بحران اقتصادي غرب مرزهاي آمريكا، اروپا و جنوب شرق آسيا را در نورديده و تدريجاً وارد بخش واقعي اقتصاد ايران نيز ميشود كه علامتهاي ركودي آن در افت محسوس خريدهاي شب عيد مردم مشهود است اما چون عادت چند ساله اخير آنانكه بايد به هوش باشند آنرا انكار مي كنند و خود را به كوچه علي چپ زده اند. همزمان عده اي ديگر نيز در ميدان سياست خود را به كوچه علي چپ زده اند و بحراني را كه در كمپين انتخاباتي اصلاح طلبان آفريده اند انكار مي كنند و تلاش دارند در هياهوي انصراف آقای خاتمی و فضاي اخلاقی- احساسي زائيده آن، بحران خودساخته را ماست مالي كنند.
در روزنامه اعتماد ملي ديروز آقاي مهاجراني مقاله اي داشت درباره اخطار قانون اساسي رئيس جمهور و پاسخ آن از سوي رئيس مجلس. او در مقاله خود مثالي زده و گفته است ميان "علت" و "دليل" تفاوتهائي وجود دارد. اگر فردي مثلاً به واسطه اينكه برادرزاده كسي است براي تصدي يك پست مديريتي در نظر گرفته شود برادرزاده بودن، "علت" اين انتصاب است اما اگر آن پست بخاطر توانائي و تخصص فرد به او داده شود توانائي و تخصص، "دليل" آن انتصاب است.
در قضيه آمدن و رفتن آقاي خاتمي نيز به نظر مي رسد آقاي خاتمي و تصميماتش فقط "علت" وضعيت پيش آمده است و "دليل" اين بحران را بايد در جاي ديگري جستجو كرد. آقاي خاتمي پس از 8 سال تصدي رياست جمهوري و تجربه صدها و بلكه هزارها ساعت مذاكره با افراد ريز و درشت داخلي و خارجي، رئيس و مرئوس، لشكري و كشوري، روحاني و غيرروحاني، اصلاح طلب و اصولگرا، پوزيسيون و اپوزيسيون، شهري و روستائي، پير و جوان و با تجربه و بي تجربه، از پس يك مذاكره ساده با رئيس خود در سالهاي جنگ و مشاور خود در سالهاي قدرت و دوست خود در همه اين سالها آنهم پس از چندين ماه مذاكره و رايزني و مشورت، بر نيامده و محاسباتش اشتباه از آب درآمد. او با تصور اينكه آقاي موسوي وارد عرصه نخواهد شد و با تأكيد بر اينكه جدي است وارد مبارزات انتخاباتي شد اما چند هفته بعد و در كمال ناباوري او، آقاي موسوي نيز وارد عرصه انتخابات شد و معلوم گرديد كه اصولاً اين گفته آقاي خاتمي كه"يا ميرحسين مي آيد يا من" گزاره اي يكجانبه بوده و نتيجه تفاهم با آقاي موسوي نبوده است. درجريان اين رويداد، ناخواسته ازبخش مهمي از عوامل ناكامي هاي دوران اصلاحات نيز پرده برداري شد و معلوم گرديد كه شيوه هاي تعامل و رايزني راهبر جريان اصلاحات تا چه حد ناكارآمد است. به نظر من اميدوار كننده ترين بخش ماجراي آمدن و رفتن آقاي خاتمي، همين انصراف او بود. نه از اين بابت كه شركت او در انتخابات كار درستي نبود كه بحث اين نوشته نيست بلكه از اين جهت كه به قولي كه داده شده بود، عمل شد آنهم پس از مواجه شدن با استقبالهاي غيرمنتظره در برخي از استانهاي مركزي كشور كه انسان را در حالت عادي به ماندن تشويق مي كند و نه رفتن. البته اين رويداد در نهايت بر محبوبيت آقاي خاتمي بيش از پيش خواهد افزود.
