۱۳۸۷ اسفند ۲۵, یکشنبه

این لقمان کجا و آن علی کجا!(نویسنده: آقای محمدحسین)

دوست و همراه عزیزمان آقای محمد حسین که همواره ازنوشته های صریح و ارزشمندشان در وبگاه آقای عبدی(آینده)بهره مند می شدیم کامنتی درذیل نوشته آقای جاوید با عنوان" آن طرف بام استقلال" قرار داده اند که مناسب است به عنوان نوشته ای مستقل منتشر شود.
-------------------------------------------
پیشاپیش باید عرض کنم که در حق جناب لقمان ناخواسته جفا شده است! بر اساس تواریخ لقمان فرد صبور و پر حوصله ای بود و احتمالآ کم سخن و مثل علی لاریجانی ما نبود که جو بگیردش و سوار هواپیما بشود و به خارطوم برود و چند تا بیچاره مثل احمد جبرئیل و هاشم برغوثی و دیگران را هم دنبال خود راه بیندازد و ضمن آنکه روزشان را خراب کنند از نعمت صعود به قله توچال و به همت و زور تله کابین محروم گردند.
ناگفته نماند که همان جمعه و بعد از سالی بنده به اتفاق همسر و یکی از بستگان به ضرب وزور و بدبختی(خودم را عرض می نمایم) تا ایستگاه 2 رفتیم و هنگام پایین آمدن کاشف به عمل آمد که توچال قرق شده تا آقایان و احیانآ نسوان محترمه شرکت کننده در کنفرانس غزه توسط تله کابین به ارتفاعات صعود کنند و در آن بالا لابد آدم برفی شیمون پرز را درست کرده و در یک عمل متحدانه نابود سازند.
به اعلیحضرت اشاره فرمودید، یاد کور باش و دور باش آن زمانها افتادم و قس علیهذا و ندانستم وقتی رهبر محترم جمهوری اسلامی خود در بین مردم عادی، ارتفاعات را صعود می کند حالا این شرکت کنندگان کنفرانس فلسطین از کجای فیل افتاده بودند که باید کسب و کار مردم را تعطیل کرد و خلقی را ازتفریح و ورزش محروم ساخت که نمایندگان مالدیو و بورکینافاسو و گوآم و تانزانیا و...می خواهند برف تماشا کنند شاید هم این از کارهای شگفت انگیز اسفندیار رحیم مشایی باشد که می خواسته بودجه کنفرانس فلسطین را صفر کند و پیست اسکی توچال را نشانشان بدهد تا که آقایان و احیانآ نسوان محترمه اگر هوس اسکی ارزشی!!! داشتند راه دور و پیش غریبه نروند جنس عالی را خودمان داریم ! به این می گویند مارکتینگ ارزشی و متعهدانه.
بر گردیم به قصهء لقمان؛
او معاصر داوود پیامبر بود، روزی گذرش از کارگاه زره بافی داوود افتاد !چونکه تا آنروز زره را به چشم ندیده بود و از آن بی خبر بود از داوود اجازه خواست و یک روز تمام کار داوود را تماشا می کرد بدون آنکه کلامی به زبان بیاورد آخر روز که کار تمام گشت و زره آماده شد و داوود نبی آن را پوشید ، از لقمان نظرخواهی کرد. لقمان گفت حالا فهمیدم که کار تو چیست تو داری وسیله ای برای محافظت سربازان در جنگ می سازی! داوود با تعجب گفت خب چرا این سوال را ازخودم نپرسیدی تا همان اول صبح جوابت را می دادم لقمان گفت نمی خواستم ذلت یک پرسش را بپذیرم حال آنکه رسیدن به پاسخ آن فقط کمی زمان می خواست.
حال انصاف بدهید این لقمان کجا و آن علی کجا؟این توچال کجا و آن خارطوم کجا؟این اسکی ارزشی کجا و آن سخنرانی دانشگاه خارطوم کجا؟
و به قول حضرت خواجه:
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟

۱ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام،
البته جناب محمدحسين حتما به اين نكته توجه دارند كه مبحث مورد نظر من ، منطق لقمان در ادب آموزي از بي ادبان است و نه شخصيت خود لقمان.
به عبارتي جناب لقمان با اين منطق كه هر چه بي ادبان گفته اند عكس آنرا انجام داده است اين منطقش مورد بحث بنده بوده است.
منتها تفاوت در اين است كه لقمان بي ادب را تشخيص داده است و حال آنكه در متن توضيح داده ام كه گاهي اوقات در سياست منافع ما وآنانيكه آنها را دشمن مي پنداريم در يك نقطه قرار مي گيرد.
واينگونه نيست كه بخواهيم هميشه از اين منطق كه هر چه آنها گفتند عكسش را عمل كنيم ، استفاده نماييم.
با تشكر - جاويد