۱۳۸۷ اسفند ۲۴, شنبه

مير حسين موسوي چرا آمد؟

طي چند روز گذشته در ارزيابي دلايل و انگيزه ها از ورود ميرحسين موسوي به عرصه انتخابات رياست جمهوري تحليلهاي مختلفي مطرح گرديده است. من در اين يادداشت فرضيه ديگري را مطرح ميكنم كه نديده ام كسي به شواهد روشن آن توجه كرده باشد. همه آنچه كه در اين باب گفته شده است صرفاً با اتكاء به سابقه نزديكي موسوي به جناح چپ در دهه شصت و همچنين منبعث از متن و حاشيه اين گفته آقاي خاتمي است كه "يامن مي آيم يا ميرحسين". البته آقاي زيدآبادي هم گفته است، بدون آنكه دليل و مدركي داشته باشد حسي به او مي گويد كه مير حسين، كانديداي نظام است چرا كه اشكالات احمدي نژاد را ندارد ولي محاسن او را دارد.
در ميان دسته اول سه تحليل وجود دارد:
1)ورود ميرحسين موسوي نشانه اختلاف نظر و شكاف جدي در ميان اصلاح طلبان است. موسوي با اين نحوه ورود، خواست بصورتي نرم، مرز خود با اصلاح طلبان را مشخص نمايد. اين موضوع در ميان اصولگرايان طرفداراني جدي دارد هر چند كه بعضاً به آن دامن مي زنند تا بهره برداري خود را بكنند. اين تحليل در ميان اصلاح طلبان نيز طرفداراني دارد. به عنوان مثل محمد رضا خاتمي گفته است، كانديداي اصلاح طلبان نبايد ابائي از اصلاح طلب بودن داشته باشد بلكه بايد به آن افتخار كند و صريحاً بگويد اصلاح طلب است.
2)ورود ميرحسين به عرصه انتخابات، برنامه از پيش طراحي شده اصلاح طلبان است تا با اين شيوه، جناح مقابل را به اشتباه بياندازند، از اجماع آنان روي آقاي احمدي نژاد ممانعت به عمل آورند، آنها را تا آخرين روزهاي انتخابات در سردرگمي نگهدارند و تبليغات و فعاليتهاي سلبي آنها را متفرق و بالنتيجه بي اثر نمايند. ضمن آنكه بدين ترتيب هرگونه برنامه ايجابي هم كه جناح اصولگرا داشته باشند چونكه به هرحال گوشه اي از آن در يكي از كانديداهاي موجود اصلاح طلب موجود است از كارآمدي آن كاسته ميشود. اما توان و امكان طراحي و مهمتر از آن اجراي چنين برنامه اي از سوي جناحهاي سياسي موجود بعيد است. ضمن آنكه اگر چنين برنامه اي هم موجود باشد به هرحال لو خواهد رفت و هر كدام از سه نفري كه مطرح هستند زير سؤال خواهند رفت. چرا كه علائم زيادي در گفته هاي اين سه نفر و طرفدارانشان وجود دارد كه نشان ميدهد چنين برنامه اي موجود نيست مگر آنكه حرفهائي كه ميزنند به قصد فريب دادن حريف باشد كه آنگاه پس از معلوم شدن قضيه،‌ ‌اعتبار هر سه آنها خدشه دار خواهد شد.
3)سه كانديداي اصلاح طلب آمده اند تا هر كدام آراء بالاتري داشت در صحنه بماند و دو نفر ديگر به نفع او كنار بروند. این تحلیل بسیاری از خود اصلاح طلبان است.
اما دسته دوم، آقاي موسوي را از دو كانديداي ديگر جدا كرده و اين فرضيه را مطرح مي كنند كه شايد مير حسين موسوي كانديداي نظام است چرا كه اشكالات احمدي نژاد را ندارد ولي نقاط قوت او را به طريق اولي دارا ميباشد. ضمن آنكه از محبوبيت نسبي هم برخوردار است و حتي مي تواند آراء بخشهائي از اصلاح طلبان را نيز جذب كند. به عبارت واضح تر با توجه به وضعيت نامناسب كشور در داخل و خارج، حاكميت حتي بدون اينكه خود موسوي هم بداند به دنبال اجراي سناريوئي است كه برخي ادعا ميكنند در مورد آقاي خاتمي در سال 76 پياده شد.