اما "دليل" اين بحران در كجاست؟
به نظر من دليل اين بحران آن است كه همه كاره احزاب طرفدار آقاي خاتمي كساني شده اند كه تكنيسين هاي خوبي در سياست اند اما در امر طراحي استراتژي به غايت دست خالي و بي سوادند. استراتژيست كسي است كه مسيرهاي ممكن حركت از مبدأي معين به مقصدي مشخص را شناسائي نموده و بهترين نقشه راه ممكن را برگزيده و طراحي مي كند و سپس آنرا به دست تكنيسين هاي گوناگون مي سپارد تا آنان، همه عازمان را بر اساس آن نقشه راه، از مبدأي كه در آنند به مقصدي كه جوياي آنند برسانند. يادآوري كارتون "كار و انديشه" كه سالها پيش از تلويزيون پخش مي شد مي تواند بخوبي جايگاه تكنيسين و استراتژيست را به تصوير بكشد. كاري كه با انديشه همراه نباشد و سياست ورزي كه در غياب استراتژيستهاي كاربلد و خارج از راهبردي معين و بدست تكنيسينهاي سياسي اداره شود يا به تفنن و ورزش سياسي تبديل خواهد شد و يا بحران، كه ما شق دوم آنرا اينك در جريان آمدن و رفتن آقاي خاتمي به عينه مشاهده مي كنيم.
احزابي چون مشاركت و مجاهدين انقلاب مقصدشان را حكومتي دموكراتيك تعريف مي كنند كه البته چنين مقصدي مطلوب بسياري از ايرانيان نيز هست. اما كيست كه نداند براي نيل به چنين مقصد دور و درازي، داشتن راهبردي عيني، عملي و متناسب مورد نياز است و باز كيست كه نداند اين احزاب پس از پنج سال دوري از قدرت نه تنها هنوز نتوانسته اند به چنين راهبردي دست يابند بلكه ظاهراً به ضرورت چنين چيزي هم آگاهي ندارند كه اگر داشتند امورات اين دو حزب پرطرفدار را به چند نفر تكنيسين سياسي كه بعضاً به يك نفر تقليل مي يابند واگذار نمي كردند. از روزيكه دست عباس عبدي به شكلي و سعيد حجاريان بشكلي ديگر از اين احزاب كوتاه شد به جرأت ميتوان گفت كه به اندازه يك صفحه كاغذ در اين احزاب انديشه راهبردي توليد نشده است ولي تا دلتان بخواهد درباره كسب كرسي در مجلس يا شوراها يا رياست جمهوري، عملكرد احمدي نژاد، مصباح يزدي، جنتي، عبور كنندگان از خاتمي، تحريميون، اعتبار بين المللي ايران در دوران اصلاحات، انرژي هسته اي و تصويب قطعنامه عليه ايران و ... گفته و نوشته شده است. آقاي تاجزاده به تنهائي همه كاره مشاركت و مجاهدين انقلاب شده. او عضو هر دو حزب است، رئيس ستاد انتخاباتي حزب مشاركت در انتخابات بود، عضو كارگروه حكميت بود، مدرس كلاسهاي آموزشي حزب است، مناظره در همه جا و با همه كس را بر عهده مي گيرد، به همه جا و همه كس درباره عملكرد خاتمي و اصلاح طلبان جواب پس مي دهد و ... . اما چون قابليتهاي بالفعل اش در امر اجراست و نه استراتژي، لذا به مسائل نگاهي بسيار مستقيم و سطحي دارد و به تبع آن مشكل را در اشخاص مي بيند. در واقع او تكنيسيني بيش در امر سياست نيست. آقاي تاجزاده قدرت سازماندهي بالائي دارد و لذا بخوبي از عهده برگزاري انتخابات مجلس ششم برآمد، عمليات جنگ رواني را بخوبي به اجرا در مي آورد، اطلاعات خوبي از نقاط ضعف رقبا دارد و ... . لذا با كمك دوستانش عليرغم همه ترديدهاي خاتمي براي ورود به انتخابات، با سازماندهي جوانان پرشور دو حزب چنان روي ذهن ايشان كار كردند كه او را مجدداً به صحنه آوردند. اما همانطوريكه كه ذكر شد چون اينگونه اقدامات در چارچوب يك استراتژي آشكار و مورد اجماع انجام نمي گيرد يا تبديل به تفنن و سرگرمي ميشود و يا اينكه بحران مي آفريند كه اينك چنين شده و بسياري از جوانان پر شور و شوقي را كه شش ماه است در تكاپو و اميد بسر مي برند به انفعال و سردرگمي كشانده است.
