبش اعتراضي موجود دودستگي ايجاد كند و يا اينكه در ميان معترضين نسبت به آنها "بي‌اعتمادي" بوجود آيد. در همين راستا به نظر من انعطاف‌ رهبران جنبش سبز نبايد فراتر از بيانيه 17 آقاي موسوي پيش مي‌رفت. اما در نامه اخير منتسب به آقاي خاتمي (اگر محتوي‌اش هماني باشد كه برخي رسانه‌ها منتشر كرده‌اند) و مصاحبه چند روز پيش آقاي كروبي چنين اشتباهي رخ داد. آقاي موسوي از اول بحران موجود، هيچگاه به ‌صراحت نگفته است كه دولت را به ‌رسميت نمي‌شناسد و به همين ترتيب هيچگاه به صراحت نگفته است كه دولت را به ‌رسميت مي‌شناسد، درحاليكه آقاي كروبي در يكي از بيانيه‌هاي خود گفته بود كه دولت موجود را به رسميت نمي‌شناسد و اينك مي‌گويد كه رئيس دولت را به رسميت مي‌شناسد. حتي آقاي رفسنجاني نيز برغم همه فشارها و نزديكي بسيار بيشترش به جناح مقابل، تاكنون حاضر به بيان‌ آنچه‌ كه آقاي كروبي گفت و يا در نامه منتسب به آقاي خاتمي آمده (به رسميت شناختن دولت) نشده است. البته اين ناشي از شناخت بيشتر و عميق‌تر آقايان موسوي و رفسنجاني از نهاد قدرت در ايران سه دهه گذشته است.
2)معترضين بايد شديداً مانع خراب شدن زحماتشان و از بين رفتن هزينه‌هائي كه مي‌پردازند از سوي موج‌سواران باشند و بدانند كه موج‌سواران اگر بيشتر از حاكمان موجود‌ خودكامه نباشند كمتر از آنها چنين نيستند و اگر آنان نيز چون جناح حاكم آبي پيدا كنند شناگران قابلي هستند. تأثير آن حلقه‌اي كه چند جوان سبز در روز عاشورا دور تعدادي از سربازان نيروي انتظامي ايجاد كرده بودند تا آسيبي به آنها نرسد (عكسي از اين صحنه در سايتها منتظر شد و آقاي موسوي نير در بياينه 17 خود به آن اشاره داشت)، بسيار بيشتر و عميق‌تر و پايدارتر از تأثير سردادن شعارها و انجام اقداماتي است كه عليه مقامات كشور صورت مي‌پذيرد.
متن كامل

۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

جوانان سبز! مشكل ما ولايت فقيه نيست

درست است كه مقصر اصلي و فرعي حوادث روز عاشورا حاكمان‌‌ كشور‌ند و مسؤوليت تمامي اين نابساماني‌ها بر عهده آنهاست و اين تقصير و مسؤوليت با ارتقاء جايگاه حاكمان بصورتي تصاعدي افزايش هم مي‌يابد اما اين رافع مسؤوليت معترضين در اتخاذ روش‌هاي درست و مؤثر براي تحقق خواسته نهائي‌شان كه قاعدتاً اصلاح (اعم از بنيادي يا غيربنيادي) در نحوه اداره امور كشور است نمي‌باشد. همه آنانكه دل در گرو ايراني آباد و پيشرفته و به تبع آن زندگي آرام و آزاد و مرفه براي خود و مردم ايران دارند بايد ميان انتقام‌جوئي و تلاش براي رسيدن به اين‌چنين ايراني و آن‌چنان زندگي؛ تفكيك قائل شوند هر چند قابل درك است كه چنين تفكيكي به‌ويژه در شرايط احساسي و عصبي موجود و بدنبال وقوع حوادث خونباري كه در چند ماه گذشته در خيابانهاي تهران شاهد آن بوديم بسيار سخت‌الوصول است. بي‌توجهي به مرز ميان انتقام‌جوئي و اصلاح طلبي (و حتي انقلابي‌گري)، باعث گرديده كه بعضاً شاهد مبارزه با بيمار بجاي بيماري باشيم. مبارزه و مخالفت با نظام پادشاهي در گذشته و مبارزه و مخالفت با اصل ولايت فقيه و يا جمهوري اسلامي در حال حاضر، مصداق چنين مبارزه‌اي است كه هم آن اشتباه بود و هم اين اشتباه است.
جوانان سبز! مشكل ما ولايت فقيه نيست. همانگونه كه ولايت شاه نبود. از آنسو نيز ترديدي نبايد كرد كه هر گونه ولايتي اعم ولايت انسانهاي دموكرات، سكولار، نخبه، دانشگاهي، صالح و ...، همان مشكلات ولايت فقيه را در اشكالي متفاوت برايمان به ارمغان خواهد آورد. مشكل ما تمركز قدرت است كه نعمت انواع گوناگون ولايت را به نقمت انواع گوناگون استبداد مبدل مي‌سازد. بي‌توجهي به اين مسأله است كه براي سال‌هاي متمادي تاريخ را برايمان تكرار مي‌كند. پدران ما و بعضي از خود ما، روزگاري مرگ بر شاه گفتيم و عكس‌هاي او را پاره كرده و آتش زديم و مجسمه‌هايش را به زير كشيديم ولي مشكلاتمان حل نشد. امروز هم اگر با شعار "مرگ بر"، اصل ولايت فقيه بميرد به احتمال فراوان مصيبت‌هاي ما بازهم به پايان نخواهد رسيد و در بهترين حالت اسير ولايت‌هاي خوش خط و خال ديگر خواهيم شد و بازهم روز از نو و روزي از نو.
براي كنترل قدرت نبايد به امور ساده‌انگارانه‌اي چون قانون و سكولاريسم و جدائي دين از دولت و پرهيزگاري انسانهاي صالح و ... اعتماد كرد. افسار قدرت، قدرت است نه قانون، نه سكولاريسم، نه جدائي دين از حكومت، نه پرهيزگاري انسانهاي صالح و نه هيچ چيز ديگر. اينها ممكن است بعنوان متغيري فرعي كم و بيش و بر حسب مورد در كنترل قدرت مؤثر باشند اما با اتكاء صرف به آنها، انتظار داشتن قدرتي مسؤوليت‌شناس و كنترل‌شده بصورتي پايدار و مطمئن انتظاري عبث و بيهوده است. حتي معصومان شيعه هم كه وجه غالب شخصيت آنها پرهيزگاري و ايمان به خداوند بود بگونه‌اي رفتار نمي‌كردند كه بخواهند كنترل قدرت را به چنين پديده‌هائي واگذار نمايند، لااقل به آن اكتفا نمي‌كردند.
ممكن است كسي بگويد آن قدرت متمركز، در دست ولي‌فقيه است لذا اگر آنرا برداريم مسأله حل ميشود. اما توجه نمي‌كنند كه زمين‌زدن مصداق قدرت متمركز لزوماً به تمركززدائي از قدرت منجر نمي‌شود. ضمن آنكه اگر تمركز و توجه خود را بجاي محل تمركز قدرت به اصل تمركززدائي از قدرت معطوف كنيم ممكن است بدون آنكه با كسي دعوا كنيم و به دام انتقام‌جوئي بيافتيم، راههاي كم‌هزينه‌تر و مطمئن‌تري براي نيل به چنان هدفي بيابيم و آنرا طي كنيم.
بسياري از كسان (چه حاكمان و چه مردم) و يا جوامعي‌ كه تاريخ براي آنان تكرار مي‌شود از وقايع تاريخي باخبرند ولي خود را مصداق آن وقايع نمي‌دانند يا اينكه عادت و اعتياد و شهوت (اعم از شهوت قدرت، شهوت ثروت و ...) چنان آنانرا اسير خويش ساخته كه بصيرت و توان درس‌گرفتن از تاريخ را از دست داده‌اند و يا اينكه براي حفظ وضع موجود چاره‌اي جز تكرار تاريخ نمي‌يابند.
جوانان سبز! درد اصلي ما تمركز قدرت است. بهتر است زواياي گوناگون آنرا بشناسيم و بدون گفتن مرگ بر اين و آن، با همين ولايت فقيه بسازيم ولي آنرا مسؤوليت‌پذير كنيم.
متن كامل