درست است كه حتي اگر تحليلهاي فوق واقعيت هم نداشته نباشد باز هم آثار و پيامدهائي كه برای آنها بر شمرده ميشود در جاي خود ميتواند عينيت يابد، ولي به هر حال اهداف و انگيزه هاي اصلي آقاي موسوي و حلقه ياران نزديك او از ورود به صحنه انتخابات رياست جمهوري آنهم پس از 20 سال پرهيز سرسختانه از چنين ورودي چيست؟
ميرحسين موسوي، علاقه وافر و البته ارزشمندي به سرنوشت آن بخش از طبقات اجتماعي دارد كه به لحاظ اقتصادي و موقعيت اجتماعي فرودست هستند(با اطلاق خود ايشان مستضعفين)، تا بدانجا كه حداكثر تلاش را ميكند تا زندگي شخصي خودش را نيز شبيه آنها كرده و بدين ترتيب خود را هم درد آنان نشان دهد. اين پديده در جاي جاي سخنرانيهاي گذشته و حال ميرحسين موسوي و زندگي شخصي او مشهود است و بخش مهمي از بيانيه ورودش به عرصه انتخابات را اختصاص به مستضعفان داده و پايگاه اصلاح گري و اصولگرائي را در همين طبقه از اجتماع تعريف كرده است:
"مستضعفان اين مطمئن‌ترين پايگاه براي ارزش‌هاي برآمده از انقلاب اسلامي و آماده‌ترين قشر براي اصلاحگري و پايبندترين پشتوانه براي اصول و اصول‌گرايي صبورانه به‌گوشند كه آيا فرزندان مصدرنشين‌شان همچنان به جايگاه عزيز آنان اقرار مي‌كنند و بر وظايف تخطي‌ناپذيرشان در حمايت از منافع محرومين اصرار مي‌كنند."
اما مير حسين موسوي و دوستانش، معتقدند كه سياستهاي اقتصادي و اجتماعي و بين المللي آزاد، باز و خصوصي سالارانه، مانعي بر سر راه تأمين منافع مستضعفين و محرومان جامعه است. اين رويكرد را در عملكرد دوران نخست وزيري، سخنرانيهاي خداحافظي او از دنياي سياست در سال 68 و چند سخنراني و مصاحبه اخير ايشان ميتوان رديابي كرد. در كتابي با عنوان "اقتصاد سياسي جمهوري اسلامي ايران" كه مصاحبه با تعدادي از دست اندركاران اقتصادي دولت در زمان نخست وزيري ايشان است اين رويكرد به روشني قابل مشاهده است. همچنين در مقالات و اظهار نظرهاي حلقه اصلي مشاوران مير حسين نيز اين مسأله مشهود است. به عنوان مثال اگر كسي فعاليتهاي مؤسسه دين و اقتصاد را كه خود را نماينده ايشان معرفي ميكند دنبال نمايد به وضوح اين مطلب را در خواهد يافت. آقاي دكتر فرشاد مؤمني كه از دست اندركاران اصلي اين مؤسسه و يكي از مدافعان سرسخت آقاي موسوي است كمتر سخنراني و مقاله اي دارد كه در آن تنه اي به تنه سياستهاي تعديل ساختاري و برنامه هاي اول تا چهارم نزده باشد. بعضاً گفته ميشود كه چنين نيست و آن سياستها و رويكردها خاص زمان جنگ بوده و آقاي موسوي در شرايط جديد سياستهاي ديگري اتخاذ خواهد كرد. اما نكاتي در بيانيه انتخاباتي ايشان وجود دارد كه چنين چيزي را تأييد نميكند و بيانگر آن است كه سياستهاي اقتصادي كلان دوران نخست وزيري ايشان نه از سر اضطرار بلكه سياست اصولي ايشان بوده است. آقاي موسوي در اين بيانيه به موضوع قانون شكني هاي گسترده اشاره كرده و نسبت به آن اعلام خطر كرده است. دقت درمفاد بيانيه مبين آن است كه منظور ايشان از قانون شكني هاي گسترده، تصويب سياستهاي كلي اصول 43 و 44 و دور زدن قانون اساسي از اين طريق است(اگر يادمان باشد زماني مي گفتند كه آقاي موسوي در جلسات مجمع تشخيص شركت نمي كند كه تصور مي كنم مقارن با تصويب سياستهاي كلي اصول 43 و 44 در مجمع بوده باشد). ايشان در فرازي از بيانيه خود گفته اند:
"بايد بدانيم كه گشودگي در مقابل انتظار مستضعفان و بازگشت به ارزشها هرگز كوشش براي يافتن راه حل هايي كه به نيرومند شدن اقتصاد كشور بيانجامد ، فضاي كسب و كار را رونق دهد و از نيروهاي مولد و توليد ملي حمايت همه جانبه كند از اهميت نخواهد انداخت. شايد كساني تصور كنند عجله براي عملي كردن چنين نيت خيري استفاده ازهر شيوه‌اي را مباح مي‌كند، ولو اين كه شامل قانون‌شكني‌هاي گسترده باشد. اين کار صرفاً نقض عهد با ملت نيست بلکه انکار خرد جمعي است. اينجانب صراحتاً اعلام خطر مي‌كنم كه تداوم چنين رويه‌اي به آشفتگي‌هاي لاعلاج در نظام مديريتي منجر مي‌شود، تا جايي که يک روز در كشور سنگي بر روي سنگ نماند. آيا فرصت هايي که تبعيت از قانون در اختيار قرار مي‌دهد پيش از اين مستهلک شده است که دست به اين بازي خطرناک مي‌زنيم؟ قانون اساسي ما براي رسيدن به همين اهداف داراي ظرفيت‌هاي عظيمي است كه همچنان مي‌توانند به فعليت برسند. به ويژه راهبردهاي ارزشمندي كه اصل‌هاي 43 و 44 از اين ميثاق ملي را شكل داده‌اند نياز به توجه بيش از پيش دارند و ما موظفيم منابع كمياب موجود را با تخصيص حداكثري در جهت تحقق هرچه كاملتر آنها به كار بنديم و از هدر دادن اين منابع در خدمت منافع كوتاه مدت و اغراض سياسي كم بها جلوگيري كنيم."
نماد سياستهاي اقتصادي و اجتماعي و بين المللي آزاد، باز و خصوصي سالارانه در نزد آْقاي موسوي از همان زماني كه سياست سكوت را برگزيد آقاي هاشمي است. در دوران هشت ساله رياست جمهوري آقاي هاشمي، از يكسو ايشان قدرت بي رقيب صحنه سياست در ايران بود و از ديگر سو بخاطر فروپاشي بلوك شرق، مخالفان سياستهاي اقتصادي و اجتماعي و بين المللي باز و آزاد در سردرگرمي مفرط به سر مي بردند و روحيه اي براي فعاليت حتي از نوع سلبي نداشتند. بسياري از فعالان جامعه مدني و غالب محافل دانشگاهي نيز انگيزه اي براي پيگيري سياستهاي سوسياليستي نداشتند. لذا ايشان ورود به انتخابات رياست جمهوري سال 76 را نپذيرفت و به سكوت خود ادامه داد. در انتخابات سال 84 نيز اين شرايط عوض كه نشده بود هيچ بلكه از جهتي بدتر هم شده بود چرا كه آنانكه در سال 75 خواستار ورود او به انتخابات دوره هفتم رياست جمهوري بودند اينك بكلي متحول شده و برنامه هائي چون برنامه سوم و چهارم توسعه را تهيه كرده بودند و مدافع چشم انداز بيست ساله و سياستهاي كلي اصل 44 قانون اساسي بودند ضمن آنكه جهاني شدن نيز همچنان مي تاخت.
اما در روز انتخابات رياست جمهوري 84 و ماهها و سالهاي بعد از آن اتفاقات ديگري روي داد و شرايط را براي آقاي موسوي تا حد زيادي عوض كرد:
1)شعارهاي مورد علاقه او، در انتخابات سال 84 حدود 17 ميليون رأي آورد و نماد سياستهائي را كه او نمي پسنديد شكست داد
2)مقامات بالاي نظام عليرغم انتقادهاي صريح آقاي هاشمي، از كنار تمامي نقاط ضعف آشكار رئيس جمهور برگزيده شده در اين انتخابات بخاطر شعارهاي مستضعفانه و ضد استكباري او گذشتند و حتي تمام قد به حمايت از او برخواستند
3)آقاي هاشمي جايگاه محوري خود را در صحنه سياست كشور از دست داد و به شدت تضعيف شد، چند پستي هم كه براي او باقي ماند و يا بر پستهايش اضافه شد صرفاً براي دلجوئي بود.
