۱۳۸۷ اسفند ۲۲, پنجشنبه

آن طرف بام استقلال(نويسنده: آقاي جاويد)

در ضرب المثلهاي قديم ايراني آمده است كه شخصي كنار بامي ايستاده بود، به او گفتند: لب بام نايست، ميافتي، کمي عقب برو! آن قدر عقب عقب رفت که از آن طرف بام افتاد.
استقلال، آن هم به معناي استقلال در تصميم گيري براي كشور يكي از شعارهاي مبنايي و پايه اي در انقلاب 57 بوده است.به نظر مي رسد از خواسته هاي پايه اي مردم در انقلاب 57 كه همانا استقلال ،‌آزادي و جمهوري اسلامي بوده اند ، پس از 30 سال از برپايي نظام اين شعار استقلال حاصل شده ترين خواست مبنايي در مقابل خواستهاي مبنايي آزادي و جمهوري اسلامي بوده است.شايد يكي از دلايل آن اين باشد كه مفهوم استقلال خيلي قابل تفسير و تاويل و تغيير دادن به نفع خود نباشد.كمااينكه آزادي اگر چه يكي از خواسته هاي مبنايي مردم در سال 57 بوده است ، ولي چون قابل تفسير و تاويل بوده و مفهوم آن مي تواند در يك طيف تفسير و تاويل شود ، به اين خاطر است كه پس از 30 سال ، هنوز هم بر روي مفهوم آزادي اتفاق نظري وجود ندارد و شايد اين خواست مبنايي از نظر بسياري هنوز هم تا وصول شدنش راه درازي در پيش است.
درك اينكه چرا استقلال يكي از مبنايي ترين خواسته هاي مردم در سال 57 بوده است ، شايد خيلي سخت نباشد ، وقتي كه مي بينيم در تصميم گيري براي جزيي ترين مسايل مملكت در زمان شاه ، نگاه ها به جايي خارج از درون مملكت بوده است. و جالب اينجاست كه اين نگاه به خارج از مملكت اينقدر واضح و روشن و به قول امروزيها تابلو بوده است ، كه براي مردم استقلال در تصميم گيري يك آرزو و جزو مبنايي ترين خواست آنها در اعتراض به وضع موجود آن زمان شده است.اما همين استقلال اگر به معناي اين تعبير شود كه هر چه ديگران گفتند ، بايد عكس آنرا انجام داد ، دوباره مي تواند به عدم استقلال بيانجامد.اينكه ما بخواهيم براي اثبات وجود استقلال از منطق لقمان در بدست آوردن ادب از بي ادبان استفاده كنيم ، دقيقا به جاي استقلال به وابستگي منجر خواهد شد.چه فرقي مي كند كه هر چه را آنها مي خواهند به طور مستقيم انجام دهيم و يا هر چه را كه آنها نمي خواهند و يا مي خواهند ‌، عكسش را انجام دهيم .در هر دو صورت ما استقلال خود را از دست داده ايم.ممكن است در مواردي دقيقا مطلوب ما و آنانيكه آنها را دشمن مي پنداريم ، دقيقا در يك نقطه باشد .كه مثال واضح آن مثلا مسايل مربوط به طالبان است.بنابراين بايد ، از استقلال تعبير استقلال به معناي واقعي و نه استقلال به معناي هر آنچه كه آنها نمي خواهند تعبير كرد.شايد يكي از اين افتادنها از آن طرف بام استقلال در مورد اخير و مربوط به مسئله عمرالبشير اتفاق افتاده باشد.كه براي اثبات استقلال خود مجبور شده باشيم كه به طور غير مستقيم ، عدم استقلال و وابستگي غير مستقيم خود را با منطق لقمان به دنيا نشان داده باشيم.
به هر حال آنچه كه از اين مقدمه در باره استقلال اين نوشته مي خواهد كه به آن برسد ، منطقي است كه براي كنار زدن اصلاح طلبان از قدرت و نيز دليلي براي مردم كه چرا نبايد به اصلاح طلبان راي داد، در بين گروهي از "ديگران" استفاده مي شود.آنها مي گويند چون دشمنان مي خواهند كه اصلاح طبان به قدرت برسند و خواست آنها بر اين مدار قرار گرفته است ، پس ما بايد به اصلاح طلبان راي ندهيم و اجازه ندهيم كه آنها به قدرت برسند و بر خلاف خواست دشمنان بايد حركت كنيم.و به عبارتي نگاه كنيم و ببينيم كه دشمن به چه كسي اقبال دارد، پس از آن كس دوري كنيم.اين منطق اگر چه ياد آور ادب آموختن لقمان است ، ولي در دل خود افتادن از آن طرف بام استقلال و وابستگي صددرصد را مي رساند.به عبارتي اگر دشمن را باهوش فرض كنيم ، پس از 30 سال اكنون بايد به نقطه اي رسيده باشد كه آنچه را كه نمي خواهد به عنوان خواسته خويش مطرح كند ، و ما هم به خيال خود در خواب استقلال غرق هستيم و در واقع داريم خواست آنان را كه دشمن مي پنداريم ،‌عملي مي كنيم.اگر همه مردم بر اين باور باشند كه هر چه دشمن بخواهد بايد عكسش را عمل كرد ، آنوقت دشمن باهوش اگر بخواهد كه "ديگران" در قدرت باشند ، معلوم است كه خواست ظاهري خود را به قدرت رسيدن اصلاح طلبان معرفي مي كند و در نتيجه به خواست واقعي خود كه به قدرت رسيدن "ديگران" است، خواهد رسيد.
اگر چه درمقابل آن منطق مي توان از اين منطق و يا منطق هاي پيچيده تر ديگر نيز استفاده كرد، ‌ولي بنده شخصا به اين گونه توجيهات و منطقها اعتقادي ندارم و معتقدم كه ما بايد به يقين به استقلال واقعي برسيم و در هر نقطه بتوانيم منافع خود را تشخيص داده و براي وصول آن اقدام كنيم. اگر چه ممكن است در بعضي موارد منافع ما و منافع آنهاييكه آنها را دشمن مي پنداريم در يك نقطه باشد. بايد در نظر داشت كه نبايد از آن طرف بام استقلال افتاد كه وقتي بخواهيم ثابت كنيم كه خيلي مستقل هستيم، به وابستگي صددرصد خود اعتراف نكنيم.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

