ديروز روز جهاني زن بود و امروز ديدم كه خانم فائزه هاشمي گفته است شايد ازمهمترين خلأها براي خانمهاي ما حضور در عرصههاي مديريتي باشد. اينها بهانه اي شد تا مطلبي در اين زمينه منتشر كنم.
واقعيت آن است كه مسائل زنان در جامعه چون بقيه مسائل با رويكردي كاسب كارانه و سطحي دنبال مي شود و بسياري از افراد از جمله خود زنان بخصوص آنانكه در صحنه هاي اجتماعي حضور جدي تري دارند، تصور مي كنند اگر زنان بتوانند وزير و وكيل و مدير شوند مشكل زنان مرتفع خواهد شد و آنچه كه تساوي حقوق مي پندارند تحقق خواهد يافت. بنابراين تا از حقوق زنان صحبت ميشود بلافاصله سراغ شمردن تعداد نمايندگان مجلس، معاونان وزير و ساير مديراني كه زن هستند ميروند و يا به اصلاح قوانين و سهم خانمها در دانشگاهها اشاره مي كنند. شايد دليل اصلي رواج چنين رويكردي به مسائل زنان، نگاه شخصي، صنفي و سياسي داشتن به اين مسأله و برخي برتري طلبي هاي جنسيتي باشد. البته داشتن چنين رويكردي في نفسه اشكالي ندارد. چه ايرادي دارد فردي چون خانم مورد اشاره دنبال مديريت باشد، چه اشكالي دارد برخي از خانمها چون بسياري از آقايان دنبال مقام و منصب و دستمزدهاي بالا و شخصيت اجتماعي و از اين قبيل مسائل باشند. اينها اشكال كه ندارد هيچ بلكه خيلي هم ارزشمند و عاقلانه است. اشكال آنجاست كه خلأها، علائق و نيازمنديهاي شخصي و صنفي به عنوان يك مسأله اجتماعي براي نيمي از جامعه تعريف گردد و توجهات، انرژيها و هزينه ها به سمت آن موضوعات جهت داده شود ولي در نهايت مسأله زنان همچنان پابرجا باقي بماند. ممكن است گفته شود ما مديريت مي خواهيم تا بتوانيم از طريق آن مسائل زنان را حل كنيم. پاسخ آن است كه قدرت مديريتي را كه بتواند مشكلي به عظمت مشكل زنان را حل كند با چه توازن قوائي مي خواهيد تصاحب كنيد و مهمتر از آن ادامه دهيد؟وانگهي، آنانكه قدرت هم دارند و مدير هم هستند و تجربيات طولاني هم در اين زمينه دارند مگر تواسنته اند مشكلاتي راحتتر از اين مسائل را حل كنند كه شما بر چنين كاري قادر باشيد؟
نگاهي به برخي واقعيتها شايد بتواند مسأله را روشن تر نمايد:
1- در حاليكه حدود 7/3 ميليون نفر از مردان كشور بي سوادند تعداد بي سوادان زن در كشور 2/6 ميليون نفر است(نرخ بيسوادي درميان مردان 11 درصد و در ميان زنان 20 درصد است).
2- از حدود3/4 ميليون نفر مرد و زن داراي تحصيلات دانشگاهي، 42 درصد زن هستند. اين نسبت براي فوق ديپلم و ليسانس 5/43 درصد، فوق ليسانس 5/26 درصد و دكتري 21 درصد است.
3- حدود 51 درصد از دانشجويان كشور را زنان تشكيل ميدهند. اين سهم در مقطع فوق ديپلم و ليسانس 52 درصد، فوق ليسانس 42 درصد و دكتري 22 درصد است. لازم به ذكر است كه بخشي از اين وضعيت مرهون كاهش گرايش به تحصيلات عاليه در ميان پسران مي باشد.
4- از 30 ميليون جمعيت زنان در سن فعاليت كشور(جمعيت زنان 10 ساله و بيشتر)، تنها 6/3 ميليون نفر مايل به كاركردن هستند كه 850 هزار نفر از آنان بيكار(3/23 درصد)و مابقي شاغل اند. اما از 30 ميليون جمعيت مردان در سن فعاليت، حدود 20 ميليون نفر مايل به كار كردن هستند و فقط 10 ميليون فعاليت شغلي ندارند كه 5/6 ميليون نفر آن نيز بخاطر تحصيل است.
5- درحاليكه نزديك نيمي از جمعيت 20 ساله و بالاتر كشور را زنان تشكيل مي دهند تنها 15 درصد از آنها تمايل به كاركردن دارند و 85 درصد ديگر كه نزديك 5/18 ميليون نفر ميشود تمايلي به فعاليت شغلي ندارند. حدود 81 درصد آنها افراد خانه دار هستند. از نزديك 15 ميليون بانوي خانه دار 20 ساله و بيشتر كشور، حدود 85 درصد درسنين 20 تا 54 سالگي و نزديك70 درصددرسنين20 تا 44 سالگي هستند(به ترتيب معادل 7/12و 2/10 ميليون نفر).