البته اينها براي اينكه او وارد انتخابات رياست جمهوري سال 88 شود كافي نبود لذا مثلاً درتابستان اعلام آمادگي نكرد. اما در پائيز و زمستان سال 87 اتفاقاتي روي داد كه اين شرايط را كامل كرد. از اواخر شهريور ماه سال جاري اقتصاد آمريكا و به دنبال آن ساير اقتصادهاي غربي به عنوان نمادهاي اقتصاد آزاد و باز و خصوصي سالار دچار بحران مالي و به دنبال آن بحران اقتصادي شدند كه با شيبي نزولي همچنان ادامه دارد. اين بحران به طرفداران باقيمانده سوسياليزم در جهان روحيه دوباره اي بخشيد. همزمان با اين وضعيت، درآمريكا نيز فردي چون اوباما بر سر كار آمد كه حضور او در كاخ سفيد براي برخي معاني ساختار شكنانه دارد. بنابراين آقاي موسوي در فراز ديگري از بيانيه خود چنين آورده است:
"همان دلايل و عواملي كه در وهله‌هاي گذشته به عدم حضور در صحنه انتخابات فرا مي‌خواندندبيشتر مرا متقاعدكردند كه اين زمان زماني ديگراست وحضوررا ايجاب مي‌كند."
اگر تحليلي كه ارائه شد درست باشد بطور طبيعي بايد بپذيريم كه مير حسين موسوي اصولاً در چارچوب برنامه هاي اصلاح طلبان و آقاي خاتمي حركت نمي كند و برنامه هاي خاص خود را پيگيري مي نمايد. درحاليكه خود او مي گويد همان دلايل و عواملي كه در وهله‌هاي گذشته به عدم حضور در صحنه انتخابات فرا مي‌خواند مرا براي حضور بيشتر متقاعد كردند ولي آقاي تاجزاده مي گويد آقاي موسوي در دوره هاي پيشين براي عدم حضور خود مؤلفه هائي را پيش مي كشيد كه در حال حاضر تشديد هم شده اند.
نكته اي که باقي مي ماند آنكه آقاي موسوي لزوماً به دنبال پيروزي در انتخابات نيست و بيش و پیش از آن، در پي استفاده از فرصت انتخابات پيش رو براي طرح يك گفتمان جديد و ويژه در قالبهائي چون الگوي زيست مسلماني و يا اقتصاد اسلامي به منظور آشتي دادن ميان دو گفتمان اصلاح گرائي و اصولگرائي مد نظر خود است.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام
من از آشنايان و خوانندگان نوشته هاي شما از سايت مهندس عبدي هستم. انصافاً كه مطلب و تحليلي كه ارائه داده ايد موشكافانه و توأم با دقت و تيزبيني خاصي است. در اين روزها كه بسيار درباره ورود ميرحسين نوشته شده است من تحليل آقاي عبدي و شما را بسيار واقع بينانه يافتم.
با تكشر

ناشناس گفت...

ممنونم

ناشناس گفت...

جناب پدرام
با سلام
تحلیل شما مثل اکثر تحلیلهای این روزها دچار یک خطای فاحش متدیک شده است به این صورت که اساسآ مرزهای اصلاح طلبی مشخص نیست و آنچه شما به آن تمسک کرده اید بیشتر معروفیت رسانه ای است مثلآ چرا به آقای اکبر اعلمی اشاره نکرده اید و او را در این تقسیم بندی وارد ندانسته اید و چرا آقای قاسم شعله سعدی را بهکذا طرح نکرده اید و خیلی های دیگری که فردا اعلام حضور خواهند کرد، پس ملاحظه می فرمائید که شما به عنوان یک تحلیلگر تیز بین و باهوشی که من می شناسم به همان چاه خطایی افتاده اید که تحلیل گران کم هوش و سیاستمداران کار نابلد این روزها تا دلتان بخواهد می افتند.
مضافآ انکه آقای احمد زید آبادی نمی خواهد! حس کند که موسوی کاندیدای نظام است به آن قیاس مگر خاتمی نیست؟ و مگر کروبی و مگر هر کس دیگری که نامش از صندوق شورای نگهبان در خواهد آمد کاندیدای نظام نخواهد بود؟ خب اگر امثال آقای زید آبادی می خواهند با نظام در بیفتند چرا دنبال عبدالله نوری می روند که یکی از مقومین همین نظام است و یا اگر طرفداران خاتمی دنبال تعارض با نظام هستند چرا پشت سر یک آخوند جمع شده اند و اینهمه از او خواهش و تمنا می کنند ؟ آیا بهتر نیست که کمی از خودشان جرات و جسارت به خرج داده و مرد و مردانه حرف خودشان را به زبان آورند تا دلشان هر روز به کلمهء می آیم و نمی آیم خاتمی صدبار نلرزد؟گرچه بنده اساسآ تعارض با نظام کنونی را اقدام معقولی نمی دانم.