جناب جاوید
از مطلبتان استفاده کردم و درست است. اما حکومت ما همه چیزش پاندولی است یا از این از این ور بام می افتد یا از آن ور بام.
با تشکر

ناشناس گفت...

در حكومت ما همه چيز ابزار است. هر چه كه بتواند ما را در برابر رقيب بالا ببرد مباح است. اگر آمريكا از كسي كه رقيب ماست حمايتي كرد پس او موجود بدي است اما اگر همين آمريكا درباره خود ما چيز خوبي گفت نشانه اعتراف آنها به قدرتمندي ما و ترس آنها از ماست و نشانه پشيماني آنها از عملكرد گذشته است.

ناشناس گفت...

پیشاپیش باید عرض کنم که در حق جناب لقمان ناخواسته جفا شده است ! بر اساس تواریخ لقمان فرد صبور و پر حوصله ای بود و احتمالآ کم سخن و مثل علی لاریجانی ما نبود که جو بگیردش و سوار هواپیما بشود و به خارطوم برود و چند تا بیچاره مثل احمد جبرئیل وهاشم برغوثی و دیگران را هم دنبال خود راه بیندازد و ضمن آنکه روزشان را خراب کنند از نعمت صعود به قله توچال و به همت و زور تله کابین محروم گردند.
ناگفته نماند که همان جمعه و بعد از سالی بنده به اتفاق همسر و یکی از بستگان به ضرب وزور و بدبختی(خودم را عرض می نمایم) تا ایستگاه 2 رفتیم و هنگام پایین آمدن کاشف به عمل آمد که توچال قرق شده تا آقایان و احیانآ نسوان محترمه شرکت کننده در کنفرانس غزه توسط تله کابین به ارتفاعات صعود کنند و در آن بالا لابد ادم برفی شیمون پرز را درست کرده و در یک عمل متحدانه نابود سازند.
به اعلیحضرت اشاره فرمودید ، یاد کور باش و دور باش آن زمانها افتادم و قس علیهذا و ندانستم وقتی رهبر محترم جمهوری اسلامی خود در بین مردم عادی، ارتفاعات را صعود می کند حالا این شرکت کنندگان کنفرانس فلسطین از کجای فیل افتاده بودند که باید کسب و کار مردم را تعطیل کرد و خلقی را ازتفریح و ورزش محروم ساخت که نمایندگان مالدیو و بورکینافاسو و گوآم و تانزانیا و...می خواهند برف تماشا کنند شاید هم این از کارهای شگفت انگیز اسفندیار رحیم مشایی باشد که می خواسته بودجه کنفرانس فلسطین را صفر کند و پیست اسکی توچال را نشانشان بدهد تا که آقایان و احیانآ نسوان محترمه اگر هوس اسکی اسلامی!!! داشتند راه دور و پیش غریبه نروند جنس عالی را خودمان داریم ! به این می گویند مارکتینگ اسلامی و متعهدانه.
بر گردیم به قصهء لقمان؛
او معاصر داوود پیامبر بود، روزی گذرش از کارگاه زره بافی داوود افتاد !چونکه تا آنروز زره را به چشم ندیده بود و از آن بی خبر بود از داوود اجازه خواست و یک روز تمام کار داوود را تماشا می کرد بدون آنکه کلامی به زبان بیاورد آخر روز که کار تمام گشت و زره آماده شد و داوود نبی آن را پوشید ، از لقمان نظرخواهی کرد. لقمان گفت حالا فهمیدم که کار تو چیست تو داری وسیله ای برای محافظت سربازان در جنگ می سازی! داوود با تعجب گفت خب چرا این سوال را ازخودم نپرسیدی تا همان اول صبح جوابت را می دادم لقمان گفت نمی خواستم ذلت یک پرسش را بپذیرم حال آنکه رسیدن به پاسخ آن فقط کمی زمان می خواست.
حال انصاف بدهید این لقمان کجا و آن علی کجا؟این توچال کجا و آن خارطوم کجا؟این اسکی اسلامی کجا و آن سخنرانی دانشگاه خارطوم کجا؟
و به قول حضرت خواجه:
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