البته اينها چيزي نيست كه اولين بار گفته شود بلكه خود سعيد حجاريان در سخنراني مراسم اختتاميه كنگره يازدهم حزب مشاركت اشاراتي به اينگونه مسائل داشت.
چه بايد كرد؟
به نظر من پاسخ روشن است. اگر جبهه مشاركت و مجاهدین انقلاب در پي استقرار نظام پاسخگوئي و گردش قدرت در اركان حكومتي كشور هستند بهتر است همين مسأله را بدواً در مقياس كوچك در مورد خودشان پياده كنند و اينك كه به هر دليل تصميمات و سياستگذاريهاي مقامات اين دو حزب به شكست انجاميده، تصميم گيران اصلي استعفاء دهند تا افراد لايق تري جايگزين آنها شوند، افرادي كه قبل از آنكه نگران از دست رفتن فرصتهاي كسب قدرت باشند به فرصتهائي بيانديشند كه بخاطر فقدان راهبرد از دست مي روند.
در روزنامه اعتماد ملي ديروز آقاي مهاجراني مقاله اي داشت درباره اخطار قانون اساسي رئيس جمهور و پاسخ آن از سوي رئيس مجلس. او در مقاله خود مثالي زده و گفته است ميان "علت" و "دليل" تفاوتهائي وجود دارد. اگر فردي مثلاً به واسطه اينكه برادرزاده كسي است براي تصدي يك پست مديريتي در نظر گرفته شود برادرزاده بودن، "علت" اين انتصاب است اما اگر آن پست بخاطر توانائي و تخصص فرد به او داده شود توانائي و تخصص، "دليل" آن انتصاب است.
در قضيه آمدن و رفتن آقاي خاتمي نيز به نظر مي رسد آقاي خاتمي و تصميماتش فقط "علت" وضعيت پيش آمده است و "دليل" اين بحران را بايد در جاي ديگري جستجو كرد. آقاي خاتمي پس از 8 سال تصدي رياست جمهوري و تجربه صدها و بلكه هزارها ساعت مذاكره با افراد ريز و درشت داخلي و خارجي، رئيس و مرئوس، لشكري و كشوري، روحاني و غيرروحاني، اصلاح طلب و اصولگرا، پوزيسيون و اپوزيسيون، شهري و روستائي، پير و جوان و با تجربه و بي تجربه، از پس يك مذاكره ساده با رئيس خود در سالهاي جنگ و مشاور خود در سالهاي قدرت و دوست خود در همه اين سالها آنهم پس از چندين ماه مذاكره و رايزني و مشورت، بر نيامده و محاسباتش اشتباه از آب درآمد. او با تصور اينكه آقاي موسوي وارد عرصه نخواهد شد و با تأكيد بر اينكه جدي است وارد مبارزات انتخاباتي شد اما چند هفته بعد و در كمال ناباوري او، آقاي موسوي نيز وارد عرصه انتخابات شد و معلوم گرديد كه اصولاً اين گفته آقاي خاتمي كه"يا ميرحسين مي آيد يا من" گزاره اي يكجانبه بوده و نتيجه تفاهم با آقاي موسوي نبوده است. درجريان اين رويداد، ناخواسته ازبخش مهمي از عوامل ناكامي هاي دوران اصلاحات نيز پرده برداري شد و معلوم گرديد كه شيوه هاي تعامل و رايزني راهبر جريان اصلاحات تا چه حد ناكارآمد است. به نظر من اميدوار كننده ترين بخش ماجراي آمدن و رفتن آقاي خاتمي، همين انصراف او بود. نه از اين بابت كه شركت او در انتخابات كار درستي نبود كه بحث اين نوشته نيست بلكه از اين جهت كه به قولي كه داده شده بود، عمل شد آنهم پس از مواجه شدن با استقبالهاي غيرمنتظره در برخي از استانهاي مركزي كشور كه انسان را در حالت عادي به ماندن تشويق مي كند و نه رفتن. البته اين رويداد در نهايت بر محبوبيت آقاي خاتمي بيش از پيش خواهد افزود.