توصیه می کنم یادداشت تاسف برانگیز آقای صفایی فراهانی را در روزنامه اعتماد بخوانید تا بدانید که یک حزب مثل مشارکت تا چه حد از بحران اعتماد به نفس رنج می برد و حرکت خود را پیرو اشخاص کرده است تا جایی که یکی از دست اندرکاران بلند پایه اش تلویحآ امکان تعویض کاندیدای خود را ممکن می داند، گرچه مکانیسم او مثل داستان شتر یک درهمی و گردنبد 99 درهمی است که هرگز فروخته نخواهد شد و به نوعی بازی سیاسی است اما باید این بازیها را گذاشت برای عناصر کم هوشتر حزب که بدبختانه کم هم نیستند(از حملاتی که این روزها به آقای میرحسین می کنند هم مشخص است که بحران هوش در این احزاب دارد تبدیل به یک بحران جدی می شود)
حزب مشارکت و سازمان مجاهدین عملآ نشان می دهند که برای انتخاب آینده هیچ استراتژی فعالانهء دقیقی طراحی نکرده اند و آنها به انتظار شرایط بیرون از ارادهء خودند ومن حاضرم پیشاپیش شرط ببندم که حزب مشارکت بازندهء بزرگ انتخابات پیش روی خواهد بود.
بنده همچون آقای عبدی بحث کاندیداهای انتخابات را یک فرع بی فایده بر آنچه در امروز سیاست ایران می گذرد می دانم.

ناشناس گفت...

جناب محمد حسین
با سلام و عرض خیر مقدم
بنده متوجه آنچه در پاراگراف اول کامنت بیان داشته اید بودم و هستم و توجه بیشتر به میرحسین ناشی از نادیده گرفتن دیگران نبوده است.
هدف بنده ارائه تحلیل خودم از چرائی ورود میرحسین به انتخابات علیرغم سرسختیهای گذشته او برای عدم ورود به انتخابات بود و بیان اینکه اصولاً دل مشغولی میرحسین و حلقه نزدیکانش استقرار مکانیزمهای کارآمدتر برای ادره جامعه نیستند(آنها به دنبال دموکراسی که به هر حال درست و نادرست در 10 ساله گذشته با عبارت اصلاحات مترادف شده است نیستند)و اینکه تحول عمده ای در روشهای او برای اداره جامعه بوجود نیامده است و اگر الان حاضر به ورود به انتخابات شده به این دلیل است که فکر می کند شرایط برای پیاده کردن و یا حداقل مطرح کردن ایده هایش فراهم تر شده است.
نکته دیگری که نباید از نظر دور داشت آن است که چه ما بخواهیم و چه نخواهیم، آنانکه رسانه ها در دستانشان است توجه بیشتری به او می کنند و خواهند کرد و لذا در نزد افکار عمومی درباره او بسیار شنیده میشود و شنیده خواهد شد تا آقای اعلمی و یا شعله سعدی.
ضمناً ایشان امتیازات دیگری نیز دارد که در یادداشت دیگری با عنوان نامه ای به آقای موسوی در همین وبلاگ عرضه داشته ام.
درباره مشارکت و مجاهدین نیز با شما موافقم وآنرا طبیعی می دانم. وقتی حزبی نظریه پرداز و استراتژیست نداشت و افرادی چون حجاریان و عبدی را از دست داد و قحط الرجال تا بدانجا حاد شد که آقای تاجزاده همزمان همه کاره هر دو حزب شد(هم نظریه پرداز، هم استراتژیست، هم نماینده در همه چیز، هم سخنگو، هم سخنرانی کننده در دانشگاهها، هم نماینده در کارگروه حکمیت، هم مدرس کلاسهای آموزشی و هزار کار دیگر که من نمیدانم)طبیعی است که چنین می شود. البته آقای تاجزاده انسان شریف و صادق و پرکار و دلسوزی است ولی مشکل اصلی او آنجاست که با چیزی بنام راهبرد آشنا نیست و همه چیز را در تاکتیک و مبارزه با امثال جنتی و شریعتمداری می بیند و این عمق نابلدی او را در امر سیاست ورزی راهبردی هویدا می سازد.
به هر حال از اظهار نظر جنابعالی متشکرم