آمارها نشانگر آن است كه در بعد سواد و بخصوص تحصيلات دانشگاهي، شكافها چندان زياد نيست و فاصله هاي موجود در حال ضعيف تر شدن است هر چند كه در مقطع دكتري شكاف همچنان بالاست. اما در حوزه فعاليتهاي شغلي و به تبع آن اجتماعي و فرهنگي شكافها بسيار عميق به نظر ميرسند و در واقع كانون چالشهاي مربوط به زنان در اين حوزه و به ويژه در بخش زنان خانه دار نهفته است. بخش بزرگي از جامعه بانوان كشور(5/18 ميليون نفر)تمايلي به فعاليت شغلي نشان نمي دهند كه 15 ميليون نفر آنها خانه دار هستند و بيش از 10 ميليون نفر از اين افراد در سنين 20 تا 44 سالگي قرار دارند. كتاب خواني، روزنامه خواني و ارتباط با رسانه هاي مختلف اطلاع رساني در ميان آنان بخصوص در حوزه هاي اجتماعي و سياسي چندان رواج ندارد، ارتباط ارگانيكي قابل تأملي با اجتماع ندارند، براي آنان مهمترين دل مشغولي تنظيم روابط دروني خانواده و پشتيباتي از اعضاي آن است. رشد اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي اين دسته از زنان بخصوص 10ميليون نفري كه در سنين 20 تا 44 سالگي هستند، هم بسياري از مشكلات جامعه زنان را در دل خود هضم خواهد كرد و هم پيامدهاي بسيار تعيين كننده اي در ساير امور جامعه حتي در صحنه هاي سياسي بر جاي خواهد گذاشت. با تحول در اين بخش از جامعه زنان و ورود آنان به صحنه هاي اجتماعي و اقتصادي كشور، تدريجاً تجربه مديريتي، اجرائي و كارشناسي در ميان آنان انباشت خواهد گرديد و از دل آن مديران و كارشناسان قابل و قدرتمندي بيرون خواهد آمد و آنگاه بطور طبيعي سهم زنان در جايگاههاي مديريتي و كارشناسي نيز تقويت خواهد شد.
واقعيت آن است كه مسائل زنان در جامعه چون بقيه مسائل با رويكردي كاسب كارانه و سطحي دنبال مي شود و بسياري از افراد از جمله خود زنان بخصوص آنانكه در صحنه هاي اجتماعي حضور جدي تري دارند، تصور مي كنند اگر زنان بتوانند وزير و وكيل و مدير شوند مشكل زنان مرتفع خواهد شد و آنچه كه تساوي حقوق مي پندارند تحقق خواهد يافت. بنابراين تا از حقوق زنان صحبت ميشود بلافاصله سراغ شمردن تعداد نمايندگان مجلس، معاونان وزير و ساير مديراني كه زن هستند ميروند و يا به اصلاح قوانين و سهم خانمها در دانشگاهها اشاره مي كنند. شايد دليل اصلي رواج چنين رويكردي به مسائل زنان، نگاه شخصي، صنفي و سياسي داشتن به اين مسأله و برخي برتري طلبي هاي جنسيتي باشد. البته داشتن چنين رويكردي في نفسه اشكالي ندارد. چه ايرادي دارد فردي چون خانم مورد اشاره دنبال مديريت باشد، چه اشكالي دارد برخي از خانمها چون بسياري از آقايان دنبال مقام و منصب و دستمزدهاي بالا و شخصيت اجتماعي و از اين قبيل مسائل باشند. اينها اشكال كه ندارد هيچ بلكه خيلي هم ارزشمند و عاقلانه است. اشكال آنجاست كه خلأها، علائق و نيازمنديهاي شخصي و صنفي به عنوان يك مسأله اجتماعي براي نيمي از جامعه تعريف گردد و توجهات، انرژيها و هزينه ها به سمت آن موضوعات جهت داده شود ولي در نهايت مسأله زنان همچنان پابرجا باقي بماند. ممكن است گفته شود ما مديريت مي خواهيم تا بتوانيم از طريق آن مسائل زنان را حل كنيم. پاسخ آن است كه قدرت مديريتي را كه بتواند مشكلي به عظمت مشكل زنان را حل كند با چه توازن قوائي مي خواهيد تصاحب كنيد و مهمتر از آن ادامه دهيد؟وانگهي، آنانكه قدرت هم دارند و مدير هم هستند و تجربيات طولاني هم در اين زمينه دارند مگر تواسنته اند مشكلاتي راحتتر از اين مسائل را حل كنند كه شما بر چنين كاري قادر باشيد؟
نگاهي به برخي واقعيتها شايد بتواند مسأله را روشن تر نمايد:
1- در حاليكه حدود 7/3 ميليون نفر از مردان كشور بي سوادند تعداد بي سوادان زن در كشور 2/6 ميليون نفر است(نرخ بيسوادي درميان مردان 11 درصد و در ميان زنان 20 درصد است).
2- از حدود3/4 ميليون نفر مرد و زن داراي تحصيلات دانشگاهي، 42 درصد زن هستند. اين نسبت براي فوق ديپلم و ليسانس 5/43 درصد، فوق ليسانس 5/26 درصد و دكتري 21 درصد است.