اما "دليل" اين بحران در كجاست؟
به نظر من دليل اين بحران آن است كه همه كاره احزاب طرفدار آقاي خاتمي كساني شده اند كه تكنيسين هاي خوبي در سياست اند اما در امر طراحي استراتژي به غايت دست خالي و بي سوادند. استراتژيست كسي است كه مسيرهاي ممكن حركت از مبدأي معين به مقصدي مشخص را شناسائي نموده و بهترين نقشه راه ممكن را برگزيده و طراحي مي كند و سپس آنرا به دست تكنيسين هاي گوناگون مي سپارد تا آنان، همه عازمان را بر اساس آن نقشه راه، از مبدأي كه در آنند به مقصدي كه جوياي آنند برسانند. يادآوري كارتون "كار و انديشه" كه سالها پيش از تلويزيون پخش مي شد مي تواند بخوبي جايگاه تكنيسين و استراتژيست را به تصوير بكشد. كاري كه با انديشه همراه نباشد و سياست ورزي كه در غياب استراتژيستهاي كاربلد و خارج از راهبردي معين و بدست تكنيسينهاي سياسي اداره شود يا به تفنن و ورزش سياسي تبديل خواهد شد و يا بحران، كه ما شق دوم آنرا اينك در جريان آمدن و رفتن آقاي خاتمي به عينه مشاهده مي كنيم.
احزابي چون مشاركت و مجاهدين انقلاب مقصدشان را حكومتي دموكراتيك تعريف مي كنند كه البته چنين مقصدي مطلوب بسياري از ايرانيان نيز هست. اما كيست كه نداند براي نيل به چنين مقصد دور و درازي، داشتن راهبردي عيني، عملي و متناسب مورد نياز است و باز كيست كه نداند اين احزاب پس از پنج سال دوري از قدرت نه تنها هنوز نتوانسته اند به چنين راهبردي دست يابند بلكه ظاهراً به ضرورت چنين چيزي هم آگاهي ندارند كه اگر داشتند امورات اين دو حزب پرطرفدار را به چند نفر تكنيسين سياسي كه بعضاً به يك نفر تقليل مي يابند واگذار نمي كردند. از روزيكه دست عباس عبدي به شكلي و سعيد حجاريان بشكلي ديگر از اين احزاب كوتاه شد به جرأت ميتوان گفت كه به اندازه يك صفحه كاغذ در اين احزاب انديشه راهبردي توليد نشده است ولي تا دلتان بخواهد درباره كسب كرسي در مجلس يا شوراها يا رياست جمهوري، عملكرد احمدي نژاد، مصباح يزدي، جنتي، عبور كنندگان از خاتمي، تحريميون، اعتبار بين المللي ايران در دوران اصلاحات، انرژي هسته اي و تصويب قطعنامه عليه ايران و ... گفته و نوشته شده است. آقاي تاجزاده به تنهائي همه كاره مشاركت و مجاهدين انقلاب شده. او عضو هر دو حزب است، رئيس ستاد انتخاباتي حزب مشاركت در انتخابات بود، عضو كارگروه حكميت بود، مدرس كلاسهاي آموزشي حزب است، مناظره در همه جا و با همه كس را بر عهده مي گيرد، به همه جا و همه كس درباره عملكرد خاتمي و اصلاح طلبان جواب پس مي دهد و ... . اما چون قابليتهاي بالفعل اش در امر اجراست و نه استراتژي، لذا به مسائل نگاهي بسيار مستقيم و سطحي دارد و به تبع آن مشكل را در اشخاص مي بيند. در واقع او تكنيسيني بيش در امر سياست نيست. آقاي تاجزاده قدرت سازماندهي بالائي دارد و لذا بخوبي از عهده برگزاري انتخابات مجلس ششم برآمد، عمليات جنگ رواني را بخوبي به اجرا در مي آورد، اطلاعات خوبي از نقاط ضعف رقبا دارد و ... . لذا با كمك دوستانش عليرغم همه ترديدهاي خاتمي براي ورود به انتخابات، با سازماندهي جوانان پرشور دو حزب چنان روي ذهن ايشان كار كردند كه او را مجدداً به صحنه آوردند. اما همانطوريكه كه ذكر شد چون اينگونه اقدامات در چارچوب يك استراتژي آشكار و مورد اجماع انجام نمي گيرد يا تبديل به تفنن و سرگرمي ميشود و يا اينكه بحران مي آفريند كه اينك چنين شده و بسياري از جوانان پر شور و شوقي را كه شش ماه است در تكاپو و اميد بسر مي برند به انفعال و سردرگمي كشانده است.