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

آنچه يافت مي‌نشود آنم آروزست!

آقاي مهدوي كني، در قضاياي اخير يكي از كساني است كه اداي بي‌طرفي درمي‌آورد اما خودش يك‌طرف ماجراست. ايشان طي سخناني مدعي شده: "کسیکه نتواند مریدان خود را هدایت کند صلاحیت حضور در هیچ عرصه‌ای را ندارد چرا که تنها باعث تضعیف نظام و خوشحال کردن دشمنان انقلاب و نظام خواهد شد". مطالعه متن كامل سخنان ايشان حاكي از آن است كه منظور ايشان از "كسيكه"؛ آقايان موسوي و كروبي هستند. من به‌درستي و يا نادرستي گزاره‌اي كه ايشان فرموده‌اند كاري ندارم اما اينرا مي‌دانم كه يا ايشان به گفته خود باور ندارند و يا اينكه بر خلاف فرمايش علي(ع)، آنچه از ديگران نمي‌پسندند از خود و دوستانش مي‌پسندند!
ايشان به‌روشني مي‌گويند كه اگر آقايان موسوي و كروبي نمي‌توانند مانع آتش زدن اموال و امكانات عمومي از سوي طرفدارانشان شوند، اگر آنها قادر نيستند مانع از آن شوند كه مريدانشان ساختارشكني كنند و شعارهاي ناجور دهند، اگر آنان اين توان را ندارند كه از حرمت‌شكني عاشورا از سوي پيروانشان جلوگيري كنند و اگر ...؛ صلاحيت حضور در هيچ عرصه‌اي را ندارند. اما خوب است رئيس محترم دانشگاه امام صادق، قبل از تعيين تكليف براي مرادانيكه ارتباطاتشان با مريدان از سوي طرف مقابل به‌كل قطع گرديده؛‌ چنين تكليفي را براي مراداني ابلاغ كنند كه همه ابزارهاي نرم‌افزاري و سخت‌افزاري كشور را در اختيار دارند ولي در عين حال مريدانشان به كوي دانشگاه حمله مي‌كنند، وقايع كهريزك را مي‌آفرينند، به بيوت مراجع تقليد حمله مي‌كنند، به جماران يورش مي‌برند، در ماه حرام و در روز عاشورا دست‌شان به خون انسانهاي بي‌گناه آلوده مي‌شود و ... . اگر مراداني علي‌رغم در اختيار داشتن همه امكانات نمي‌توانند مريدان خود را هدايت كنند چگونه مي‌توان انتظار داشت كه آقايان موسوي و كروبي با دست خالي از عهده چنين خواسته‌اي برآيند. مگر آنكه روي سخن آقاي مهدوي كني با هر دو طرف ماجرا باشد كه بعيد است چنين باشد و گرنه ايشان هم به جمع فتنه‌گران الصاق مي‌گشتند.
ظاهراً آيت‌الله مهدوي كني نمي‌دانند كه صداقت در بي‌طرفي شرط لازم حكميت است و چون چنين نيست و اين روزها پيش‌قدم‌شدن براي حكميت غالباً تكنيكي است براي شيره‌ماليدن بر سر معترضان؛ بنابراين ناخودآگاه اين بيت مولوي به ياد مي‌آيد كه:
آنچه يافت مي‌نشود آنم آروزست! كه آنهم "صداقت" است.
متن كامل