3- حدود 51 درصد از دانشجويان كشور را زنان تشكيل ميدهند. اين سهم در مقطع فوق ديپلم و ليسانس 52 درصد، فوق ليسانس 42 درصد و دكتري 22 درصد است. لازم به ذكر است كه بخشي از اين وضعيت مرهون كاهش گرايش به تحصيلات عاليه در ميان پسران مي باشد.
4- از 30 ميليون جمعيت زنان در سن فعاليت كشور(جمعيت زنان 10 ساله و بيشتر)، تنها 6/3 ميليون نفر مايل به كاركردن هستند كه 850 هزار نفر از آنان بيكار(3/23 درصد)و مابقي شاغل اند. اما از 30 ميليون جمعيت مردان در سن فعاليت، حدود 20 ميليون نفر مايل به كار كردن هستند و فقط 10 ميليون فعاليت شغلي ندارند كه 5/6 ميليون نفر آن نيز بخاطر تحصيل است.
5- درحاليكه نزديك نيمي از جمعيت 20 ساله و بالاتر كشور را زنان تشكيل مي دهند تنها 15 درصد از آنها تمايل به كاركردن دارند و 85 درصد ديگر كه نزديك 5/18 ميليون نفر ميشود تمايلي به فعاليت شغلي ندارند. حدود 81 درصد آنها افراد خانه دار هستند. از نزديك 15 ميليون بانوي خانه دار 20 ساله و بيشتر كشور، حدود 85 درصد درسنين 20 تا 54 سالگي و نزديك70 درصددرسنين20 تا 44 سالگي هستند(به ترتيب معادل 7/12و 2/10 ميليون نفر).
آمارها نشانگر آن است كه در بعد سواد و بخصوص تحصيلات دانشگاهي، شكافها چندان زياد نيست و فاصله هاي موجود در حال ضعيف تر شدن است هر چند كه در مقطع دكتري شكاف همچنان بالاست. اما در حوزه فعاليتهاي شغلي و به تبع آن اجتماعي و فرهنگي شكافها بسيار عميق به نظر ميرسند و در واقع كانون چالشهاي مربوط به زنان در اين حوزه و به ويژه در بخش زنان خانه دار نهفته است. بخش بزرگي از جامعه بانوان كشور(5/18 ميليون نفر)تمايلي به فعاليت شغلي نشان نمي دهند كه 15 ميليون نفر آنها خانه دار هستند و بيش از 10 ميليون نفر از اين افراد در سنين 20 تا 44 سالگي قرار دارند. كتاب خواني، روزنامه خواني و ارتباط با رسانه هاي مختلف اطلاع رساني در ميان آنان بخصوص در حوزه هاي اجتماعي و سياسي چندان رواج ندارد، ارتباط ارگانيكي قابل تأملي با اجتماع ندارند، براي آنان مهمترين دل مشغولي تنظيم روابط دروني خانواده و پشتيباتي از اعضاي آن است. رشد اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي اين دسته از زنان بخصوص 10ميليون نفري كه در سنين 20 تا 44 سالگي هستند، هم بسياري از مشكلات جامعه زنان را در دل خود هضم خواهد كرد و هم پيامدهاي بسيار تعيين كننده اي در ساير امور جامعه حتي در صحنه هاي سياسي بر جاي خواهد گذاشت. با تحول در اين بخش از جامعه زنان و ورود آنان به صحنه هاي اجتماعي و اقتصادي كشور، تدريجاً تجربه مديريتي، اجرائي و كارشناسي در ميان آنان انباشت خواهد گرديد و از دل آن مديران و كارشناسان قابل و قدرتمندي بيرون خواهد آمد و آنگاه بطور طبيعي سهم زنان در جايگاههاي مديريتي و كارشناسي نيز تقويت خواهد شد.
خلاصه آنکه مدير شدن زنان و تصاحب كرسي هاي وزارت و وكالت همسان با مردان درنهادهاي اجرائي و قانوني و اصلاح در قوانين مربوط به زنان، تأثير تعيين كننده اي بر سرنوشت كليت جامعه زنان ندارد بلكه در كنار آن و با اولويتي بسيار بيشتر از آن، بايد فكري به حال آن 5/18 ميليوني كرد كه به ميل خود فعاليت اقتصادي و اجتماعي ندارند.
تذكر: آمار مورد استفاده از نتايج سرشماري نفوس و مسكن سال 1385 برداشت شده است.
تذكر: آمار مورد استفاده از نتايج سرشماري نفوس و مسكن سال 1385 برداشت شده است.
۲ نظر:
با سلام
مطلب جالبي بود بخصوص آماري كه ارائه شده بود. كمتر مي بينيم كه به مقوله زن چنين نگاهي صورت گيرد. البته با اين آمار مقولات اجتماعي و تبعيضها و تحقيرهائي كه نسبت به زن صورت مي گيرد به هيچ عنوان قابل بيان نيست
تا حدي نقد شما وارد است. اما همينكه 85 درصد زنان 20 ساله و بالاتر تمايلي به فعاليت شغلي ندارند خودش موجب اصلي چنين پيامدهائي است.
ارسال یک نظر