البته اينها چيزي نيست كه اولين بار گفته شود بلكه خود سعيد حجاريان در سخنراني مراسم اختتاميه كنگره يازدهم حزب مشاركت اشاراتي به اينگونه مسائل داشت.
چه بايد كرد؟
به نظر من پاسخ روشن است. اگر جبهه مشاركت و مجاهدین انقلاب در پي استقرار نظام پاسخگوئي و گردش قدرت در اركان حكومتي كشور هستند بهتر است همين مسأله را بدواً در مقياس كوچك در مورد خودشان پياده كنند و اينك كه به هر دليل تصميمات و سياستگذاريهاي مقامات اين دو حزب به شكست انجاميده، تصميم گيران اصلي استعفاء دهند تا افراد لايق تري جايگزين آنها شوند، افرادي كه قبل از آنكه نگران از دست رفتن فرصتهاي كسب قدرت باشند به فرصتهائي بيانديشند كه بخاطر فقدان راهبرد از دست مي روند.
۷ نظر:
جناب پدرام
بنده نمی توانم برخی از گزاره های آغازین یادداشت شما را به سادگی بپذیرم.
ما نمی دانیم دقیقآ بین میر حسین و خاتمی چه مذاکره و چه قول و قرارهایی بوده است تا از آن نتیجه گیری نمائیم که کدام یک به وعده اش عمل کرده یا کدام یک نکرده است! اینکه برخی مثل ابطحی یا زید آبادی حضور میرحسین را مشکوک می دانند آیا احتمال نمی دهید که فی المثل: در ابتدا میر حسین گفته است که قطعآ نمی آید وخاتمی هم اعلام حضور کرده و بعدآ از جاهایی به میرحسین گفته شده است که بیاید و او با امدنش خاتمی را غافلگیر کرده است!
اما در مجموع با این نظر آقای عبدی موافقم که میر حسین دراعلام حضور و اعلان غیاب خاتمی، بی تقصیر است و باید جدی تر و ساختاری تر به این اتفاق نگریست !
سلام آقای پدرام عزیز
خیلی خوشحال شدم که با وبلاگتان آشنا شدم...به باور من نیز طیف مشارکت-مجاهدین شدیدا از نبود استراتژیست در سطوح جز و کلان رنج می برند و این را در نوع تحلیل های پرخاش گرایانه، تحقیر آمیزی که برای زیر سوال بردن مخالفین خود به کار می برد به وضوح می توان دید...برای مثال همین تاکتیک سطحی که برای پاسخ گویی به منتقدین خاتمی به کار می ردند اکنون خود بلای جانشان شده است چرا که از بنیان نحوه ی مواجه شان با مساله اصلاحات متناقض و غیر مسئولانه بود...تا یک هفته پیش با استدلالی که به باورشان بسیار محکم بود در پاسخ به این سوال که نقش خاتمی در پروسه اصلاحات چه خواهد کرد، با اعتماد به نفس فراوان می فرمودند خاتمی فقط بیاید که احمدی نزاد برود. ولی امروز شدیدا مضطرب هستند که اگر هواداران موسوی از آنان بپرسند چرا به حمایت از او برای کنار رفتن احمدی نژاد برنمی خیزید، چه پاسخی دهند.
عرض من این نبود که کدامیک از این دو نفر به وعده اش عمل کرده و کدامیک نه. بلکه عرضم این بود که آقای خاتمی با آنهمه تجربه، توان مدیریت این مذاکرات را نداشته است. حتی اگر آنگونه که جنابعالی فی المثل گفته اید بوده باشد باز هم مشکل از آقای خاتمی است که این آدمها را نمی شناسد و چنین اتفاقی را نتوانسته پیش بینی کند.
ضمن آنکه اگر قرار بود به آقای موسوی بگویند بیا به خود آقای خاتمی می گفتند نیا. فکر کنم ایجوری راحتتر به نتیجه می رسیدند.
نکته دیگر اینکه، آنگونه که آقای موسوی را می شناسیم بسیار بعید است که اولاً به او بگویند بیا و او بر اساس آن، تصمیم بگیرد و غیرمحتمل تر از آن تصمیم خود را عوض کند به ویژه وقتی که به کسی چون خاتمی قول داده باشد که نیاید.
خوب است به نکته ای هم عنایت داشته باشیم که ممکن است کس یا کسانی بخواهند آقای موسوی به صحنه بیاید و حتی همانها بعداً نگذارند او رئیس جمهور شود. اما به احتمال بسیار زیاد چنین کاری بسیار غیرمستقیم و با ایما و اشاره انجام می شود و نه مستقیماً و لذا زمانبر است و نمیتواند در عرض چند هفته به وقوع بپیوندد.
در مورد بخش پایانی کامنت نیز من با شما هم عقیده ام ولی همانگونه که در یادداشت گفته ام علت آنرا خود آقای خاتمی و دلیل آنرا مشارکت و مجاهدین و برخی از افرادی که در روحانیون مبارزند و قدرت در زبانشان مزه کرده میدانم.
با تشکر از اظهار نظر شما
جناب پدرام نظرتان دربارهء این لینک چیست؟http://www.tabnak.ir/pages/?cid=41026
نظرتان در رابطه با نویسندهء آن و نوع ارتباط ایشان با آقای خاتمی چه می باشد؟
جناب محمد حسین
با سلام و عرض تبریک سال نو
درباره آقای رجائی و رابطه اش با آقای خاتمی اطلاعی ندارم ولی آنطور که از نوشته ایشان پیداست ظاهراً رابطه نزدیکی با هم دارند. اما در مورد ادعائی که درباره جریان انصراف آقای خاتمی مطح کرده اند تصور می کنم کامل نیست. اگر کامل بود به این معنی خواهد بود که آقای موسوی آقای خاتمی را فریب داده و یا اینکه زیر قولش زده است که اگر چیین باشد نباید آن نامه ها میان آن دو مبادله میشد. شاید آقای موسوی به آقای خاتمی گفته اند که من نخواهم آمد اما آنرا به منوط به تحقق ویا عدم تحقق اتفاقاتی کرده اند و چون آن اتفاقات افتاده یا نیافتاده، لذا ایشان پا به میدان گذشته اند. هر چند که اگر هم غیر از این باشد و گفته آقای رجائی بدون کم و کاست، عین واقعیت باشد تباینی با نوشته بنده ندارد.
لازم به گفتن است که پدیده ای که من به شخصه همواره سعی می کنم از آن غفلت نکنم آن است که حکومت بیش و پیش از همه ما و حتی خود کاندیداها و طرفدارانشان برای انتخابات گوناگون به ویژه انتخابات ریاست جمهوری وقت گذاشته و برای تنظیم آن در جهات مورد نظر برنامه ریزی می کند که انتخابات آینده نیز از این قاعده مستثنی نیست. اما این مسأله به معنی این نیست که تمامی آن برنامه ریزی ها به نتیجه مورد نظر نائل می شود و کاندیداها لزوماً در چارچوب آن برنامه حرکت می کنند. این برنامه های پشت پرده میتواند امثال آقای موسوی یا خاتمی را تحت تأثیر خود قرار دهد ولی نمیتواند کلیت ویژگیهای رفتاری و کرداری آنها را عوض کند. ما هم به عنوان ناظران بیرونی نمی توانیم بر اساس گفته این و آن به تحلیل بپردازیم بلکه مجبوریم کلیت مشاهدات خود و دیگران را با منطق و مبانی نظری موضوعات مورد بحث، در کنار هم قرار داده و به تجزیه و تحلیل بپزدازیم که روی آن طبعاً نمیتوانیم قسم بخوریم و میتواند اشتباه از آب درآید.
خدا رو شكر ابطحي خاتمي , اين محافظ خاتمي
تو دادگاه به نكرده ها و كرده هاي خاتمي جنايتكار اشاره كردو اين آدم بي انصاف و خدانشناسو لو داد
دست ابطحي درد نكنه
اصلاح طلبا به شدت مخالف ابطحي شدن
ارسال یک نظر